معنی حاجات
لغت نامه دهخدا
حاجات. (ع اِ) ج حاجت.
- قاضی الحاجات، برآورنده ٔ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه «: گفت [دمنه] بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبله ٔ حاجات و مقصد امید ساخته ».
قاضی حاجات
قاضی حاجات. [ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قاضی الحاجات. آنچه حاجت ها برآورد:
ای زر تو خدا نه ای ولیکن بخدا
ستار عیوب و قاضی حاجاتی.
|| (اِخ) قاضی الحاجات. یکی از نامهای خدا:
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم.
حافظ
رجوع به قاضی الحاجات شود.
بنه حاجات
بنه حاجات. [ب ُ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان بلوک شرقی که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع شده است. و دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ معین
[ع.] (اِ.) جِ حاجت، نیازها، خواهش ها.
فرهنگ عمید
حاجت
مترادف و متضاد زبان فارسی
حاجتها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایستها، نیازها
فرهنگ فارسی هوشیار
حل جدول
یا مُفَّتِحُ فَتِّحْ یا مُفَرِّجُ فَرِّجْ یا مُسَبِّبُ سَبِّبْ یا مُیَسِّرُ یَسِّرْ، اَلفَتحُ وَالفَرَجُ مِنکَ یا فتّاحُ یا عَلیمُ ایّاکَ نعبد و ایاکَ نستعین.
ختم مجرب برای حاجات و برآمدن مهمات
جهت گرفتن حاجات و برآمدن مهمات هر روز هفتاد بار
یا خفیَّ الألْطافْ نَجِّنی مِمّا اَخاف
را بگوید و در آخر بگوید:
بِحَقِّ سُورَهِ الاَعرافِ
و مراد خود را عرض کند که البته کفایت گردد
منبع: رهنمای گرفتاران ص 273
نیازها
حاجات
نیازمندیها
احتیاجات، حاجات
نیاز ها و خواهش ها
حاجات، حوائج
نیاز ها
حاجات، حوائج.
واژه پیشنهادی
قاضی حاجات
معادل ابجد
413