معنی برجسته در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

برجسته. [ب َ ج َ ت َ /ت ِ] (ن مف مرکب) با افراز برآمده. (ناظم الاطباء). || جسته و جهیده. || چست و چالاک. (فرهنگ فارسی معین). || مناسب و لایق. (ناظم الاطباء). خوب و پسندیده و ممتاز و عالی. (فرهنگ فارسی معین). باموقع. (ناظم الاطباء). || شخص معروف و بزرگ. ج، برجستگان. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

جمع تِ) (ص.)، جهیده، برآمده، ممتاز، عالی. [خوانش: (بَ جَ یا ]

فرهنگ عمید

برآمده، بالاآمده، بلندی‌پیداکرده،
بزرگ و معروف،

حل جدول

شامخ

نمایان و چشمگیر، واقع در سطحی بالاتر

نمایان

مبرز

مترادف و متضاد زبان فارسی

سرآمد، عالی، عمده، فحل، شاخص، مبرز، متشخص، متمایز، مشخص، ممتاز، مهم، چشمگیر، نمایان، برآمده، محدب، پسندیده، خوب، چالاک، چست

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم صفت) جهیده، برآمده بالا آمده، شخص معروف و بزرگ. جمع: برجستگان، خوب پسندیده. -5 ممتاز عالی، چست چالاک.

پیشنهادات کاربران

کارشاخص و ممتاز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری