معنی بارز در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بارز. [رِ] (ع ص) نمایان شونده. (از منتهی الارب). ظاهر و پیدا شونده و آشکارا. (غیاث) (آنندراج). ظاهر و آشکارا و نمایان و هویدا. (ناظم الاطباء) (دِمزن). نمودار. روشن. پدیدار. پدیدشونده. ظهورکننده. لامح. رجوع به بارز شدن شود. || برآینده بسوی فضا. (ناظم الاطباء). آنکه میجهد. || برجسته. برآمده. || برون. خارج. (دِمزن). || (اصطلاح حساب) جمع کل. (ناظم الاطباء). || ضمیر بارز (در صرف عربی) در مقابل ضمیر مستتر است و عبارتند از ضمایر متصل مرفوع:
1- در ماضی، الف: کتبا، کتبتا (تثنیه). واو: کتبوا (جمع). ت ساکن: کتبت (مفرد غایب مؤنث). ن َ: کتبن َ (جمع غایب مؤنث). ت َ:کتبت (مفرد مخاطب مذکر). تُما: کتبتما (تثنیه ٔ مخاطب مذکر و مؤنث). تُم: کتبتم (جمع مخاطب مذکر)، ت ِ: کتبت ِ (مفرد مخاطب مؤنث). تُن ّ: کتبتن (جمع مخاطب مؤنث). ت ُ: کتبت (متکلم وحده). نا: کتبنا (متکلم معالغیر).
2- در مضارع و امر: الف: یکتبان ِ، تکتبان ِ، اُکتبا (تثنیه).واو: یکتبون، اکتبوا (جمع). ی: تکتبین، اُکتبی (مفرد مخاطب مؤنث). ن َ: یکتبن، تکتبن، اُکتبن َ (جمع). چنانکه ملاحظه شد الف و واو و نون میان ماضی و مضارع وامر مشترک اند و «ی » برای مضارع و امر است و بقیه بماضی اختصاص دارند. و این ضمایر را بدان سبب مرفوع خوانند که همیشه بجای فاعل باشند و معادل این ضمایر درزبان فارسی عبارتند از: م، ی، د، یم، ید، ند. ضمایرمتصل بفعل یا ضمایر فاعلی: م، ت، ش، مان، تان، شان.ضمایر متصل بفعل و اسم که آنها را ضمایر مفعولی و اضافی خوانند. || آخرین رقانه از چهار رقانه ٔ ورق کاغذ نویسندگان. رقانه ٔ اول را صدر و آخر را بارز و میانه را وسط گویند. (ناظم الاطباء) (دِمزن). رجوع به رقانه شود:
ور قلم در جهان کشد قهرش
بارز کون را دهد ترقین.
انوری.
کرده ترجیع حشو اشعارت
بارز صیت دیگران ترقین.
انوری.
بر اهل عقل چو کردند عرض دفتر تو
نبود بارز اعداء تو گل ترقین.
(محمدعوفی صاحب لباب الالباب).
و بر بارز روایات سلف که سربسر سهو بوده ترقین مینهاد. (جهانگشای جوینی).

بارز. [رِ] (اِخ) نام شهر و کوهی است بکرمان که به جبال بارز معروف است. رجوع به جبال بارز شود. نام شهریست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

بارز. [رِ] (اِخ) از بلوک بشاگرد فارس است. (فارسنامه ٔ ناصری ص 181).

بارز. [رِ] (اِخ) نام اسب بیهس جرمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

(رِ) [ع.] (ص.) آشکار، هویدا.

فرهنگ عمید

نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا،
[مجاز] مهم،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پدیدار، آشکار

کلمات بیگانه به فارسی

آشکار - پدیدار

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح،
(متضاد) نامعلوم، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق‌العاده

فرهنگ فارسی هوشیار

هویدا پیدا آشکار پدید

فرهنگ فارسی آزاد

بارِز، نمایان، آشکار، هویدا،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری