معنی موش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

موش. (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است. (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج) (برهان). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آرواره ٔ تحتانی خرد می کند. برای فرسودن و جلوگیری از نمو شدید و دایمی ثنایا چیزهای سخت از قبیل دانه ها و فرشها و کتابها و لباسها را می جود، از این رو حیوانی موذی و خطرناک است. انواع زیادی دارد. موش خانگی ماده در یکماه و نیمگی قابل باروری است و دوران بارداری اش سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه می زاید و بدین صورت با تکثیر فوق العاده خطر و خسارت فراوانی برای انسان دارد. عوام گویند: موش از عطسه ٔ خوک زاده است چنانکه گربه از عطسه ٔ شیر پدید آمده است. فار. فأر. فأره. فویسقه. قرنب. ام راشد. ابوزباب. ثعبه. بر. (از یادداشت مؤلف). قفه. عفه. قنطریس. (منتهی الارب). قرنب. (منتهی الارب) (دهار). فصعاء. سقطیم. قنفذ. قطرب. قطروب. فنقع. قنقع. دثیمه. شیام. فأره. (منتهی الارب). ام راشد. (منتهی الارب) (مرصع).رکس. رکیس. (منتهی الارب). فاره. (دهار). رثیمه. هاقل، موش نر. درص، بچه ٔ موش. زنبور؛ موش بزرگ. زباب، موش سرخ مو؛ جلهم، موش کلان. (منتهی الارب):
گفت دینی را که این دینار بود
کاین فژاگن موش را پروار بود.
رودکی.
برانگیخت باره برآورد جوش
فرورفت دستش به سوراخ موش.
(ملحقات شاهنامه).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بی گمان روزی فرو کوبد سرش خوش آسیا.
ناصرخسرو.
تو چو موش از حرص دنیا گربه ٔ فرزندخوار
گربه را بر موش کی بوده ست مهر مادری.
سنائی.
به چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید. (کلیله و دمنه). موش مردم را همسایه و همخانه است. (کلیله و دمنه).
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
خاقانی.
گویی اندر کف زحل موش است
یا پلنگی است بر سر تیغش.
خاقانی.
در او دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم گذشت نیارند از یمین و یسار.
قاآنی.
- سوراخ موش، نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. (از یادداشت مؤلف).
- || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ. (از یادداشت مؤلف).
- کلاکموش، موش صحرایی و دشتی. رجوع به ماده ٔ کلاکموش شود.
- کورموش، موش کور. رجوع به ترکیب موش کور شود.
- مثل شاش موش، آبی سخت باریک. (یادداشت مؤلف).
- مثل موش، ترسان و حقیر. (از امثال و حکم دهخدا).
- مثل موش آب کشیده، سراپا خیس از قرار گرفتگی در باران تند یا افتاده بودن با لباس در آب.
- مثل موش روی (سر) قالب صابون، دوزانو و جمع و راست نشسته. (یادداشت مؤلف).
کلمات ذیل با کلمه ٔ «موش » ترکیب شده است: تله موش. پیازموش. گوش موش. بیدموش. بیش موش. (یادداشت مؤلف). رجوع به هر یک از ترکیبات بالا در جای خود شود.
- موش به عصا راه رفتن، با همه آمادگی نیازمند یاری و دستگیری بودن بسبب دشواری کار یا سختی راه یا فقدان وسایل:
اینجا موش به عصا راه می رود. (امثال و حکم دهخدا) (از جامعالتمثیل).
رسید کار به جایی ز ضعف و بی قوتی
که موش خانه ٔ من راه می رود به عصا.
ظهوری ترشیزی (از آنندراج).
- موش پرنده، سنجاب. (ناظم الاطباء).
- موش تو آش انداختن، در تداول عامه کنایه است از ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن کسی بی آنکه واقعاً دخالت مؤثری در آن داشته باشد. (از یادداشت مؤلف) (از فرهنگ لغات عامیانه).
- موش خرما، ظرفی خرد شبیه موش که از خوص کنند و به خرما انبارند و کودکان را دهند. ظرف کوچک که از خوص بافند به شکل موش و در آن خرما کنند. (یادداشت مؤلف).
- موش در انبان داشتن، کنایه از غارت و تاراج شدن. مثل گربه در انبارداشتن. (آنندراج):
خدایگانا آن بدسگال روبه باز
که دارم از حیلش موش غصه در انبان.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- موش دشتی، موش صحرایی. قسمی از موش که پشتش سرخ و شکمش سپید و قدش دراز و دستهایش کوتاه و بیشتر جست و خیز می کند و کمتر می دود و تازیان آن را شکار کرده می خورند. (ناظم الاطباء). جرذ. ام ادراص. موش دوپا. موش سلطانی. موش صحرایی. جرد. (یادداشت مؤلف). عرم. (ترجمان القرآن). یربوع. (دهار). یربیع. (دهار). به فارسی یربوع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن):
موش دشتی مگر ز شاخ بلند
دیده بد آخته کدویی چند.
نظامی.
شفاری، موش دشتی که بر گوش موی دارد. درص، بچه ٔ موش دشتی. (منتهی الارب).
- موش دوپا (دوپای)، یک قسم حیوانی شبیه به موش و از حیوانات قاضمه که دو دست آن بسیار کوتاه و دو پایش دراز است. (ناظم الاطباء). گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب می شود. دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است و وجه تسمیه از این رو است. به علاوه در هنگام خطر با سرعت و جست و خیز بر روی دو پا از خطر می گریزد. دمش قوی و دراز است و وقتی روی دو پا می ایستد تکیه گاه اوست. کلاوو. موش دشتی. یربوع. موش صحرایی. (یادداشت مؤلف). جرذ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). یربوع. (بحر الجواهر). و رجوع به یربوع و ترکیب موش دشتی شود.
- موش را آب کشیده خوردن، حرامی را به ظاهر حلال کردن خواستن. کنایه است از بی اعتقادی به مبانی و اصول و ظاهرسازی.
- موش سلطانی، موشی باشد به مقدار جثه ٔ بچه ٔ سگ. (آنندراج). حیوانی است زردرنگ و در اطراف اراک و سلطانیه و خراسان فراوان است. موش سلطانیه. (یادداشت مؤلف).
- موش سیاه، یکی از گونه های موش کوچک بیابانی که رنگ آن سیاه است. و رجوع به ترکیب موش کوچک بیابانی شود.
- موش صحرایی، موش دشتی. (ناظم الاطباء). ام اراص. (منتهی الارب). و رجوع به ترکیب موش دشتی شود.
- موش کر، زبابه. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). زباب. (مهذب الاسماء). رجوع به زباب شود.
- موش کشتن در کاری، کنایه است از موشک دوانیدن. فتنه برانگیختن. آتش فتنه و غوغا برپا کردن. (از یادداشت مؤلف). مانعایجاد کردن در کاری. سوسه آمدن. مانع انجام کاری شدن.
- موش کوچک بیابانی، گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی می زید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را به نام موش سیاه نیز می نامند.
- موش کور، پستانداری است کوچک از راسته ٔ حشره خواران به طول 15 سانتی متر که ظاهری شبیه به موش دارد و چون چشمهایش بسیار ریز و در زیر موهای ناحیه ٔ سرپنهان است موش کورش خوانده اند. این جانور با دستهای قوی خود در زیر زمین دالانهای مخصوص برای خود می کند و در آنها می زید و بر خلاف موش، حیوانی مفید است که کرمها و حشرات موذی را می خورد. خلد. انگشت برک. جانوری است که در زیر زمین خانه کند و بیخ نباتات خورد و به شیرازی انگشت برک خوانندش. گوشتش زهر قاتل است. (از برهان). جلد. (منتهی الارب) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). جلد و خلد. (هر دو کلمه در لغت نامه های عرب آمده است. و ظاهراً یکی تصحیف دیگری است). کورموش. (یادداشت مؤلف). جانوری است معروف که به هندی آن را چهچوندر خوانند. (آنندراج).
- || شب پره، خفاش. (ناظم الاطباء). خلد. (منتهی الارب). شب پره را گویند که مرغ عیسی است. (برهان). خفاش را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغ عیسی. خطاف. خفاش. شب پره. شب کور. وطواط. (یادداشت مؤلف). قسمی از موش که به روز کور باشد و به شب بینا. (غیاث):
به رغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر افکن
که موش کور نخواهد که آفتاب برآید.
سعدی.
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور.
سعدی (بوستان).
- موش موش کردن، شاید صورتی دیگر از موس موس کردن یا موش موشک بازی کردن باشد. (فرهنگ لغات عامیانه).
- موش و گربه، دو ضد. دو مخالف. دو آشتی ناپذیر.
- || (اِخ) افسانه ای است معروف. افسانه ٔ معروف که عبید زاکانی هم آن را منظوم ساخته است. (از یادداشت مؤلف). مجلسی نیز موش و گربه ای دارد.
- موش و گربه بازی درآوردن، کسی را به تدریج و زجر کشتن. به ظاهر با کسی مدارا کردن و در باطن قصد کشتن او را داشتن چنانکه گربه با موش چنان کند یعنی با او بازی کند تا با اشتها و لذت بیشتر بخوردش. (از یادداشت مؤلف).
- امثال:
دو موش اگر با هم دعوا کنند سر یکیشان به دیوار می خورد. (امثال و حکم دهخدا).
صد گربه و یک موش. (امثال و حکم دهخدا).
مگر موشها را شیر داده ای. (امثال و حکم دهخدا).
موش به سوراخ نمی رفت، جاروب به دم خود بست. (یادداشت مؤلف):
نمی شد موش در سوراخ کژدم
به یاری جایروبی بست بر دم.
نظامی.
تنگ بد جای موش در سوراخ
بست جاروب نیز بر دنبال.
کمال الدین اسماعیل (از امثال و حکم).
گر موش به سوراخ به دشواری رفت
جارو به دمش چگونه می آرد بست.
آصف ابراهیمی (از امثال و حکم).
موش را جان کندن گربه را بازی. (امثال و حکم دهخدا).
موش زنده به از گربه ٔ مرده. (امثال و حکم دهخدا).

موش. [] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان). گریه و زاری باشد. (آنندراج).

موش. [م َ] (ع مص) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج).

فرهنگ معین

(اِ.) جانور پستاندار از راسته جوندگان با جثه کوچک یا متوسط، پوزه دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است. و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود، (ص

فرهنگ عمید

پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوش‌های بزرگ،
* موش دوپا: (زیست‌شناسی) نوعی موش صحرایی با دست‌های کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود می‌جهد، کلاکموش،
* موش کور: (زیست‌شناسی)
پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ‌های قوی، چشم‌های بسیارریز و ضعیف،
[قدیمی] خفاش: (ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین‌پنجه زور (سعدی۱: ۱۱۳)،

حل جدول

فار

غذای گربه

جونده خانگی

ناقل طاعون، جونده خانگی، غذای گربه

فرهنگ فارسی هوشیار

در یکی از واژه نامه ها هندی دانسته شده موشک موش پارسی است (اسم) پستانداریست کوچک از راسته جوندگان که مواد غذایی خود را بوسیله حرکات رفت و آمدی عقب به جلو آرواره تحتانی خرد میکند. چون دندانهای ثنایای این حیوان مثل سایر جوندگان نمو دایمی دارد برای جلوگیری از نمو بیش از حد مجبوراست که دائم دندانهای خود را با جویدن چیزهای نسبه سخت (از قبیل دانه ها و حبوبات و غیره) بفرساید و اگر موفق به پیدا کردن دانه های سخت نگردد به جویدن فرشها و لباسها و کتابها و هر چه که در دسترس خود بیابد مشغول میشود. از این جهت جانوری بسیار موذی و خطرناک است. موش دارای انواع و گونه های متعدد است. یکی از گونه های آن موش خانگی است که در منازل و مغازه ها و سایر اماکن مسکونی در شهرها میزید و همیشه موجب خسارت هنگفتی برای انسان میشود. موش ماده خانگی در سن یکماه و نیمه قابل باروری است دوران بار داریش در حدود سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه میزاید و با توجه باینکه هر موش ماده در طول یکسال بین 7 تا 8 بار حامله میشود قدرت تکثیر موش در ظرف مدت قلیلی خطر و خساراتی را که این جانور موذی بانسان میرساند معلوم میدارد. موش خانگی در سراسر نقاط دنیا دیده میشود و در لانه هایی که در زیر زمین در داخل ساختمانها برای خود حفر مینماید زندگی میکند. بهترین طریقه مبارزه با موش خانگی نگهداری گربه در منازل و گذاشتن تله و ریختن غذاهای سمی در سوراخ موشها است ولی طریقه اخیر چون موجب گندیدگی اجساد موشها در لانه هایشان و احیانا خطر انتشار عفونت میباشد بهتر است پس از مسموم کردن موشها اگر میسر باشد اجساد آنها را از لانه هایشان خارج کنند و آتش بزنند فاره یا موش پرنده. سنجاب کوچک خرما یا موش. پستانداریست از راسته جوندگان که جثه اش باندازه یک سنجاب است. این جانور دارای سری مسطح و گوشهایی کوتاه و بدنی نسبه فربه میباشد دمش نسبه کوتاه ولی پر مو است. رنگش قهوه یی تیره اما زیر شکمش روشن تر است. در حدود 40 گونه از این جانور شناخته شده که بیشتر انواع آن ساکن کوهستانهای آلپ در اروپا میباشند ولی در آسیا و آمریکای شمالی هم گونه های مختلف آن وجود دارند. این پستاندار منحصرا دانه خوار است و چون دارای گوشت مطبوعی است آنرا شکار کرده و از گوشتش استفاده میکنند و پوستش را جهت تهیه لباس بکار میبرند مارمت، پستانداریست از راسته گوشتخواران و از تیره زبادها که کف رو است و جزو گوشتخواران پست اولیه محسوب شود. این جانور دارای قدی متوسط است و مخصوص افریقا و هندوستان میباشد و باسانی اهلی میگردد و برای صید ماران بکار میرود (غالبا مارگیران یکی دو تا از این حیوان را نگهداری میکنند) . با وجود آنکه دستها و پاهای این جانور نسبت بجثه اش تا حدی طویل است مع ذلک حیوان در موقع حرکت اندامهایش را بطور خمیده نگاه میدارد بنحوی که زیر شکمش تقریبا با سطح زمین مماس میباشد. دم موش خرما پر مو و رنگ بدنش خرمایی است. گونه ای از این پستاندار نیز در اروپا وجود دارد. این حیوان از تمام پستانداران و حیوانات کوچک و ذو حیاتین ها تغذیه میکند. مخصوصا بشکار مار علاقه دارد. بر خلاف آنچه مشهور است موش خرما نسبت به سم مار مصونیتی ندارد و علت آنکه در شکار ماران سمی (از قبیل مار کبرا) همیشه توفیق پیدا میکند سرعت جست و خیز حیوان و فرار بموقع او از حملات مار و غافلگیر کردن مار میباشد (چون شکل ظاهری این موش شبیه راسو است از این جهت در برخی ماخذ این حیوان را با راسو اشتباه کرده اند ولی باید توجه داشت که راسو جز آن است ابن عرس، سنجاب یا (موش در بندی) گونه ای پوش که در دربند و ارمنستان میروید، پوش. یا موش دشتی. کلاوو یا موش دو پا کلاوو، گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب میشود. دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است (علت وجه تسمیه) . بعلاوه در موقع احساس خطر با سرعت بسیار و جست های طولانی بر روی دو پایش از خطر میگریزد. دم آن طویل و تا حدی قوی است بطوریکه وقتی حیوان روی دو پا می ایستد تکیه گاهی برای او میباشد ولی در موقع جستن فقط دو پای جانور با زمین تماس کمی پیدا میکند. محل زندگی این موش بیشتر در صحاری تاتارستان و ترکستان شرقی است. یا موش سلطانیه. گونه ای موش بیابانی که در اطراف سلطانیه و اراک فراوان است. یا موش کوچک بیابانی. گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی میزید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را بنام موش سیاه نیز مینامند. یا موش کور . پستانداریست کوچک از راسته حشره خواران بطول 15 سانتیمتر که ظاهری شبیه به موش دارد و چشمهایش بسیار کوچک و ریز و در زیر موهای ناحیه سرمخفی است (علت وجه تسمیه) . این پستاندار دارای پوزه ای مخروطی و دست و پای بسیار کوتاه است ولی دستهایش نسبه پهن هستند و بچنگالهای قوی ختم میشوند. این جانور با دستهای قوی خویش در زیر زمین دالانهای مخصوصی برای خود حفر میکند و در آنجا میزید. این پستاندار چون از کرمها و حشرات موذی از قبیل آب دزدک و سوسکها و ملخها و هزار پاها تغذیه میکند بر خلاف موش ها از حیوانات بسیار مفید است و نباید بازار آن پرداخت خلد انگشت برگ، خفاش یا مثل موش آب کشیده. بمزاح بکسی که با باران تصادف کرده و تر شده اطلاق کنند (امثال و حکم دهخدا‎1491:3) . یا موش تو آش انداختن. ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن بی آنکه مدعی واقعا دخالت موثری در آن داشته باشد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری