معنی تعطیل در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تعطیل. [ت َ] (ع مص) فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). خالی کردن و ضایع و مهمل گذاشتن چیزی راو منه: و اذا العشار عطلت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی را و خالی و ضایع گذاشتن آن. (از اقرب الموارد). || رها کردن شتر و بی چراگاه گذاشتن آن. (از اقرب الموارد). || ضایع و متروک گذاشتن چاه و جز آن چنانکه تعطیل غلات و مزارع، عمران و کشاورزی نکردن آن. (از اقرب الموارد). || تعهد ناکردن. (تاج المصادر بیهقی). بی تیمار گذاشتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). متوقف کردن کاری و عملی: حاکم این سخن را عظیم پسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ٔ ماضی مهیا دارند و مؤنت ایام تعطیل وفا کنند. (گلستان). || بی زیور کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). زیور برکشیدن از کسی و منه حدیث عایشه رضی اﷲ عنها فی امراءه توفیت فقالت عطلوها؛ ای انزعوا حلیها و اجعلوها عاطله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || بی وتر ساختن کمان را. (از اقرب الموارد). || بیکار کردن کسی را. (غیاث اللغات). || (اِ) بیکار. (آنندراج). بازماندگی از کار. بیکاری. زمان فراغت و بیکاری. (ناظم الاطباء). || متوقف. متروک:
چو خط یار دمد درس عشق تعطیل است
مگر کنند سبق های خوانده را تکرار.
شفیع اثر (از آنندراج).
ج، تعطیلات: تعطیلات تابستانی، تعطیلات مدارس. || (اصطلاح بدیع) نزد بلغا قسمی از حذف است و آن این است که منشی یا شاعر، نثری یا نظمی نویسد که تمام حروف آن معطل بود، یعنی هیچ یک از حروف آن نقطه دار نباشد.
مثال:
محمد احمد و محمود عالم
محمد سرور و سردار عالم.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| عقیده ٔ گروهی که از خداوند نفی صفات می کردند و آنان را معطل و معطله می نامیدند:
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان.
فرخی.
حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک و پاکیزه ز تشبیه و ز تعطیل چو سیم.
ناصرخسرو.
آن شناخت خداست سبحانه و تعالی بوحدانیت محض واثبات توحید مطلق دور از تشبیه و پاک از تعطیل. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ کربن ص 30). یکی فرقت دهریان اند که اهل تعطیل اند و گویند عالم قدیم است. (جامعالحکمتین ایضاً ص 31).
علم تعطیل مشنوید ازغیر
سر توحید را خلل منهید.
خاقانی.
و رجوع به معطله و معطل و کفر و کشاف اصطلاحات الفنون و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 118 ذیل شماره ٔ 2 و ص 259 و 264 شود.

فرهنگ معین

(مص م.) دست از کار کشیدن، (اِمص.) بیکاری. [خوانش: (تَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

بیکار کردن،
دست از کار کشیدن،
مهمل گذاشتن چیزی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فرویش، بسته، بیکار

مترادف و متضاد زبان فارسی

انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه، روز بیکاری، بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ فرویش، بیکار کردن هشتن، رستی ‎-1 (مصدر) بیکار کردندست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن تیمار نداشتن. ‎-3 (اسم) بیکاری. ‎- 4 (اسم) روز بیکاری. جمع: تعطیلات.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر