معنی دیداری در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

دیداری. (ص نسبی) منسوب به دیدار. رجوع به دیدار شود. || (ص لیاقت) درخور دیدن. سزاوار تماشا. ازدر دیدار. درخور رؤیت. شایسته ٔ رویت. قابل دیدن. درخور نظاره. خوش نما. خوش منظر. نیکومنظر. منظرانی. منظری. وجیه. (یادداشت مؤلف): اجهر؛ مرد دیداری تمام خلقت. (منتهی الارب). جَهْوَری، جهیر؛ مردی دیداری. (مهذب الاسماء). طریر، منظری، منظرانی، مرد با منظر نیکو و دیداری. مرد دیداری. (یادداشت مؤلف):
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
|| (ص نسبی) صاحب منظر: وستی پسر دیگر خوارزمشاه مردتر از هارون بود و دیداری تر. (تاریخ بیهقی). مردی دیداری و کافی است اما... بسته کار است. (تاریخ بیهقی). || مرئی. (التفهیم چ جلال همایی ص 124). مشهود. آشکار. پیدا. نمودار:
مردم ز راه علم شود مردم
نه زین تن مصور دیداری.
ناصرخسرو.
همچولعلم جگری پر خونست
عکسش اینک ز رخم دیداری.
کمال اسماعیل.
|| توری. تور. کلوته. شبکه. جامه ٔ مشبک. جامه که اشیاء واقعدر پشت آن را بعلت سوراخهای خرد که در آن است توان دید. (یادداشت مؤلف): آنچه زر نقد بود درکیس های حریر سرخ و سبز و سیمها در کیس های زرد دیداری. (تاریخ بیهقی). و سقلاطون و ملحم و دیبای رومی و ترکی و دیداری. (تاریخ بیهقی). || در اصطلاح بانک. چیزی که در هنگام دیدن باید انجام گیرد.
- سند دیداری، سندی است که در هنگام دیدن باید پول آن پرداخته شود. (عندالرؤیه).

فرهنگ عمید

بصری،
[قدیمی] قابل رؤیت، دیدنی، درخور دیدن: مردم ز راه علم بُوَد مردم / نه ز‌این تن مصور دیداری (ناصرخسرو: ۴۸۹)،
[قدیمی، مجاز] زیبا،

فرهنگ فارسی هوشیار

سزاوار تماشا، در خور نظاره

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر