معنی گبر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گبر. [گ َ] (ص، اِ) مغ. (جهانگیری). آتش پرست. (برهان) (انجمن آرا). مجوس. زرتشتی به دین: هربذ، مجاور آتش کده و قاضی گبران. (منتهی الارب). بعقیده ٔ پورداود گبر از لغت آرامی هم ریشه ٔ «کافر» عربی مشتق است و امروزه در ترکیه (گور) گویندو آن اصلاً بمعنی مطلق مشرک و بیرون از دین (جددین) است ولی در ایران اسلامی به زرتشتیان اطلاق شده و معناً در این استعمال نوعی استخفاف بکار رفته است. این واژه با فقه اللغه که برخی از پارسیان در اینمورد بکارمیبرند و آن را ریشه ٔ گبران «هوزوارش » و بمعنی «مرد» دانند هیچگونه ارتباطی ندارد. علاوه بر این اطلاق، در آغاز برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند و «گبرک » و دین زرتشت را دین «گبرکی » میگفتند فردوسی راست [از زبان مسیحیان]:
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و زند و است.
عنصری گوید:
تو مرد دینی این رسم رسم گبران است
روا نداری بر دین گبرکان رفتن.
ولی دقیقی در گشتاسب نامه «گبر» را بکار نبرده است.
زخونشان بمرد آتش زردهشت
ندانم چرا هیربذ را بکشت ؟
(مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 395).
لفظ گبر بنیاد ایرانی ندارد باید همان کلمه ٔ کافر (جمع کفار) عربی باشد. لفظ کافر که با عرب بمیهن ما درآمد چون بیگانه بود بزبان ایرانیان نگردید ناگزیر بهیئت گبر = گور درآمد و از اینجا بسرزمینهای همسایگان ایران رخنه کرد البته این نباید مایه ٔ شگفت باشد که ایرانیان در آغاز استیلای عرب نمیتوانستند لغتهای سامی و بیگانه را درست بر زبان رانند، همان ایرانیانی که چندی پس از آن خدمات شایانی بزبان دشمنان خود کردند. ابوبکر محمدبن جعفر النرشخی (286- 348 هَ. ق.) گوید: چون ایرانیان بخارا از ادای تلفظ لغت عرب بر نمی آمدند بناچار بایستی نماز را به زبان پارسی بخوانند. کافر یگانه لغت عرب نیست که نزد ما گبر (= گور) شده باز لغتهایی در فارسی بجای مانده که از همان آغاز اسلام در ایران رنگ و روی دیگر گرفته است. از آنهاست از برای نمونه واژه ٔ مزکت پیداست که همان لغت مسجد در فارسی به این هیئت درآمده است البته ایرانیان که در زبان خود نامی از برای عبادتگاه عربهای مسلمان نداشتند مسجد آنان را مزکت خواندند. در همه فرهنگهای فارسی لغت اسدی و فرهنگ سروری و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و جز اینها مزکت بمعنی مسجد یاد گردیده است. سوزنی گوید:
صدر عالم نظام دین کز لطف
شمه ٔ خلق تست مشک تبت
تو مشرف تری ز هر مردم
همچو بیت الحرام از مزکت
در مقدمه الادب زمخشری (467- 538 هَ. ق.) آمده: مسجد، مزکت، مژکت، مسجد جمعه مژکت آذینه، همچنین در السامی فی الاسامی، تألیف میدانی همزمان زمخشری آمده المسجد، مزکت، المسجد الجامع مزکت آذینه در صراح اللغه نیز آمده. مسجد بکسر جیم مزکت در کتاب صحاح الفرس از شمس الدین محمدبن فخرالدین هندوشاه معروف بشمس منشی که در سال 728 هَ. ق. در شهرتبریز گردآوری شده و پس از لغت فرس اسدی کهنترین لغت نامه ٔ فارسی به فارسی است آمده: «مزکت مسجد باشد و این لفظ معجم عربی است چنانکه عرب تعریب عجمی کند در سرخه (در نزدیکی سمنان) مسجد را، مزکت به کسر میم و کسر کاف گویند. در کتاب التفهیم ابوریحان بیرونی نیز مزکت بمعنی پرستشگاه بکار رفته است.
گبر، گبرک، گبرکی (بمعنی دین زرتشتی) در بسیاری از نوشته های نظم و نثر فارسی دیده میشود. فردوسی گوید:
بفرمان یزدان چو این گفته شد
نیایش همانگه پذیرفته شد
بپرید سیمرغ و بر شد به ابر
همی حلقه زد بر سر مرد گبر
زکوه اندرآمد چو ابر بهار
گرفته تن زال را در کنار.
فردوسی در جای دیگر شاهنامه در سخن از جنگ شاهپور ذوالاکتاف (به گفته ٔ خوارزمی هویه سنبا) در جنگ نصیبین که مردمش از عیسویان بودند گوید:
که ما را نباید که شاپور شاه
نصیبین بگیرد بیارد سپاه
که دین مسیحا ندارد درست
ره گبرکی ورزد و زند و اُست
چو آید ز ما برنگیرد سخن
نخواهیم استا و دین کهن
بازدر شاهنامه در لشکرکشی ارجاسب تورانی به بلخ و کشته شدن کی لهراسپ. و گروهی از هیربدان در آتشکده ٔ نوش آذر آمده:
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرکی برنوشتندشان
ز خونشان بمرد آذر زردهشت
ندانم چرا هیربد را بکشت
عنصری در مدح سلطان محمود گوید:
چنین که دیدم آیین تو قوی تر بود
بدولت اندرآیین خسرو بهمن
تو مرد دینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن.
در اینجا جشن سده اراده شده که محمود سبکتکین ترک نژاد آن را بزرگ میداشته اما شاعر چاپلوس درباری آن را رسم گبرکان دانسته و نکوهیده است باز عنصری در مدح محمود و جنگ وی در دره ٔ رام هندوستان گوید:
ز رام و از دره رام گر حدیث کنی
همی بماند گوش از شنیدنش مضطر
سپاه گبر بد و در چو لشکر یأجوج
نهاد آن دره محکم چو سد اسکندر
خدایگان بگشود آن بنصرت یزدان
براند دجله ز اوداج گبرکان کبر
چنانکه دیده میشود در اینجا هماوردان میدان جنگ محمود، هندوان هستند و از پیروان آیین برهمنی میباشند. اما عنصری آنان را گبرکان خوانده یعنی کفار ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم گوید: «و پارسیان را از جهت کیش گبرگی نشایست که سال را بیکی روز کبیسه کنند باز در کتاب التفهیم آمده. «پرورکان پنج روز پیشتر از آبان ماه و سبب نام کردن آنچنان است که گبرکان اندرین پنج روز خورش و شراب نهند روانهای مردگان را و همی گویند که جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد. باباطاهر عریان همدانی که در سده ٔ پنجم هجری میزیست گوید:
اگر مستان مستیم از ته ایمان
اگر بی پا و دستیم از ته ایمان
اگر هند و اگر گبر و مسلمان
بهر ملت که هستیم از ته ایمان
در بسیاری از نسخه بدلها«گور» آمده اگر گوریم و ترسا ور مسلمان ! اگر گوریم و هند وور مسلمان ! اگر گوریم و ترسا ور مسلمون. پیداست که در اینجا از گبر یا گور در لهجه ٔ لری، زرتشتی اراده شده در ردیف هندو و ترسا و مسلمان. همه سخن سرایان و نویسندگان ما واژه ٔ گبر را در نظم و نثر خود بکار برده اند در میان آنان سعدی هم که در پایان سده ٔ هفتم هجری درگذشت چندین بار آن را در نوشته های خود آورده بویژه آنچه در آغاز گلستان خود گفته شایان توجه است:
ای کریمی که از خزانه ٔ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
در اینجا سعدی عیسویان را مانند نیاکان خود از دشمنان خدا پنداشته است، شرف الدین علی یزدی بفرمان ابراهیم میرزا پسر شاهرخ کتابی در تاریخ جهان گشایی تیمور نوشت و به آن «ظفرنامه » نام نهاد علی یزدی در آن هنگام چهار سال رنج عبارت پردازی کشید تا در سال 828 هَ. ق. کتاب بزرگ خود را در جهانگیری صاحب قران تتاری بپایان رسانید پایه ٔ کار این ظفرنامه، ظفرنامه ٔ دیگری است که نظام الدین شامی تألیف کرد اما این یزدی در هیچ جای کتاب خود از آن شامی نامی نمی برد و در سراسر آن تاریخ بیداد و ستمگری و سنگدلی آن درنده ٔ تتار را ستوده و همه کردارهای اهریمنی او را ایزدی خوانده است. اگر دو سه قرن پس از استیلای عرب بر ایران نویسندگانی از ما بیدادهای تازیان را با صلوات و سلام یاد کرده اند میتوان گفت تعصب سامی آنان بوده است. زیرا نتوانستند آنچه به نیاکانشان در چند قرن پیش رفت دریابند اما علی یزدی هم زمان تیمور چگونه رفتار آن دیو سهمگین را ندیده و نشنیده گرفت. خاندان تیموری گنبد و بارگاهی در یزد ساختند تا پرورش یافتگان دبستانهای «گبر و ترسا» از زیارت مزار شریف شرف الدین بی بهره نمانند، باری همین علی یزدی در ظفرنامه در نظم و نثر لفظ گبر را بمعنی کافر بکار برده است:
تن کافران خاک شد زیر نعل
ز خون سنگ آن درّه مجموع لعل
نهال سنان را ز نصرت بهار
ز سرهای گبران برآورد بار
ز بس گبر کافتاده دیگر نخواست
شد آن دره با قله ٔ کوه راست
ز بس خون که از زخم داران چکید
ز هندوستان خون به جیحون رسید.
پیداست که پهنه ٔ کارزار در هندوستان است و هماوردان این پیکار پیروان و کشیش برهمنی هستند که گبران یعنی کافران خوانده شده اند در تاریخ عالم آرای عباسی تألیف اسکندربیگ ترکمان، منشی شاه عباس بزرگ در لشکرکشی شاه طهماسب به گرجستان در همه جا مردم آن سرزمین بنام گبران یاد شده چنانکه میدانیم مردم آنجا عیسوی بودند و هنوز هم هستند و در پیکار آن دیار هم بسا اسکندر بیگ از کشته شدن کشیشان و ویران شدن کلیساها سخن داشته است. در آن تاریخ در جایی گوید: «رایات نصرت قرین همایون بجانب تفلیس در حرکت آمده، ساحت آن حدود از وجود ناپاک گبران متمرد پاک کرد.» باز گوید: در اینحال جنود اسلام بسر ارباب کفر و ظلام ایلغار نموده چون به مسکن و مقام گرجیان بی ایمان رسیدند تیغ یمانی غازیان سرافشانی آغاز نموده عرصه ٔ آن سرزمین را از خون گبران و کشیشان رنگین ساخته خانه های آن بدکیشان را به آتش قهر سوخته غنیمت فراوان به دست سپاه کینه خواه درآمد. این پیش گفتار گنجایش آن را ندارد که بیش از این از نوشته های نظم و نثر فارسی چه کهنه و چه نو گواهانی از برای نمودن مفهوم لفظ گبر برشمریم همین اندازه که برشمردیم بخوبی مینمایاند که لفظ گبر بجای لفظ کافر بکار رفته یا بمعنی بیدین و بدکیش آورده شده است. در برخی از لهجه های کنونی ایران به همین معنی رواج دارد چنانکه درلهجه ٔ بلوچی که گور گفته میشود. در لهجه ٔ سمعانی گبر به همین معنی است و در آذربایجان گاوورا گویند در سرزمینهای همسایه ٔ ایران هرجا که این لفظ راه یافته به همین معنی بکار میرود چنانکه گوره در عراق و گاوور در لهجه ٔ کردی رایج عراق و گاوو در ترکیه در چند صد سال پیش از این هم گاوور در سرزمینهای دولت عثمانی هماره در سر زبانهای مردم بود شاردن که چندین سال در روزگاران صفوی در ایران گذرانیده در سفر اول از سال 1075 تا 1081 هَ. ق. در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان اول و سفر دوم از سال 1082 تا 1088 هَ. ق. در زمان شاه سلیمان اول (1077- 1105 هَ. ق.) درسفرنامه ٔ خود چندین بار از زرتشتیان یاد می کند. در جایی گوید: زرتشتیان را در هند پارسی نامند و در ایران گور خوانند. این واژه یک کلمه ٔ عربی است بمعنی کافر یا بت پرست و ترکها (ترکهای عثمانی مراد است) گویند. ترکها همه عیسویان را به این نام باز خوانند و کسانی را که بدین و آیین خود ترکها نیستند «گاوور» نامند من خود دیدم که این لفظ همیشه در سر زبانهای ترکهاست و هر آنگاه که از یهودیان و عیسویان سخن بمیان آید همین لفظ درباره ٔ آنهابر زبان رانده میشود هر چند که شاردن نتوانست چیزی از آیین زرتشتیان به دست بیاورد و بچند تن از آنان که برخورد، خودداری کردند که بدو چیزی از دین خود بگویند آنچه شاردن از آنان شنیده و آنچه به چشم خود دیده در سفرنامه ٔ خود آورده است. در جایی گوید: من هیچ چیز را درست تر از این نیافتم که زرتشتیان اسکندر را به بدی یاد میکنند، بجای اینکه مانند دیگران او را بستایند او را راهزن و غارتگر و ستمکار میدانند هم چنین تازیان را دشمن دارند و همه آسیبها و گزندها و شوربختی ها که به ایران روی داده از اینان دانند جهانگرد ایتالیائی پیترو دلا وال که از سال 1616 تا فوریه 1624 م. (1025 تا ربیعالاول 1033 هَ. ق.) در ایران گذرانیده و شاه عباس بدو مهربان بود در سخن از اصفهان و برزن زرتشتیان در آنجا گبرستان گوید «گبرها در اینجا پرستشگاه ندارند چه هنوز آن را نساختند اینان از تازیان بیزارند خود را گبر نمی نامند زیرا این لفظ به معنی کافر و بیدین و بت پرست است خود را بهدین خوانند دیگر از مردم اروپاکه در روزگار صفوی در ایران بود و از زرتشتیان هم کم و بیش یاد کرد الئاریوس آلمانی است که در روزگار شاه صفی (1038- 1052 هَ. ق.) در ایران بوده زرتشتیان را بنام گبر و برزن آنان را در اصفهان گبرآباد یاد کرده است، تاورنیه بازارگان فرانسوی سالها در ایران گذرانیده در جایی از سفرنامه ٔ خود گوید: در پایان سال 1654 م. / 1065 هَ. ق. برای انجام داد و ستدی که با گبرها داشتم سه ماه در کرمان ماندم در این شهر بیش از ده هزار گبر هستند و بداد و ستد پشم می پردازند در چهارمنزلی کرمان پرستشگاه بزرگ آنان است. و پیشوای بزرگ آنان در همانجا جای دارد هر زرتشتی ناگزیر است در هنگام زندگی خود به آنجا برای زیارت برود. جهانگردان و بازرگانان و گماشتگان سیاسی اروپائی که در روزگار پادشاهی خاندان صفوی در ایران بوده و سفرنامه ای از خود بیادگار گذاشته اند و در آنها از زردتشتیان نیز سخن بمیان آورده اند بیش از اینها هستند هر چند سفرنامه های آنان سودمند است و آنچه درباره ٔ زندگی پیروان آیین کهن یاد کرده اند با ارزش است باید از بسیاری از آنها بگذریم تا سخن به درازا نکشد در میان این ها سفرنامه ٔ اتر شایان توجه است هر چند که او پس از سپری شدن روزگار صفویان در ایران بود. اتر سوئدی (26 سپتامبر 1749 م. درگذشت) در زمان طهماسبقلی خان (نادر شاه) به ایران آمد و سفرنامه اش از سندهای بسیار گران بهای آن زمان است، درباره ٔ زرتشتیان نوشته پس از بیست ماه اقامت در اصفهان و فرصتی که برای آموختن زبان فارسی داشتم با خود اندیشیدم که دیگر ضرورتی برای اقامت بیشتر در اینجا نیست در همان روزهائی که میخواستم از ایران بیرون بروم خبر مرگ نادرشاه پراکنده شد چون احتمال آشوب میرفت به اندرز دوستان خود زودتر راهی شدم در روز دوازدهم آوریل 1739 م. / 1152 هَ. ق. با چند تن ارمنی وگرجی راه بغداد پیش گرفتیم، در روز 27 آوریل رسیدیم به کنگاور در آنجا ویرانه ٔ آتشکده ای دیده میشود آنچنانکه در آنجا بمن گفتند هنوز چند تن از گبران در کنگاور بسر می برند اما دین خود را از دیگران پنهان میدارند و بظاهر مسلمان اند و نزد مردم چنین بشمار آیند، تا زمان شاه عباس در سراسر ایران آتشکده های بسیاربرپا بود کوه البرز و سرزمینهای فارس و خراسان از این آتشکده ها برخوردار بود همه جای ایران گبران میزیستند شاه عباس آنان را یکسره نابود کرد و آتشکده های آنان را ویران ساخت و آنان را ناچار کرد که بدین اسلام درآیند و یا از ایران بیرون روند هزاران هزار از آنان به هند روی آوردند سرزمین ایران که پیش از این کم جمعیت بود پس از این پیش آمد کم جمعیت تر گردید و دیگر نتوانست از این کاهش سربلند کند در هیچ جای ایران ندیدم که گبرها به ظاهر شناخته شوند بجز در یگانه ده گبرآباد بنزدیکی اصفهان.آنچه ما از واژه ٔ گبر یا گور درمییابیم همان است که دانشمندان و خاورشناسان نیز در نظم و نثر فارسی از آن دریافته اند و نوشته های اروپائیان هم در زمان صفویان کمترین شبهه در مفهوم زشت و توهین آمیز آن به جای نگذاشته است در میان بسیاری از این خاورشناسان جکسن امریکائی که در هشتم ماه اوت 1937 درگذشت و پاگلیارورا نام می برم که هر دو لفظ گبر را معادل کافر دانسته اند. برخی خواسته اند لفظگبر (= گور = گاور) را به واژه ٔ آرامی «گبره » بپیوندند، گبره مانند صدها لغت دیگر سامی (آرامی) که در پهلوی دیده میشود و به آنها «هزوارش » نام داده اند شاید بیش از صد بار در نوشته های پهلوی که امروزه در دست داریم به کار رفته چه درنوشته هائی که از روزگار ساسانیان بجای مانده و چه در نوشته هائی که در قرنهای اولی اسلامی به ما رسیده است. گبره از واژه های بسیار رائج است و در همه جا این لفظ هزوارش بجای واژه ٔ «مرد» آمده است در گزارش پهلوی اوستا (زند) یعنی تفسیری که در آن روزگار به زبان پهلوی به اوستا نوشته شده فزون و فراوان به واژه ٔ گبره برمیخوریم و در همه جا از برای واژه ٔ اوستایی نر آورده شده است. نر در اوستا چنانکه در فارسی و مرت در پهلوی هم بمعنی مرد است در برابر زن و هم بمعنی دلیر و یل و پهلوان و نر در اوستا و فارسی در استعاره و مجاز بمعنی دلیر و یل گرفته می شود معادل آرامی آن (گبره) بمعنی مطلق مرد است. در مقابل زن. همچنین باید یادآور شویم که هیچیک از هیئت های لفظ گبر = گور = گاور = و گبره از واژه های آرامی (هزوارش) بمعنی مرد پیوستگی با واژه ٔ گبر بمعنی زره ندارد گبر، نامی که به زرتشتیان داده شده باید همان کلمه ٔ کافر عربی باشد و این دشنامی است که ازدشمنان دین و آیین ایران به یادگار مانده است این کلمه از همان آغاز تاخت و تاز تازیان چنانکه گفتیم درایران رخنه کرد و چون زبان ایرانیان از عهده ٔ تلفظ واژه های بیگانه برنیامد به این هیئت درآمده البته بااین هیئت دگرگون گشته پس از گذشتن یک دو قرن دیگر نتوانستند ریشه و بن این لفظ را بشناسند و گمان بردندکه پیروان دین زرتشتی را باید چنین خواند گبرکی که دیدیم چندین بار در شاهنامه و التفهیم بیرونی بکار آمده بدون توجه به اصل لغت بمعنی کیش زرتشتی و دین مزدیسنا بکار رفته است. اما در هزار شعر دقیقی که فردوسی در شاهنامه ٔ خود آورده واژه های گبر و گبرکی دیده نمی شود با آنکه در آن هزار شعر سخن از دین زرتشتی و سنتهای آن آئین و ستیزه ٔ ایرانیان و تورانیان است درسر آن آیین یکتاپرستی، ناگزیر دقیقی از معنی زشت این واژه آگاه بوده که آن را بکار نبرده است. دلایل فراوان در دست است که دقیقی به دین نیاکان خویش پایدار مانده زرتشتی کیش یا بهدین بود. شک نیست اگر امروزه کسی از ما پیروان دین کهنسال و پاک ایران را بچنین نام ننگین بنامد ناگزیر از مفهوم زشت و نکوهیده ٔ آن آگاه نیست زرتشتیان دیرگاهی است که خود را بهدین خوانند و همین نام برازنده است. (فرهنگ بهدینان صفحه ٔ پنج تا شانزده): و دیگر گویند: گبران و بسته کستیان که ایزد اندر جهان نخستین چیز مردی آفرید و گاوی و آن مرد گیومرث خوانند. (ترجمه ٔ بلعمی).
شه گیتی ز غزنین تاختن برد
برافغانان و بر گبران کهبر.
عنصری.
تو مرددینی و این رسم رسم گبران است
روا نداری بر رسم گبرکان رفتن.
عنصری.
اگر صد سال گبر آتش فروزد
سرانجامش همان آتش بسوزد.
(ویس و رامین).
تا گبر نشی بتی بتو یار نیی
ور گبر شئی از بهر بتی عارنیی
آن را که میان بسته بزنار نیی
او را بمیان عاشقان کارنیی.
باباطاهر.
و بسیار مردم بکشتند و گبر و مسلمان و غارت کردند و به کاشن شدند... (تاریخ سیستان چ بهار ص 369). و بوحفص منصوربن اسحاق را طلب کرد که اندراین فترت گریخته بود و بسرای گبری نزدیکان مصلی متواری بود. (تاریخ سیستان چ بهار ص 299). ستودان، گورستان گبران بود همچون طاقی برآرند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). گوئیم بتوفیق خدای تعالی که جهاد کردن واجب است بر (مسلمانان با) ترسایان و جهودان و مغان و گبران وکافران. (وجه دین ناصرخسرو). سلیمان بن عبدالملک... دل در آن بست که برمک را از بلخ بیاورد و وزارت خویش دهد اندیشید که مگر هنوز گبر باشد پس بررسید مسلمان زاده بود شاد شد. (تاریخ بخارا).
چون جهان مادر و تو فرزندی
گر نه ای گبر عقد چون بندی.
سنایی.
دنیی ارچه ز حرص دلبر تست
دست زی اومبر که مادر تست
گرنه ای گبر پس بخوش سخنیش
مادر تست چون کنی بزنیش.
سنایی.
کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چارمرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
وطواط (از مزدیسنا دکتر معین ص 90).
از در سید سوی گبران رسید
نامه ٔ پران و برید روان.
خاقانی (از مزدیسنا دکتر معین ص 465).
اگر نه شمع فلک نور یافتی ز کفت
چو جان گبر شدی تیره بر مسیح وثاق.
خاقانی.
مسلمانیم ما او گبر نام است
گر این گبری مسلمانی کدام است.
نظامی.
همان گبران که بر آتش نشستند
ز عشق آفتاب آتش پرستند.
نظامی.
مسلمانان من آن گبرم که دین را خوار میدارم
مسلمانم همی خوانند و من زنار میدارم.
عطار.
هر که یک ذره میکند اثبات
نفس او گبر یاجهود بود.
عطار (دیوان ص 164).
ما مرد کلیسیا و زناریم
گبر کهنیم و نام نو داریم
دریوزه کنان شهر گبرانیم
شش پنج زنان کوی خماریم
ما گبر قدیم نامسلمانیم
نام آور کفر و ننگ ایمانیم.
عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513).
گر دی بصومعه درمرد خلیل بدم
امروز پیش مغان چون گبر آزریم
گر چه بصورت حال از مؤمنان رهم
لیکن از راه صفت گبرم چو بنگریم.
عطار.
چندباشی در میان خرقه گبر؟
پاره گردان زود اسلام ای غلام !
عطار (از مزدیسنا دکتر معین ص 513).
گرمیسّر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر از او آگه شدی.
مولوی.
تا نبیند مؤمن و گبر و جهود
کاندرین صندوق جز لعنت نبود.
مولوی.
اما محبت در حق باری در همه عالم و خلایق از گبر و جهود و ترسا و جمله ٔ موجودات کامن است...
(فیه مافیه چ فروزانفر ص 206).
فتادند گبران پازندخوان
چو سگ درمن از بهر آن استخوان.
سعدی (از مزدیسنا دکتر معین ص 486).
ای کریمی که از خزانه ٔ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی (گلستان).
بدانست پیغمبر نیک فال
که گبر است پیرتبه بوده حال.
(بوستان).
اگر صد سال گبر آتش فروزد
بیک دم کاندرو افتد بسوزد.
(گلستان).
ازآن گبر و مسلمان یهودی
پس از توحید حق واﷲ اکبر.
(تاریخ ادبیات ادوارد براون بدون ذکر نام شاعر ص 40 ج 3).
به گورستان گبرانم سپارند از پس مردن
مسلمانی مباد از پهلوی من در عذاب افتد.
امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری).
|| بی دین. ملحد. (فهرست ولف):
بپرید سیمرغ و برشد به ابر
همی حلقه زد برسر مرد گبر.
فردوسی.
رجوع به به دین و گور شود.
|| خود و خفتان و آنچه بدان ماند از آهن. جوشن. زره. لباس جنگ. قردمانی، پوشاکیست جنگی. (منتهی الارب):
از شعر جبه باید و از گبر پوستین
باد خزان برآمد ای بوالبصر درفش.
منجیک.
چو بشنید شه همچو یکباره ابر
بسر برش پولاد و در تنش گبر.
فردوسی.
وز آن پس بپوشم گرانمایه گبر
کنم شهر توران کنام هزبر.
فردوسی.
میان بسته با نیزه و خود و گبر
همی گرد نعلش برآمدبه ابر.
فردوسی.
چو شد روز رستم بپوشید گبر
نگهبان تن کرد بر گبر ببر.
(شاهنامه ٔ چ بروخیم ص 1689).
برخش دلاور سپردم عنان
زدم بر کمربند گبرش سنان.
فردوسی.
یکی گبر پوشید زال دلیر
به جنگ اندرآمد به کردار شیر.
فردوسی.
سپهدار با گرز و با گبر و خود
به لشکر فرستاد چندی درود.
فردوسی.
میان بسته با نیزه و خود و گبر
همی گرد نعلش برآمد به ابر.
فردوسی.
بزرگان که از کوه قاف آمدند
ابا نیزه و گبر و لاف آمدند.
فردوسی.
همی گرز بارید گفتی ز ابر
پس پشت بر جوشن و خود و گبر.
فردوسی.
ز ایران تبیره برآمد به ابر
که آمد خداوند کوپال وگبر.
فردوسی.
برفتند با نیزه و خود و گبر
همی گرد لشکر برآمد به ابر.
فردوسی.
بفرمود تا جوشن و خود و گبر
ببردند با تیغ پیش هزبر.
فردوسی.
بزرگان که دیدند گبر مرا
همین شیر غرّان هزبر مرا...
فردوسی.
زدم چند بر گبر اسفندیار
چنان بد که بر سنگ ریزند خار.
فردوسی.
پیاده ز هامون ببالا برفت
سوی رود با گبر و شمشیر تفت.
فردوسی.
بیامد زواره گشاده میان
ازاو گبر بگشاد و ببر بیان.
فردوسی.
کف اندر دهانشان شده خون و خاک
همه گبر و برگستوان چاک چاک.
فردوسی.
کمان جفاپیشه چون ابر بود
هم آورد با جوشن و گبر بود.
فردوسی.
که با تیر او گبر چون باد بود
گذر کرد اگر کوه پولاد بود.
فردوسی.
گمانی نبردم که رستم زراه
به ایوان کشد گبر و ببر و کلاه.
فردوسی.
ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.
اسدی (گرشاسب نامه).
امن تو بهر تن بر خفتان و گبریست
جود تو جهان را پس هر کسری جبریست
هول تو بهرخاطره ببری و هزبریست
از بهر بداندیش تو هر شهدی صبریست
وز بهر نکوخواهان هر کف تو ابریست
ابریست که بارانش بود درهم و دینار.
منوچهری.

گبر. [ِگ] (اِ) درختی است که در جنوب ایران بین آب گرم و عباسی هست.

گبر. [گ َ ب َ] (اِ) سنگی باشد که از آن دیگ و طبق و کاسه و امثال آن سازند. (برهان) (انجمن آرا). سنگی است که از آن ظروف و اوانی ماننددیگ کاسه و صحن سازند. (الفاظ الادویه):
زین بیابان بسی تو را بهتر
خانه و آب سرد و دیگ گبر.
سنایی (از جهانگیری).

گبر. [گ َ ب َ] (اِ) خیمه که به یک ستون بر پای کنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج):
شاه حلوا گر کند ییلاق در صحرای خوان
خرگهش کاک است و مین خیمه و گیپا گبر.
بسحاق اطعمه.
مؤلف گوید که: در فرهنگها چنین نوشته اما بخاطر میرسد که کبر به کاف عربی و بای پارسی باشد چرا که کپر بپارسی خاصه در پارس خانه ای را گویند که از چوب و علف و شاخه های درختان و نی سازند و تابستان آب بر آن ریزند و هوا و برودت پیدا کند و دیگرباره بمعنی خیمه نامناسب است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). رجوع به گنبدی شود.

گبر. [گ َ ب َ] (اِخ) نام شهری است از ولایت بجور و آن مابین کابل و هندوستان واقع است. (برهان) (جهانگیری). در بعضی نسخه ها دشت کتر نوشته اند و گفته اند الحال آن جا را کتور گویند و در لغت سیاه پوشان گذشته و کفار آنجا بشدت و غلظت معروف و مشهورند. (انجمن آرا). گویند میر سیدعلی همدانی چندگاهی در آنجا بود و نقد حیات در همانجا سپرده و نعشش از آنجا به ختلان نقل نمودند. (جهانگیری):
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
برین گواه من است آن که دیده حرب گبر.
عنصری (از جهانگیری).

گبر. [گ َ] (اِ) گیاهی است مانند زنجبیل که آن را در خراسان از زیر زمین بر می آورند و بجهت دفع سردی میخورند. (برهان).

گبر. [گ َ] (هزوارش، اِ) در آرامی (هزوارش) گبرا بمعنی مرد است. رجوع به گبر شود. مرد. مرد بزرگ. معرب آن جبر است:
و اسلم براووق حییت به
و انعم صباحاً ایها الجبر
ابن احمر (از تاج العروس از شوابن جنی در: جبر).

فرهنگ معین

(گَ) (ص.) آتش پرست، مجوس.

نوعی سنگ که از آن دیگ و کاس ه و امثال آن درست می کنند، خیمه که به یک ستون برپای باشد. [خوانش: (گَ بَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

نوعی سنگ که از آن دیگ و دیزی و کاسه و امثال آن‌ها درست می‌کردند،

زردشتی، پیرو زردشت. δ این نام بعد از اسلام به زردشتیان اطلاق شده،
[مجاز] کافر،

کَبْر

حل جدول

آتش پرست

خفتان

سنگ مخصوص ساختن دیگ، آتش پرست، خفتان، نوعی زره

مترادف و متضاد زبان فارسی

زرتشتی، زردشتی، مجوس، بت‌پرست، کافر، گور، ملحد، خفتان، خود

گویش مازندرانی

زرتشتی

ابیا از خانواده ی آب چلیک

فرهنگ فارسی هوشیار

آتش پرست، زردشتی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری