معنی مجری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مجری. [م ُ] (ع ص) هر حیوان وحشی که در پس وی بچه ٔ وی روان باشد. (ناظم الاطباء).
- کلبه مجری، ماده سگ بابچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

مجری. [م ُ را] (ع ص) اجراشده. انجام یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): حکم شما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 456).
- مجری شدن حکمی، نافذ شدن آن. اجرا شدن آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| روان کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). || پیوسته شده. (ناظم الاطباء). || هر چیزی که از جمله ٔ چیزی محسوب شود. (آنندراج). || اسم منصرف را گویند و آن اصطلاحی است نحویان قدیم را چنانکه اسم غیر منصرف را غیر مجری می گفتند و وجه تسمیه ظاهر است و سیبویه حرکات را به مجاری تعبیر میکرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 67) (از محیط المحیط). || (اِ) محل روان شدن و جریان یافتن هر چیز. (ناظم الاطباء). || نوعی از سلام و با لفظ کردن و دادن و گشتن مستعمل. (آنندراج). نوعی از سلام و تحیت (در هند و پاکستان). (فرهنگ فارسی معین). || (مص) اجراه ُ اجراءً و مجری، راند آن را و روان کرد. قوله تعالی: بسم اﷲ مجریها و مرسیها؛ بالضم هما مصدران من اجریت السفینه و ارسیتها و بالفتح من جرت السفینه و رَست. (منتهی الارب). اجراه اجراء و مجری، راند آن را و روان کرد آن را. قوله تعالی: بسم اﷲ مجریها و مرسیها؛ هما مصدران من اجریت السفینه و ارسیتها و قرء مُجریهاو مُرسیها نعتاً للّه تعالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجری [م َ را] معنی آخر شود.

مجری. [م ُ] (ع ص) اجراکننده. (ناظم الاطباء). آن که اجرا کند. گزارنده. انجام دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || راننده و روان کننده. (آنندراج). کسی که سبب می شود مر جریان و روانی را. || آن که سبب اجرای حکم می گردد. (ناظم الاطباء).
- عضو مجری قرار، دادرس اصلی یا علی البدل و عضو دفتری دادگاه که در اجرای قرار صادر شده از دادگاه به صورت مباشر یا ناظر اقدام می کند و بطور اختصار او را مجری گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
|| کارکن. || کارفرما. || از صفات خداوند تبارک و تعالی. (ناظم الاطباء).

مجری. [م ِ] (اِ) ظرفی باشد عطار و داروفروش را که در آن داروها گذارند. (برهان) (آنندراج). ظرفی باشد که در آن دارو و دیگر چیزها گذارند و حفظ کنند. (ناظم الاطباء). در گلپایگان، مجری (جعبه ٔ چوبین)، در اراک (سلطان آباد)، مجری (علاوه بر این معنی، صندوقچه ٔ چوبی که زنان لوازم آرایش خود را در آن گذارند). بروجردی نیز، مجری (صندوقچه ٔ چوبی یا آهنی). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین). صندوقچه یا جعبه ٔ مایل به درازی و با دیواره ٔ کوتاه غالباً از فلز یا چوبین که پوششی از حلبی یا تنکه ای آهن دارد. جعبه ای زنان را برای خرد و ریز خود غالباً از فلز یا چوبین به فلز پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صندوقچه ٔ آهنین محکم که در آن بسته شود و قفل محکمی دارد و معمولاً برای گذاشتن اسناد و اوراق بهادار و پول و طلا آلات و گوهرهای گرانبهااز آن استفاده کنند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). || (اصطلاح گیاه شناسی) فرهنگستان ایران این کلمه را معادل «پیکسید» قرار داده و افزاید: «میوه ٔ خشکی است که مانند جعبه ای در دارد، مثل تخم خرفه...». از انواع میوه های کپسول است که چون محفظه ای در دارد مثل میوه ٔ خرفه.

مجری. [م َ را] (ع اِ) ره گذر. ج، مجاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه. محل رفتن. محل عبور. راه. طریق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل
بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر.
سعدی.
|| گذرگاه آب. جای جریان آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و حوضهای سنگین در زیرناودانها نهاده، سوراخی در زیر آن که آب از آن سوراخ به مجری رود. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 37).
- مجرای شمس، دائره البروج را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- مجرای نهر، بستر آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| در طب، تجویفی در باطن عضو حاوی چیزی و نافذ از عضوی به عضوی. (کشاف اصطلاحات الفنون، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجرای بول، فرهنگستان ایران کلمه ٔ «پیشاب راه » را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود.
|| حرف آخر کلمه. || در شعر حرکت حرف روی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حرکت حرف روی از فتحه و کسره و ضمه، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرکت رَوی و این حرکت را از بهر آن مجری خواندندکه ابتدای جریان صوت در حرف وصل از حرکت رَوی است چنانکه: «دوستا گر دوستی گر دشمنی » که صوت یاء در این شعر الابه حرکت نون که رَوی است ظاهر نتواند شد. (المعجم چ دانشگاه ص 271). حرکت رَوی را گویند و این حرکت رَوی در قوافی اشعار پارسی مستعمل است:
من ای زاهد از آن ورزم طریق می پرستی را
که سوزد آتش مستی خس و خاشاک هستی را.
کسره ٔ تاء در «پرستی » و «هستی » مجری باشد و رعایت تکرار مجری درقوافی واجب است. و این حرکت را بدان جهت مجری گویندکه مجری به معنی محل رفتن است و این حرکت همانند مجری است و تا صوت از آن در نگذرد، به حرف وصل نمی رسد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح بحری، صد میل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مسافتی که کشتی در یک روز پیماید و آن صد میل است. (از دزی ج 1 ص 191): و من سبته الیها (الی جزیره منورقه) نحو ثمانیه مجار و المجری مائه میل. (ابن جبیر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (مص) جرت السفینه مجری، روان شد کشتی. قوله تعالی: بسم اﷲ مجریها و مرسیها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به مجری [م ُ را] (معنی آخر) شود.

مجری. [م َ] (ع اِ) ممال مَجری ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل جریان. محل عبور. گذرگاه:
نهد کشت قدر ترا ماه خرمن
بود آب تیغ ترا بحر مجری.
انوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز چرخ چشمه ٔ تیغ تو داشتن پر آب
ز خصم نایژه ٔ حلق بهر مجری را.
انوری.
با تیر و کمان آن جهانگیر
در مجری ناوک افتد آن تیر.
نظامی.
و رجوع به ماده ٔ قبل شود.

فرهنگ معین

(مُ) [ع.] (اِفا.) اجراء کننده، انجام دهنده.، ~ حکم (قانون) کسی که حکم قانونی را به مرحله اجرا درآورد.

(مِ) (اِ.) صندوقچه آهنی قفل دار.

(مَ را) [ع.] (اِ.) محل جریان و عبور. ج. مجاری.

(مُ را) [ع.] (اِمف.) روان کرده شده.

فرهنگ عمید

صندوق کوچک فلزی یا چوبی، صندوقچه،

کسی که امری را اجرا کند، اجراکننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

گوینده

مترادف و متضاد زبان فارسی

جعبه، صندوق، صندوقچه

گویش مازندرانی

صندوقچه ی فولادی که محل نگه داری اسناد یا وسایل دوخت و دوز...

فرهنگ فارسی هوشیار

رهگذر، گذرگاه، محل رفتن، محل عبور، راه، طریق اجرا شده، انجام یافته

فرهنگ فارسی آزاد

مَجری، طریق جریان، مکان جریان- راه عبورِ آب یا مایعات (جمع: مَجارِی)، ایضاً: مَسِیر و مَعبَر (مثلِ فجری الشمس)،

مُجرِی، جریان دهنده، اجراء کننده، جاری سازنده،

مُجری، اجراء شده، انجام یافته، جریان یافته،

پیشنهادات کاربران

اجرا کننده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری