معنی آتشین

لغت نامه دهخدا

آتشین

آتشین. [ت َ] (ص نسبی) آتشی. از آتش. منسوب به آتش.


سیماب آتشین

سیماب آتشین. [ب ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است و سیماب آتشی هم میگویند. (برهان). آفتاب. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج):
چون آه عاشق آمد بر آتشین معنبر
سیماب آتشین زد در بادبان اخضر.
خاقانی.
- سیماب آتشین سر، سیماب آتشین است که کنایه از خورشید عالم آرا باشد. (برهان).


زبان آتشین

زبان آتشین. [زَ ن ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از زبان گرم. (آنندراج):
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
تا نپیوستم بخاموشی نیاسودم چو شمع.
صائب.


افعی آتشین

افعی آتشین. [اَ ی ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از بندوق است. (غیاث اللغات) (آنندراج).


سپر آتشین

سپر آتشین. [س ِ پ َ رِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان) (آنندراج).


کاسه ٔ آتشین

کاسه ٔ آتشین. [س َ / س ِ ی ِ ت َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان) (آنندراج).

حل جدول

آتشین‌

آگرین


آتشین

آذرین

فارسی به انگلیسی

آتشین‌

Flaming, Igneous, Intense, Vehement, Vehemently

فرهنگ عمید

آتشین

از جنس آتش،
[مجاز] مهیج، اثرگذار، پرشوروحال: سخنرانی آتشین، دلم را داغ عشقی بر جبین نِه / زبانم را بیانی آتشین ده (وحشی: ۴۹۰)،
سوزان،
به رنگ آتش، سرخ تیره،
[مجاز] بسیارخشمگین، تند،
[مجاز] جان‌سوز، رنج‌آور: آب بزن بر حسد آتشین / باد در این خاک از او می‌رسد (مولوی۲: ۲۵۵)،

فرهنگ معین

آتشین

(تَ) (ص نسب.) آتشی، از آتش.

نام های ایرانی

آتشین

دخترانه، نورانی، فروزان، گیرا، مؤثر، به رنگ آتش، سرخ

فرهنگ فارسی هوشیار

آتشین

از آتش، منسوب وبرنگ آتش


صدف آتشین

سب آتشین گواژ: خور

فرهنگ پهلوی

آتشین

همانند آتش، ستاره روشن

مترادف و متضاد زبان فارسی

آتشین

آتشناک، آتشی، آذرگون، آذرین، داغ، سوزان، مشتعل

واژه پیشنهادی

آتشین

ناری

معادل ابجد

آتشین

761

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری