معنی بحبوحه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
(بُ حِ) [ع.] (اِ.) میان، وسط.
میان و وسط چیزی یا امری،
[قدیمی] میان خانه،
اوج، گرماگرم، گیرودار، حین،
(متضاد) آغاز، میان، میانهکار، وسط
میان و وسط هرچیزی، اصل ومیان چیزی، میان سرای
بُحبُوحَه، میان، وسط، میانه و داخل چیزی یا امری، راحتی و فراخی معیشت،