معنی نقاب زنان آذری

حل جدول

نقاب زنان

برقع


نقاب زنان ترک

یاشماق

یاشماق، یشماق

یشماق


نقاب‌ زنان آذری

یاشماق


نقاب زنان در قدیم

یشماق، یاشماق

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

نقاب

نقاب. [ن ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نقاب. [ن ِ] (اِخ) قصبه ٔ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نقاب. [ن َق ْ قا] (ع ص) سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء):
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب.
خاقانی.
به چار پاره ٔ زنگی به باد هرزه ٔ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
بس نقب کافکندم نهان بر حقه ٔ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم.
خاقانی.
گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.
نظامی.
چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب.
نظامی.
|| معدن چی. (ناظم الاطباء). || نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف). || بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد).

نقاب. [ن ِ] (ع اِ) پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی) (آنندراج). روی بند زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه. پرده ٔ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده. حجاب. (یادداشت مؤلف):
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من.
منوچهری.
و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب.
ناصرخسرو.
چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.
ناصرخسرو.
معنیْش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم.
ناصرخسرو.
نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.
مسعودسعد.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه).
جبهه ٔ زرین نمود چهره ٔ صبح از نقاب
عطسه ٔ شب گشت صبح، خنده ٔ صبح آفتاب.
خاقانی.
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهره ٔ آدم نقابشان.
خاقانی.
چهره ٔ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب.
مولوی.
|| ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهره ٔ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود. || در اصطلاح صوفیه، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم اراده ٔ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || ج ِ نقب. رجوع به نقب شود:
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم درین نقاب و ثغور.
مسعودسعد.
|| راه در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بطن. (اقرب الموارد).
|| (ص) مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد علامه. (از اقرب الموارد).
- فرخان فی نقاب، در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب).
|| (مص) ناگاه دچار شدن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد): لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً؛ انبوهی کردم بر آن [آب] بی طلب. (منتهی الارب). || مناقبه. (اقرب الموارد). رجوع به مناقبه شود.

نقاب. [ن ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان رودمیان بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نقاب. [ن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. در 38هزارگزی شمال غربی مشهد، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 387 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

نقاب. [ن ِ] (اِخ) یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در جلگه ٔمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه، از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده ٔ آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است. محصول پنبه ٔ این دهستان مشهور است. دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ عمید

نقاب

ماسک،
پارچه‌ای که زنان با آن چهرۀ خود را می‌پوشانند، روبند،
[مجاز] پوشش،

معادل ابجد

نقاب زنان آذری

1172

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری