معنی خاتمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خاتمه.[ت ِ م َ / م ِ] (ع اِ) خاتمه. رجوع به خاتمه شود.
آن خاتمه ٔ کار مرا خاتم دولت
آن فاتحه ٔ طبع مرا فاتح ابواب.
خاقانی.
به بسطام رفت و منتظر خاتمه ٔ کار و مآل حال بنشست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 370).
- خاتمه پذیر، آنچه پایان پذیرد.
- خاتمه پذیرفتن، پایان یافتن.
- خاتمه پذیری، خاتمه پذیر بودن.
- خاتمه دادن، پایان دادن.
- خاتمه گرفتن، خاتمه یافتن.
|| کلمه ای که پایان مطلب را میرساند و نساخ کتب در آخر آن بکار میبرند. خاتمه. انتهی. تمت. والسلام. رجوع به خاتمت شود.

فرهنگ معین

(تِ مِ یا مَ) [ع. خاتمه] (اِفا.) مؤنث خاتم، پایان، انجام. ج. خواتیم.

فرهنگ عمید

پایان یافتن،
(اسم) قسمت پایانی چیزی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پایان

کلمات بیگانه به فارسی

پایان - ته

مترادف و متضاد زبان فارسی

آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت،
(متضاد) آغاز

فرهنگ فارسی هوشیار

سرانجام، پایان

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر