معنی خط در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
خط. [خ ُطط] (اِخ) نام جای پرنخلستان است در بحرین و آنرا خط عبدالقیس نیز می گویند. (معجم البلدان).
خط. [خ َطط] (ع مص) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط المراءه خطا. (منتهی الارب). || کم و اندک خوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس).منه: خط فلان، کم و اندک خورد فلان. (منتهی الارب). || شکافتن گور را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ما خط غباره، ماشقه. || شکافتن و حفر قبر کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس). || منع کردن و بازداشتن غیر را از چیزی. منه: خط علیها (این فعل با کلمه ٔ علی متعدی میشود). || خطوط پیدا شدن در روی کسی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط وجهه، خطوط پیدا شد در روی آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || خط دمیدن عذار کودک. || جهت بنا خط کشیدن گرداگرد زمین و حد پیدا کردن. || گرفتن زمین را برای خود نشان کردن آنرا تا بدانند که آنجا را برای بنا کردن خانه خود برگزیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خط الخطه. (منتهی الارب). || بروی چیزی علامت یا خط گذاردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || نوشتن نامه را با دست یا با قلم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه:خط الکتاب بیده و بالقلم. (منتهی الارب). کتابت. نوشتن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء):
همچنان کز قول ما قولش به است
خط او از خط ما نیکوتر است.
ناصرخسرو.
چشم و گوش خلق بی قول رسول
از خط و از قول او کور و کر است.
ناصرخسرو.
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
فلک زآن خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته.
نظامی.
|| (اِ) نوعی از جماع است. (منتهی الارب). ج، خطوط، اخطاط. || راه خفیف در زمین نرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). طریق. سبیل. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطوط، اخطاط:
تا تو باشی ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر.
اوحدی.
- اتومبیل خط اصفهان، اتومبیل راه اصفهان.
- اول خط، ابتدا راه. مبداء مسیر.
- ته خط، انتهای راه.
- خط آهن، راه آهن. رجوع به راه آهن شود.
- خطخط، راه راه. میل میل. کنایه از پارچه یا نقش که خطوط موازی بروی دارد.
- خط راه، امتداد راه.
- خط زیرزمینی، راه زیرزمینی.
- خط کشتیرانی، راهی که کشتی در آن حرکت کند و کنایه است از مسیری در دریا که کشتی مرتباً روی آن آمد و شد، می کند.
- خط هوایی، راه هوایی. چون: بین تهران و شیراز خط هوایی است، یعنی راهی است که مسیر هواپیماست. و آن کنایه است از وجودهواپیما که در این راه پرواز می کند.
|| حد. (یادداشت بخط مؤلف). چون: در این خط نیست.
- ازخط شدن، عصبانی شدن:
ور ز من با تو بدی گفت کسی
مشو از خط کآن گفته خطاست.
خاقانی (غزلیات).
- پای از خط بیرون شدن، از حد تجاوز کردن:
پای دلم برون نشد از خط مهر او
نی مهره ٔ امید من از ششدر سخاش.
خاقانی.
- پای از خط خود بیرون نهادن، ازحد خویش تجاوز کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط زمینی را معین کردن، حدود زمین را معین کردن.
|| ریش.محاسن. سبیل. بروت. (ناظم الاطباء). مویهایی تازه که بر عارض می روید. (یادداشت بخط مؤلف):
بخط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب.
فیروز مشرقی.
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش.
رودکی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی.
عماره ٔ مروزی.
عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم
حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم.
فرخی.
مشو در خط ز خط کآنهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.
عمادی شهریاری.
خط بر لب ساغر بین چون خط لب ساقی
کز نیل خم عیسی زنار نمود اینک.
خاقانی.
خاطرت جان هنر بود و خطت کان هنر.
خاقانی.
لیک از آن در خطم که از خط تو
نافه ها رایگان همی ریزد.
خاقانی.
سلطان برکیارق خوب چهره بغایت بودمعتدل قامت و خط و محاسن بهم پیوسته ابروگشاده. (راحهالصدور راوندی).
بدانکه برننهم بوسه بر خطت گویی
روا مدار که موری ز خود بیازاری.
رفیعالدین لنبانی.
گرچه دلم درکشید روی چو مقصود
خط تو چون مویش از ضمیر برآورد.
عطار.
همه دانند که من سبزه ٔ خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه ٔ صحرائی را.
سعدی (بدایع).
سر می نهند پیش خطت عارفان پارس
بیتی مگر زگفته ٔ سعدی نبشته ای.
سعدی (بدایع).
جز خط دلاویز تو برطرف بناگوش
سبزه نشیندم که دمد بر گل سوری.
سعدی (خواتیم).
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید.
سعدی (طیبات).
لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست.
حافظ.
لبت امروز و فردا می کند در بوسه دادنها
نمیداند ز خط چون دشمن کم فرصتی دارد.
صائب.
- بنفشه خط، موی تازه دمیده بر عارض. (آنندراج).
- خط آوردن، پدید شدن موی نخستین بار بر پشت لب یا کنار رخسار. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط دمیدن، پدید شدن موی در صورت:
ز مرزنگوش خط نو دمیده
بسی دل را چو طره سر بریده.
نظامی.
- خط سبز، موی تازه بر عذار:
درختان نارنج را سایه بروی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش
خوش دانه ای ولیکن بس بر کنار دامی.
سعدی.
- خط عارض، موی صورت:
نکونام و صاحبدل و حق پرست
خط عارضش خوشتر از خط دست.
سعدی (بوستان).
- خط مشکبوی، خط عارض:
خط مشکبوی و خالت بمناسبت تو گویی
قلم غبار میرفت و فروچکید خالی.
سعدی.
- خط مشکین، خط عارض. موی صورت:
دانی که دل من که فکنده ست بتاراج
آن دو خط مشکین که پدید آمدش ازعاج.
دقیقی.
افتاده ست آن مور خط گرد رخت
گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب.
حافظ.
- خوب خط، آنکه ریش و محاسن خوب دارد:
خوب خطی عشق نبشت آمده
گلبنی از باغ بهشت آمده.
نظامی.
- سبزخط، خط سبز. موی تازه بر عذار:
فندقه ٔ شکر و بادام تنگ
سبزخط از پسته ٔ عناب رنگ.
نظامی.
- سنبل خط، موی تازه بردمیده بر عارض خاصه بر کنار لب. (آنندراج). در آنندراج آمده است: کلمات یا عبارات زیر از جمله صفات آنست: نورسته، نودمیده، سبزه، پسته، ریحانی، زنگاری، سیاه، عنبری، عنبرین، عنبرافشان، عنبربار، بنفشه گون، شبگون، شب رنگ، معنبر، مشکین رقم، مشکین فام، مشکبار، مشک فشان، مشک اندود، غالیه سا، جان پرور، دلفریب، دل آویز، دلکش، دلجوی، دل افزای، نازک، نازک رقم، بی قلم، خوب، بدیع، نقش بدیع، موزون، آشنارو، تازه رو، بهارآفرین، سحرآفرین، گیرا، بازیگوش، بیرحم، بی مروت، ظالم، سنگدل، سنگین دل، سیاه دل، مقدمه پیچتاب، آیه ٔ رحمت، رحمت عظمی، اول جوش بهار، خاکستر مراد، شکرپوش، عرض ملک، رهنمون، طوفان، حرف، لفظ، ترجمان راز، راز نهان، نفس سوخته. عبارات و کلمات زیر از تشبیهات اوست: تبت، آیت الکرسی، ابجد جنون، سرمشق جنون، افسون زبان بند، نامه، نسخه، کتابت، کتاب خشک، مکتوب خشک، پرواز مراد، فرمان معانی طغرا، برات آسمانی، برات مسلمی، تقویم مصحف، رحل، جواب بی محل، آبنوس گرونامه، لام حسن، مطلع قلم، رخصت، دور، حاشیه، مرکب سیاه قلم، نشانی، عرض مکرر، قلاب کمان، حلقه ٔ مور، هجوم مور، سپه مور، طوطی، زاغ، پری، خیل، حصار، دام، قفس، جوشن، زره، جوهر، لوای، پرگار، دست حمایت، خضر ایام، بهاران، فصل بهار، بهار عنبر، نوبهار، سیه بهار، ابر تنگ، ابر سیاه، رگ ابر، موج، شام، شب، نیمشب، شب تاریک، شب امید، شب کوتاه، شب وصل، شب قدر، آسمان، سیاهی، تاریکی، سایه، عکس، سخت سیاه، دود عنبرین، دخان عنبرین، هلال، هلال هاله، گرد، غبار، گرد یتیمی، سرمه، توتیا، خاک، زنگ، زنگار، مرهم زنگار، مومیایی، مهرگیا، گل شب بو، شربت بنفشه، بنفشه، سنبل، سنبلستان، نرگس، ریحان، مرزنگوش، سبزه، سبزه ٔ زنگار، سبزه ٔ بیگانه، سبزه ٔ نیم رس، سبزه ٔ نوخیز، سبزوار، کشمیر، مشک عنبر، آه، بنگ، ته جرعه، بیهوش دارو، زهر نیل، پرده، نقاب، لباس عباسی، پرده ٔ شب، مخمل، زنار.
- مشکین خط، آنکه محاسن سیاه دارد:
هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار
شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن.
سعدی.
- نوخط، نوجوان. تازه مو بر صورت آمده:
شاهد نوفتنه افلاکیان
نوخط فرد آینه خاکیان.
نظامی.
وعده وصل بفردا مفکن ای نوخط
که جهان پا برکاب است و زمان اینهمه نیست.
صائب.
|| اثر. علامت. نشان. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
این خط واین نشان، عبارتی است تهدیدگونه یا پندگونه برای منع کسی از انجام عملی یا چیزی.
- چوب خط، علامتی که روی چوب می زنند برای نمایش دفعات انجام امری یا شمارش چیزی.
- خط و نشان کشیدن، توطئه کردن. || طرح ساختمان و علامت فرورفته یا رنگین که در زمین کنند یا حفر کنند یا در روی نقشه ترسیم کنند. (یادداشت بخط مؤلف): بنشابور شادیاخ را نگاه باید کرد با درگاه و میدان که وی کشیده بخط خویش. (تاریخ بیهقی). همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی خویش. (تاریخ بیهقی).
- چند خط، چند سطر: فلانی هنوز چند خط از آن نامه نخوانده بودکه نامه را پاره کرد.
- خط ریختن، خطوط نقشه ساختمانی را روی زمین پیاده کردن.
|| سطر. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف):
گر نماید خواجه را این دم غلط
ز اول «والنجم » برخوان چند خط.
مولوی
- یک خط، یک سطر.چون: فلانی از کتاب اول یک خط نخوانده، ولی ادعای دانش اولین و آخرین می کند.
|| قلم. (یادداشت بخط مؤلف). چون: خط کوفی، قلم کوفی. بخط فلان، بقلم فلان. || هر چیز راست. هر چیزمستقیم. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی). || کوچه. || چهره. (ناظم الاطباء). || عقیده. رأی. نظر. (یادداشت بخط مؤلف): اعیان شهادات و خطهای خود را بدان نویسند. (تاریخ بیهقی). وی سوگند بخورد، چنانکه رسم است و خط خودنبشت. (تاریخ بیهقی). خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی). بنده از ملامت ترسید و از ایشان محضری خواست. عقد کردند و همگان خطهای خویش بر آن نبشتند. (تاریخ بیهقی). || سند. حجت قباله. برات. التزام کتبی. (یادداشت بخط مؤلف): بختنصر بگریست. بنی اسرائیلی گفت او را که تو چرا همی گریی ؟ گفت: بجان من چندین نیکوی کردی و من چیزی ندارم که پاداش آن با تو کنم. این مرد گفت: تو اگر پادشاه گردی پیمان کن من را نیازاری. بختنصر گفت: از تو خطی خواهم بدهی آن قضائیست رفته و زمانه کار خویش بکند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).و ضرب ابوعلی بن مقله بالمقارع فی دارالوزیر عبدالرحمن و اخذ خطه بالف الف دینار. (عیون الانباء ج 2 ص 224). یحیی ایشان را خطی بداد بیست وهفت بار هزار درم. (تاریخ بیهقی). از وی و پسرش خط بستانند بنام خزانه ٔ معمور. (تاریخ بیهقی). خطی داده اند بطوع و رغبت که به خزانه معمور سیصدهزار دینار خدمت کنند. (تاریخ بیهقی). اگر صواب بیند که ایشان را بباید فرستاد، بازفرستد و خط مواضعه بدیشان بازدهد. (تاریخ بیهقی). مقتدر خلیفه ٔ معتمدی را از آن خود بجانب مصر فرستاد تا از سادات نسیب و علویان حسیب خطهای معروف بستدند. (کتاب النقص). و خط بخون بازدهید که دیگر آدمیان را نخورید. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی)
گر کسی را بنویسم خط و چک بستان
وقت پیدا کن و به انگشت همی دار شمار.
سوزنی.
سلطان بفرمود تا او را بر افلاس سوگند دادند و خطی با چک خون از وی بازستدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- خط آزاد کردن، سند آزاد کردن. (یادداشت بخط مؤلف):
خواستی دی به پشت اسب از من
خط آزاد کردن خر پیر.
(منسوب به سوزنی).
- خط آزادی، سند آزادی. (ناظم الاطباء). قباله ٔ تحریر رقبه ای. (یادداشت بخط مؤلف):
خیبری را خط آزادی ز پیغمبر که داد
جز علی کوبد وزیر هوشیار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
بدین خواری مجویم گر عزیزم
خط آزادیم ده گر کنیزم.
نظامی.
- خط امان، امان نامه. زنهارنامه. (یادداشت بخط مؤلف):
چون کبوتر رفته بالا و آمده بر پای خویش
بسته ٔزر تحفه و خط امان آورده ام.
خاقانی.
- خط ایزد، فرمان الهی:
بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور.
ناصرخسرو.
- خطبندگی، قباله ٔ رقیت. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطستدن، رسید گرفتن. حجت وصول گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف): حقه ای نیز بخادم وی ده و بسپار و خط بستان بحقه و درم. (تاریخ بخارا).
- خطسودائی، تمسک شرکت. (ناظم الاطباء).
- خط غلامی، عهدنامه ٔ بندگی. (ناظم الاطباء).
|| حکم. دستور. فرمان. امر. (یادداشت بخط مؤلف):
زین غربچه آفت جهان می بینم
او بی خط و فرمانش روان می بینم.
ابوعلی مروزی.
اگر خطت کمر بندد بخونم
نیابی نقطه وار از خط برونم.
نظامی.
این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست
هریک جداجدا خط معزولی قواست.
صائب.
- از خط بیرون شدن، اطاعت نکردن:
از خائنان گروهی بیرون شدند از خط
جنگاوران یغما جانشان زدند یغما.
امیرمعزی.
- خط حکم، نوشته ای که بروی آن حکمی صادر شده باشد:
خلافت را جهان پرور نهاده
فلک بر خط حکمت سر نهاده.
نظامی.
- خط شریف، فرمان سلطانی از سلاطین عثمانی. (یادداشت بخطمؤلف).
- خط فرمان، نوشته ای که حاوی فرمان و حکمی باشد:
همی تا زو خط فرمان نیاید
بشخص هیچ پیکر جان نیاید.
نظامی.
بنده را بر خط فرمان خداوند آموز
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به.
سعدی.
- سر از خط برگرفتن، انقیاد نکردن:
من سر ز خطتو برنمیگیرم
ور چون قلمم تو سر بگردانی.
سعدی.
- سر از خط فرمان بدر نبردن، از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. (یادداشت بخط مؤلف):
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی (بوستان).
- سر بر خط آوردن، اطاعت کردن. بفرمان آمدن: اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. (تاریخ بیهقی).
تا سر به خط نیارد و ندهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.
- سر به خط انقیاد آوردن، اطاعت کردن: سر به خط انقیاد آوردند. (تاریخ بیهقی).
- سر به خط نهادن، سر به اطاعت نهادن:
تا ننهد سر به خط طاعت او در
ناصبی شوم را سر از در دار است.
ناصرخسرو.
کسی که کرد عزیزش خدای عزوجل
اگر تو سر ننهی بر خطش خطاباشد.
عبدالواسع جبلی.
ای هنرمند نامجوی پسر
هرکه در کار خود ز بیش و ز کم
قدم از سر کند قلم کردار
بر خطش سر نهند همچو قلم.
ابن یمین.
- سر ز خط تابیدن، سر از اطاعت بیرون بردن:
نه زهره که سرز خط بتابم
نه دیده که ره بگنج بیابم.
نظامی.
|| حکم الهی. قضا و قدر:
نبود عاشقی امسال مر مرا درخور
کنون که آمد بر خط نهاد باید سر.
فرخی.
|| نبشته. از پی هم قرار دادن حروف. در پشت هم درآوردن کلمات بروی چیزی. در پهلوی هم قرار دادن علاماتی که مبین صوتی از اصواتست که از آن اصوات، الفاظ حاصل می آید و آن الفاظ، نمایشگر معانی است. در پشت هم قرار دادن علاماتی در روی چیزی که با اطلاع بر آن علامات معانی مورد نظر حاصل آید:
ای من رهی دست و خط و کلکت.
فرالاوی.
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر
نبشت اندر آن نامه ٔ خسروی
نکوآفرین بر خط بیغوی.
دقیقی.
وآن حرفهای خطکتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آیین شاهان خط خسروی.
فردوسی.
پس آن نامه ٔ شوی با خط شاه
نهانی بدو داد و بنمود راه.
فردوسی.
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک ز طومار خویش.
ناصرخسرو.
بنگر اندر لوح محفوظ ای پسر
خطهاش از کاینات و فاسدات
جزدرختان نیست این خط را قلم
نیست این خط را جز از دریا دوات.
ناصرخسرو.
در این میانه، عبدوس را بخواند و انگشتر خویش بدو داد و امانی بخط خود نبشت و پیغام داد که حاسدانت کار خود بکردند. (تاریخ بیهقی). و این زن خط نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نبشتی. (تاریخ بیهقی). بوسهل گفت: سخت آسانست اثر این کار پنهان ماند و خداوند به خط خویش سوی قائد منجوق ملطفه نویسد. (تاریخ بیهقی). نسخت عهد راتا به آخر بر زبان راند، چنانکه هیچ قطع نکرد و پس دوات خاصه پیش آوردند و در زبر آن بخط خویش تازی و فارسی عهدنامه که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود، نبشت. (تاریخ بیهقی). جبرئیل آن خطرا در غار از وی گرفته بود، بدو داد. (قصص الانبیاء).زیرا که خط کالبد معنی است. (کلیله و دمنه).
خط دست شاه دیدم کش معما خواند عقل
عقل را خط معما برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
خط هر اندیشه که پیوسته اند
بر پر مرغان سخن بسته اند.
نظامی.
ورد زبانست ثواب و گزاف
خط ننویسد قلم بی شکاف.
امیرخسرو دهلوی.
قال الجاحظ: الخط، لسان الید و سفیرالضمیر و مستودع الاسرار و مستنبط الاخبار و حافظ الاَّثار. (نفایس الفنون). الخط، هو معرفه کیفیه تصویر اللفظ بحروف هجائه الی السماء الحروف اذا قصد بها المسمی نحو قولک اکتب «جیم »، «عین »، «فاء»، «راء» فانما تکتب هذه الصوره جعفر لانه سماها خطاً و لفظاً و لذلک قال الخلیل: لما سئلهم کیف تنطقون بالجیم من جعفر فقالوا جیم فقال انما نطقتم بالاسم و لم تنطقوا بالمسؤول عنه و الجواب «جه » لانه المسمی فان سمی به مسمی آخر کتب کغیرها نحو «یاسین »، «حامیم »، «یس » و «حم » هذا و ذکر فی تعریفه و الغرض و الغایه ظاهر لکنهم اطنبوا فی بیان احوال الخط و انواعه. (از کشف الظنون).
- اجاره خط، نوشته ای که از توافق بین مالک و مستأجر در اجاره محلی فراهم می آید.
- بدخط، آنکه خط او بد است. آنکه نکو نمی نویسد.
- حسن خط، خوبی و نیکویی نبشته و تحریر. (از ناظم الاطباء).
- خط از خون نوشتن، طلب امداد کردن از کسی در روز سختی و مقام بیچارگی. (ناظم الاطباء).
- خط الحاق، آنچه را که نویسندگان در مقام الحاق نویسند. (ناظم الاطباء).
- خط اول، حرف اول از حروف که الف باشد. (ناظم الاطباء).
- || عرش. (ناظم الاطباء).
- || مکه ٔ معظمه. (ناظم الاطباء).
- خط جلی، نوشته ای که حروف آن آشکار و خوانا بود. (از ناظم الاطباء).
- || خط ریحان. (ناظم الاطباء).
- خط جواز، خطی که برای گذشتن کالا و رونده بگذربان نویسند. (ناظم الاطباء).
- خوش خط، آنکه خط او خوبست. آنکه خوب و نکو می نویسد.
- شیر یا خط، قماریست که بروی دو طرف یک سکه بعمل می آید. توضیح آنکه: به یک طرف سکه ها سابق علامت شیر و خورشید بود و برطرف دیگر نوشته ای که مبلغ آن سکه را مشخص می کرد. چون دو طرف قمار می خواستند قماری کنند یکی سکه را به آسمان می انداخت و از طرف دیگر می پرسید: شیر یا خط؟ در حالی که سکه در هوا می چرخید، آن طرف جواب می داد: «شیر» یا «خط» و چون سکه بزمین می نشست، اگر جانبی که روی زمین نبود موافق گفته گوینده می آمد، او برده بود والا باخته.
|| کلاس تعلیم خط در مدارس.
- تعلیم خط، آموختن نیکونوشتن خط.
- خطخفی، نوشته ای که حروف آن باریک و کوچک باشد. (ناظم الاطباء).
- خط راه، گذرنامه.
- رسم الخط، نوعی نگارش و نوع نوشتن خط مکتوبی از بین انواع خطوط.
|| پروانه ٔ راهداری. || تذکره ٔ عبور. (ناظم الاطباء).
- خط تعلیق، خطی که مشتق از خط نسخ است و آنرا نسخ تعلیق نیز گویند و آن خط حالیه ایرانست. (از ناظم الاطباء).
- خط ریحان، یکی از شش خط اختراع کرده ٔ ابن مقله و آنرا خط جلی نیز می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط شمشیربند، نوشته ای که در آن خون و خطر بسیار باشد. (ناظم الاطباء).
- خط ضامنی، سند کفالت و ضمانت. (ناظم الاطباء).
- خط نسخ، خط اختراعی ابن مقله. (ناظم الاطباء).
- هفت خط، کنایه از زیرک و گربز است.
- امثال:
حیف از تو که خط داری ولی سواد نداری، این مثل را درباره ٔ کسی زنند که خطش نکوست، ولی سوادش اندک است.
تاریخ خط:
خط، هنر تثبیت ذهنیاتست با علائم معهود چشم. احتیاج به حفظ خاطره ها نخستین محرک پیدایی خط در بین اقوام عالم بود چه انسان اولیه برای حفظ اموری که می خواست سالهای مدید باقی بماند، ابتداء برسم صور آنها پرداخت و از این تصویرپردازی روش تصویرنگاری را بوجود آورد. روش تصویرنگاری که به ابتداء ناظر برسم صور اشیاء بود، بعدها توانست با تصویر اشیائی شبیه به اندیشه ها به نمایش اندیشه نیز اقدام کند. این طریق نمایش اندیشه همانست که نام اندیشه نگاری را در تاریخ خطوط دارد. روش اندیشه نگاری، گرچه تا حدی رافع نقص تصویرنگاری شد ولی باز کافی نبود چه در این روش اندیشه ها با علائمی نمایش داده میشدند که بکلی فارغ و مستقل از زبان بودند. از قدیم بنزد مردم نسبتاً پیشرفته یک سلسله اعمال و علائمی وجود داشت که تا حدی بحفظ خاطره ها و اموری که باید حفظ شوند، کمک می کرد، نظیر:چوب خطهای کوچک آلمانیهای قدیم و یا ریسمانهای گره خورده ٔ مردمان پرو از زمان اینکا ها و یا گردن بندهای صدفی قوم ایروکوا بنام وامپون و بالاخره چوب خطهای استرالیائیها، چه این امور در حفظ خاطره ها آن نقش را بازی می کنند که خطوط بعینه بازی می کنند. نارسایی روش اندیشه نگاری موجب شد که درکار نگارش طریق دیگری پیش آید که بستگی بیشتر با زبان داشته باشد، یعنی بستگی با اصواتی که چون گوش آنها را شنید، معانی آنها را درک کند. در این روش، اسماء با علائمی نمایش داده میشوند که ربطی با اصوات مزبور ندارند، ولی در عوض آن خاصیت را دارند که چون چشم آنها را دید (بوقت قرائت) الفاظی قرین این علامات کند. بنزد قوم ازتک نوعی خط موجود بوده است که هم اندیشه نگار بود و هم صوت نگار، یعنی مجموعی از دو روش مورد بحث. باری با بکار بستن علائمی که شکل کلمات آن جناس لفظی با کلمات مبین معانی آنها دارد خط بمرحله ٔ سیلابی کشانیده شد. در این مرحله، هر سیلاب با علامتی خاص همراه است. پیشرفت نمایش سیلابی خط کم کم روش الفبائی را تکوین کرد. در روش سیلابی، با تجزیه ٔ سیلابها ونمایش مجزای هر یک از آنها مطلب شکل تحریری بخود میگیرد. در جنب خط ازتک بدنیای جدید می توان از یک طریق اندیشه نگاری بنام روش سنگریزه ای نام برد که چون از عناصری بشکل سنگریزه تشکیل یافته بود، این نام را بخود گرفت. نوشته هایی از این جنس در یوکاتان و آمریکای مرکزی و مکزیک یافت میشود. در دنیای قدیم ما به چهار نوع خط اندیشه نگار برمی خوریم بشرح زیر:
1- خط چینی. 2- خط میخی. 3- خط هیروکلیف مصری. 4- خط هیروکلیف هیتیتی.
1- خط چینی: چینی ها ابتداء با رسم اشکالی آغاز نگارش کردند، ولی علامات آنها بعلت نارسایی موجب شد که بعدها ترکیباتی بسازند و با آن ترکیبات به بیان اندیشه های مدغم و مختلط خود بپردازند. این ترکیبات گرچه از یک سو مصور اندیشه های آنان بود، ولی از طرف دیگر در انتقال مقاصد آنهانقش صحیح بازی نمی کرد و سرانجام به آنجا کشید تا چینی ها با تکوین علاماتی که بیشتر تکیه بر اصوات می کرد، بنوعی خط «صوت نگار» دست یابند. این خط صوت نگار گرچه از حیث آنکه با زبان بستگی داشت، در مرحله ای جلوتر از خط قدیم بود، ولی از آنجا که هر حرف می توانست نمایشگر اصوات مختلف چندی باشد واجد نقص بسیار بود. چینی ها برای رهایی از این نقص، یعنی نمایش معنی حقیقی هر علامت از علائمی اندیشه نگار بنام کلید استفاده کردند و هر کلید مبین یک نوع اندیشه بود. دانشوران چینی بعدها بیک قسم خط تندنویسی دست یافتند که نمونه ٔ خط ژاپونی شد.
2- خط میخی: این خط که اصلی اندیشه نگار داشت در همه کشورهای آسیای غربی بکار میرفت و برای اطلاع دقیق از طریق دست یافتن به آن به «خاورشناسی » در این لغت نامه رجوع کنید.
3- خط هیروگلیف مصری: این خط، خط اندیشه نگار کامل نیست و در آن عناصر صوتی و الفبائی بیشتر وجود دارد. بعدها با پیدایی پاپیروس از این خط نوع دیگری بوجود آمد بنام هیراتیک (مذهبی، با صلابت) و سپس با بهم ریختگی آن نوعی خط تندنویسی ایجاد گردید بنام خط عامیانه.
4- هیروکلیف هیتیتی: این خط خیلی درست تر از خط هیروگلیف مصریست. فنیقی ها به احتمال اقرب بیقین، نخستین کسانی بودند که افتخار کشف الفبای حقیقی را دارند؛ کشفی که تحول عظیمی در خط بوجود آورد چه الفبای یونانی و ایتالیایی منتج از الفبای فنیقی است و از آنجا که الفبای سایر کشورهای اروپایی مشتق از این دو الفباء می باشد، می توان گفت که مبداء خطوط ملل اروپایی فنیقی است. علاوه بر این، از طریق قوم آرامی الفبای فنیقی در مصر و عرب و بین النهرین تا هند بسط یافت و اصول آن بعدها با اختراع علائمی برای نشان دادن حروف مصوت بوسیله ٔ یونانیها کامل شد. خط فنیقی چون بوجود آمد، سایر خطوط جز خط چینی را از قلمرو نویسندگی خارج کرد؛ چون کتابت با این خط بسیار آسان بود، بکار بستن آن توسعه زیاد یافت. در جنب پیشرفت خط سعی دیگری نیز بعمل آمد و آن توسعه ٔ محل و مواد نویسندگی بود چه قبل از پیدایی کاغذ ازسنگ و فلزات استفاده می کردند و غیر از سنگ و فلزات از پوست درختان و جانوران نیز استفاده میشد، ولی گرانی قیمت این دو پوست موجب شد که در مصرف آن اقتصاد بورزند و طریق اقتصادورزی، یکی فشردگی در نوشته و دیگر استفاده از علائم اختصاری و سدیگر تراش پوست و استفاده ٔ مجدد از آن بود. امروز انواع اصلی خطوط عبارتنداز: چینی، عربی (خط جمیع ملل مسلمان جز ترکیه)، هندی، یونانی، روسی، آلمانی، لاتین (خط لاتین بوسیله ٔ آمریکائیها و استرالیائیها نیز اخذ شده است).
جهت نگارش خط: خط مصریها، سانسکریت، یونانی، لاتینی و خطوط مشتق از آن، ارمنی، اتیوپی، گرجی و اسلاوی همه از چپ براست نوشته میشود. و عبری، عربی، کلدانی، آسوری، فارسی، ترک، تاتار، از راست بچپ، چینی، ژاپونی سطور از بالا بپائین و حروف از راست بچپ تحریر می گردد. مکزیکی ها از پائین ببالا می نویسند. در یونان قدیم، نوعی نگارش بوده که ابتداء از راست بچپ می نوشتند و چون به انتهای سطر می رسیدند از چپ براست می نوشتند و با همین ترتیب تا آخر پیش می رفتند.
تاریخ خط در ایران: با آمدن اسلام به ایران و گسلیدن فرهنگ بعد از اسلام ایران از قبل از اسلام، مبحث خط نیز بدو قسمت میشود؛ قسمتی از آن مربوط به خطوط ماقبل اسلام در ایران می باشد و در این باره در قسمت خاورشناسی بحث مستوفی شده است و قسمت دیگر مربوط به خط بعد از اسلام است، در این قسمت تاریخ خط فارسی همان تاریخ خط عربی است. اما تاریخ خط عربی به اجمال بنابر گفته ٔ جرجی زیدان چنین است. (تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی زیدان و ترجمه و نگارش علی جواهر کلام چ 2ج 3 صص 76- 82). اعراب حجاز مدرکی دال بر خط و سواد داشتن خود ندارند، ولی از اعراب شمال و جنوب حجاز آثار کتابت بسیار بدست است که معروفترین این مردمان مردم یمنی اند که با حروف مسند می نوشتند و دیگر نبطی های شمال اند که خطشان نبطی است. مردم حجاز که بر اثر صحرانشینی از کتابت خط بی بهره ماندند، کمی پیش از اسلام بعراق و شام می رفتند و بطور عاریت از نوشتن عراقیان و شامیان استفاده می کردند و چون بحجاز می آمدند، عربی خود را با حروف نبطی یا سریانی و عبرانی می نوشتند. خط سریانی و نبطی بعد از فتوحات اسلام نیز میان اعراب باقی ماند و تدریجاً از نبطی، خط نسخ پدید آمد واز سریانی، خط کوفی. خط کوفی به ابتداء بخط حیری مشهور بود و بعدها که مسلمانان کوفه را بنزدیک حیره ساختند، این خط نام کوفی گرفت. سریانیهای مقیم عراق خطخود را با چند قلم می نوشتند که از آن جمله، خط مشهور به سطرنجیلی مخصوص کتابت توراه و انجیل بوده است. عربها در قرن اول پس از اسلام این خط (سطرنجیلی) را از سریانی اقتباس کردند و یکی از وسائل نهضت آنان همین خط بوده است. بعدها خط کوفی از همان خط پدید آمد وهر دو خط از هر جهت بهم شبیه هستند. مورخین درباره ٔشهری که خط از آنجا بحجاز آمده، اختلاف نظر دارند و بقول مشهور خط سریانی از شهر قدیمی انبار بحجاز آمده است. و می گویند مردی بنام بشربن عبدالملک کندی برادر اکیدربن عبدالملک فرمانروای دومهالجندل، آن خط را در شهر انبار آموخت و از آنجا به مکه آمده صهباء دختر حرب بن امیه، یعنی خواهر ابوسفیان (پدر معاویه) را تزویج کرد و عده ای از مردم قریش نوشتن خط سریانی را از داماد خودِ بشربن عبدالملک آموختند و چون اسلام پدید آمد، بسیاری از مردم قریش مقیم مکه خواندن و نوشتن میدانستند تا آنجا که پاره ای گمان کردند سفیان بن امیه اول کسی بود که خط سریانی را بحجاز آورد. باری عربها در سفرهای بازرگانی که بشام می رفتند خط نبطی رااز مردم حوران و از عراق خط کوفی را آورده اند و همانطور که تورات بخط «سطرنجیلی » تحریر می یافت، آنها قرآن را با «خط کوفی » نوشتند در «خط کوفی » و خط «سطرنجیلی » چنین رسم است که اگر الف ممدود در وسط کلمه واقع میشد، در کتابت می افتاد چنانکه در اوائل اسلام مخصوصاً در تحریر قرآن این قاعده کاملاً مراعات میشد و بجای «کتاب » «کتب » و بجای «ظالمین « »ظلمین » می نوشتند. پس از آمدن اسلام، عربهای حجاز با نوشتن آشنا بودند، ولی عده ٔ کمی از آنها نوشتن می توانستند و آنان از بزرگان صحابه شدند که بعضی از آنها «علی بن ابیطالب » و «عمربن خطاب » و «طلحهبن عبیداﷲ» بودند. در زمان خلفای راشدین و بنی امیه، قرآن را بخط کوفی می نوشتند و مشهورترین قرآن نویس بنی امیه، مردی بود قطبه نام و خیلی خوشخط بود و بعلاوه خط کوفی را با چهار قلم می نگاشت. پس از قطبه ٔ قرآن نویس، بنی امیه در اوائل حکومت عباسیان خطاط دیگری بنام ضحاک بن عجلان بود که چیزی بر چهارخط قطبه افزود و پس از او اسحاق بن حماد و دیگران نیز چیزهایی اضافه کردند تا آنکه در اوائل دولت عباسی دوازده قلم خط بشرح زیر معمول بود: 1- قلم جلیل 2- قلم سجلات 3- قلم دیباج 4- قلم اسطور مار کبیر 5- ثلاثین 6- قلم زنبد 7- قلم مفتح 8- قلم حرم 9- قلم مد مرات 10- قلم عمود 11- قلم قصص 12- قلم حرفاج. در زمان مأمون نویسندگی اهمیت پیدا کرد و نویسندگان در نیکوساختن خط بمسابقه پرداختند و چندین قلم دیگر بنام قلم مرصع، قلم نساخ، قلم رقاع، قلم غبارالحلیه، قلم ریاسی (قلم ریاسی را بدان جهت ریاسی می گفتند که مخترع آن فضل بن سهل ذوالریاستین بود). و درنتیجه، خط کوفی به بیست شکل درآمد. اما خط نبطی یا نسخ، بهمان شکل سابق در میان مردم و برای تحریرات غیررسمی معمول بودتا آنکه ابن مقله خطاط مشهور متوفی بسال 328 هَ. ق. با نبوغ خود خط نسخ را بصورت نیکویی درآورد و آنراجزء خطوط رسمی دولتی قرار داد و خطی که امروز معمول است، همان خط اصلی ابن مقله می باشد. مشهور است که ابن مقله خط نسخ را از خط کوفی استخراج کرده است، ولی واقع آنست که خط کوفی و نبطی هر دو از اوائل اسلام معمول بوده و چنانکه گفته شد، کوفی را برای کتابت قرآن و امثال آن بکار می بردند و نبطی در مکاتبات رسمی استعمال میشد. و ابن مقله اصلاحاتی در خط نسخ نمود و آنرا برای نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت. در نمایشگاه خط قدیمی عربی در کتابخانه ٔ سلطنتی سابق، قباله ٔ نکاحی موجود بود که بتاریخ 264 هَ. ق. روی پوست درازاندامی تحریر شده بود و صورت عقدنامه را بخط کوفی مرتبی نوشته بودند و گواهان با خط نسخ بسیار مغشوش زیر عقدنامه را امضا کرده بودند و همین دلیل است که ابن مقله در خط نسخ اصلاحاتی نمود، بقسمی که برای تحریرمصحف شایسته بود. سپس بمرور زمان، خط نسخ فروعی پیدا کرد و بطور کلی دو خط نسخ و کوفی در کتابت عربی معمول گشت و هر کدام از آن شاخه هایی داشت که در قرن هفتم هجری مشهورترین آن بقرار زیر بوده است: ثلث، نسخ، ریحانی، تعلیقی و رقاع. همین قسم خطاطان بسیاری بوجود آمدند و کتابها و رساله هایی درباره ٔ خط و خطاطی پرداختند. این بود تاریخ خط عربی. اما درباره ٔ تاریخ خط فارسی در تذکره ٔ مرآت الخیال آمده است انواع خطوط فارسی: ثلث، رقاع، نسخ، توقیع، محقق و ریحان است و باز در آنجا آمده که خط هفتم تعلیق است که از رقاع و توقیع برآمده. پس از ذکر انواع خطوط مزبور نویسنده ٔ مرآت الخیال می آورد: «گویند که از متقدمین خواجه تاج سلمان این خطها را خوب می نوشت و خط هشتم که تعلیق باشد میر علی تبریزی در زمان امیر تیمور صاحبقران از نسخ و تعلیق استنباط نمود». (از تذکره مرآت الخیال ص 15، 16). خط فارسی را فعلاً اقلامی است از جمله: اجازت، تعلیق، توقیع، ثلث، جلی، جلی دیوانی، دیوانی، رقاع (رقعه)، ریحانی، سنبلی، سیاقت، شجری، شکسته، شکسته ٔ نستعلیق و کوفی یا نسخ. (یادداشت بخط مؤلف). برای اطلاع بیشتر به «رساله ٔ تاریخ خط و نقاشی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملی ایران بشماره 6197رف » و کتاب «خط و تحول آن در شرق باستان » نوشته ٔ علی سامی و کتاب «خط معمول در دنیا و میزان تکامل خط فارسی » تألیف حسین رضاعی و مقاله ٔ خط در دائرهالمعارف اسلامی متن فرانسوی چ 1927 ج 2 ص 985 و «تذکرهالخطاطین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔملی بشماره 603 رف » و «رساله ٔ خط» حاج میرزا لطفعلی بن احمد مانی تبریزی و «رساله ٔ خط» تألیف محمد آقاشاه تخستکی مدیر روزنامه شرح روس و «تذکرهالخطاطین » محمودبن حاج نجف بروجردی و «تذکرهالخطاطین » میرزای سنگلاخ رجوع شود. || امتداد در طول هرگاه از امتداد در عرض و در عمق صرفنظر کنند. (ناظم الاطباء).حد سطح: اگر بسیط (یعنی سطح) را نهایت باشد، آن نهایت او ناچاره خطی باشد و آن خط طولی باشد بی عرض و به بعد یکی کمتر از بعدهای سطح، چنانکه بعدهای سطح یکی کمتر بود از بعدهای جسم. (التفهیم). در هندسه، مقداریست صاحب بعد واحد طول و دیدن آن ممکن نیست جز با سطح چه خط نهایت سطح است و بالانفراد تنها بوهم ادراک شود. (مفاتیح). یکی از سه نوع کم متصل قارالذات است.او طول تنها بود و عرض و عمقش نبود. (اساس الاقتباس). الخط هو الذی یقبل الانقسام طولاً، لا عرضاً و لا عمقاً و نهایته النقطه. اعلم ان الخط و السطح و النقطه اعراض غیر مستقله الوجود علی مذهب الحکماء لانها نهایات و اطراف للمقادیر عندهم فان النقطه عندهم نهایهالخطو هو نهایهالسطح و هو نهایهالجسم التعلیمی و اما المتکلمون فقد اثبتت طائفه منهم خطا و سطحاً مستقلین حیث ذهبت الی ان الجوهر الفرد یتالف فی الطول فیحصل منها خط و الخطوط تتالف فی العرض فیحصل منها سطح و السطوح تتالف فی العمق فیحصل الجسم و الخط و السطح علی مذهب هولاء و الخط ما له طول، لکن لایکون له عرض و لا عمق. (تعریفات جرجانی). خط، مقداریست که او را طول فقط باشد و سطح، مقداریست که او را طول و عرض باشد و جسم، مقداریست که او را طول باشد و عرض و عمق. (نفایس الفنون). خط به انواعی چند تقسیم میشود که در ترکیبات یک یک آنها خواهد آمد. || نزد معتزله، مجتمعی از جواهر بطول تنها. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطالارض، فصل مشترک بین صفحه ٔ قائم و صفحه ٔ افقی در هندسه ترسیمی.
- خط ازرق، خط چهارم از هفت خط جام جم. (ناظم الاطباء):
می تا خط ازرق قدح کش.
خاقانی.
- خط استواء، خطی مفروض بر زمین محاذی معدل النهار و بعبارت دیگر دائره ٔ عظیمه ای که در وسط کره ٔارض رسم کنند بنحوی که آنرا بدو نیم کره تقسیم نماید و فاصله ٔ همه ٔ نقاط آن از دو قطب مساوی و برابر بود. (ناظم الاطباء).
- خط اشک، خط پنجم از هفت خط جام. (ناظم الاطباء).
- خط افقی، هر خطی که در موازات افق رسم کنند. (ناظم الاطباء).
- خط بر سر چیزی کشیدن، خط بطلان بر چیزی کشیدن. کنایه از صرف نظر کردن و درگذشتن از چیزیست.
- || بعیب و خطا منسوب کردن. (ناظم الاطباء).
- خط بر عالم کشیدن، ترک دنیا کردن. (ناظم الاطباء).
- خطبصره، خط سوم از هفت خط جام جم. (ناظم الاطباء).
- خط بطلان، حک و علامت برای بطلان. (از ناظم الاطباء).
- خط بطلان کشیدن، خط بروی نوشته ای کشیدن که حکایت از باطل کردن آن نوشته کند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خط بغداد، خط دوم از هفت خط جام جم و بعضی خط اول را گویند. (ناظم الاطباء).
- خط بیزاری، خط بطلان و حک. (ناظم الاطباء).
- خط تیغ، زخم تیغ. (ناظم الاطباء).
- خط جدی، دائره رأس الجدی. (ناظم الاطباء).
- خط جور؛ خط اول از هفت خط جام جم که خط لب جام باشد. (ناظم الاطباء).
- خط حوادث، معدوم شدن حوادث. (ناظم الاطباء).
- خطدایره، محیط دایره.
- خطدرست، خط غیرشکسته. (ناظم الاطباء).
- خط راست، خط مستقیم. (از ناظم الاطباء).
- خط سرطان، دایره رأس السرطان. (ناظم الاطباء).
- خط سیاه، خط شب. (ناظم الاطباء).
- خط شکسته، خط منکسر. رجوع به خط منکسر شود.
- خط شب، خط سیاه. خط چهارم از هفت خط جام جم که خط ازرق نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- خط عمود، هرگاه دو خط یکدیگر را چنان قطع کنند که زوایای حادث بین آنها هر یک، یک قائمه باشد، می گویند این دو خط بر یکدیگر عمودند، یعنی هر یک از آن دو خط عمود بر دیگریست.
- خط غیرمحدود، خطی که آنرا انتها نباشد. (ناظم الاطباء).
- خط فرودینه، خط هفتم از هفت خطجام جم که خط مزور نیز می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط قائم، خطی که عمود بر صفحه یا خطی دیگر است.
- خط قائم بر منحنی، خط عمود بر مماس منحنی که از نقطه ٔ تماس آن مماس بر منحنی اخراج شود.
- خط قاطع، خطی که دایره ای را قطع کند. (از ناظم الاطباء).
- || هر خطی که خط یا سطح یا حجمی را ببرد.
- خط کاسه گر، خط ششم ازهفت خط جام جم. (ناظم الاطباء).
- خط کشیدن، رسم خط کردن. (ناظم الاطباء).
- || محو و برطرف کردن. (ناظم الاطباء).
- خط متوازی، خطی که در موازات خط دیگر واقع شود. (ناظم الاطباء). خط موازی.
- خط موازی، خطی که در محاذات خط یا سطحی بوجهی قرار گیرد که اگر این خط و آن خط یا سطح تا بی نهایت امتداد یابند، این دو یکدیگر را قطع نکنند. در ریاضی، خطی را موازی سطح یا خطی دیگر می گویند که همواره فاصله ٔ آن خط با آن سطح یا آن خط ثابت بماند.
- خط محدود، خطی که دارای حد و انتها باشد. (ناظم الاطباء).
- خط محور، خط طولی. (ناظم الاطباء).
- خط مختلف، خط نامساوی. (ناظم الاطباء).
- خط مزور، خط فرودینه که خط هفتم از هفت خط جام جم باشد. (ناظم الاطباء):
روز و شب جز خط مزور نیست
خیز و خط بر خط مزور کش.
خاقانی.
- خط مستدیر، دایره و خط دایره ای. (ناظم الاطباء). محیطدایره.
- خط مستقیم، اقصر فاصله بین دو نقطه مفروض را خط مستقیم می گویند. (ناظم الاطباء).
- خط مقیاس، خط تعیین درجه. (ناظم الاطباء).
- || خطی که بدان اندازه چیزی را معین کنند. (ناظم الاطباء).
- خط ملاقی،خط مماس. (ناظم الاطباء).
- خط مماس، خطی که با منحنی یک نقطه ٔ تماس بیشتر نداشته باشد.
- خط منحنی. خط کج. (ناظم الاطباء). خطی که نه منکسر باشد و نه مستقیم.
- خط منکسر، خطی که از برخورد چند خط مستقیم که هر یک با دیگری زاویه ای تشکیل می دهد، حاصل آید.
- خط مایل، خطی را نسبت بخط دیگر مایل گویند که زاویه حادث از برخورد این دو خط اززاویه قائمه کوچکتر باشد.
- خط مجانب، خطی است که با منحنی در بی نهایت مماس شود. خط مماس بر منحنی که نقطه ٔ تماسش در بی نهایت است.
- خط نصف النهار، دایره ٔ موهومه ای در کره زمین که از یکی از دو قطب بقطب دیگر عبور کند و خط استوا را بزاویه ٔ قائمه قطع نماید. (از ناظم الاطباء).
- خط وتر، خط مستقیمی که رسم شود از رأس زاویه ٔ یک شکلی برأس زاویه ٔ مقابل آن. (از ناظم الاطباء).
- || قسمتی از خط قاطع منحنیی که دو رأس آن بروی محیط آن منحنی قرار دارد. قسمتی از خط قاطع منحنی ای که در درون منحنی و محدود بمحیط آن منحنی می باشد.
|| رقعه. مکتوب. نامه. (یادداشت بخط مؤلف):
یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت
چو خطها بدادند پیران همه
بر انسان که فرموده شاه رمه.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت گردوی نیز
بگفت اندرو پند و بسیار چیز
نهاد آن خط خسرو اندر میان
بپیچید بر نامه ٔ پرنیان.
فردوسی.
بخواند آن خط شاه بر پنج تن
نهان داشت از نامدار انجمن.
فردوسی.
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی.
حافظ.
- خط کردار، نامه ٔ اعمال. (ناظم الاطباء).
- خط کردگار، فرمان الهی. (ناظم الاطباء).
- دستخط، نامه. معمولاً به نامه هایی اطلاق میشود که از جانب بزرگی آید.
خط. [خ ُطط / خ َطط] (ع اِ) راه بزرگ. شاهراه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خط. [خ ِطط] (ع اِ) زمین باران نارسیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ازاقرب الموارد). || زمینی که در آن فرودآیند و پیش از آن کسی فرودنیامده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).
خط. [خ َطط / خ ِطط] (اِخ) نام موضعی است ببحرین که نیزه های خوب بدانجا منسوب است. (یادداشت بخط مؤلف): و بر اردشیر که دارالملک کرمانست او بنا کرد و اهواز و خوزستان و شهریست خره نام از موصل و شهری ببحرین که آنرا خط خوانند و نیزه ٔ خطی از آنجا خیزد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی) و جزایر از ایشان بستد و به جزیره ٔ خط بیرون آمد کی نیزه های خطی از آنجا آرند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی). || بستنگاه کشتی است ببحرین. رماح خطیه منسوب است به آن بدان جهت که در آنجا آنرا می فروشند نه آنکه منبت نیزه هاست. (منتهی الارب).
- رماح خطیه، نیزه های منسوب به خط که از نیزه های بسیار خوب بوده است. رجوع به «خط» در این لغت نامه شود.
- نیزه ٔ خطی، نیزه منسوب به خط. رمح خطی.
خط. [خ ُطط] (اِخ) یکی از دو کوه مکه که ابوقبیس و احمر باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). در معجم البلدان آمده است: نام کوهی واقع در مکه که عبارتست از اخشب غربی.
خط. [خ ُطط] (اِخ) موضع حیی. (ناظم الاطباء).
اثر و نشانه قلم بر کاغذ و غیره، نوشته، نویسندگی، فرمان، کنایه از: موی صورت که تازه در آمده، فاصله بین دو نقطه (ریاضی)، مسیر ویژه رفت و آمد پیوسته یک یا چند وسیله نقلیه، خوشنویسی، مرام. [خوانش: (خَ طّ) [ع.] (اِ.)]
مجموع نشانههایی که کلمات یک زبان با آن نوشته میشود،
دستخط،
خوشنویسی: کلاس خط،
شیوهای که با آن الفبای یک زبان نوشته میشود: خط نستعلیق،
[مجاز] نوشته،
[مجاز] سند،
سطر،
[مجاز] مسیر حرکت پیوستۀ یک وسیلۀ نقلیه: خط تهران ـ مشهد،
اثر قلم بر روی کاغذ یا چیز دیگر،
راه راست و طولانی،
۱۱. فاصلۀ میان دو نقطه،
۱۲. آنچه دو نقطه را به هم وصل کند،
۱۳. [قدیمی، مجاز] حُکم، فرمان،
* خط حامل: (موسیقی) = حامل
* خط سبز: [قدیمی، مجاز] موی لب که تازه بر پشت لب جوانی روییده باشد: ای نقطهٴ سیاهی بالای خط سبزت / خوشدانهای ولیکن بس بر کنار دامی (سعدی۲: ۵۸۸)،
* خط کوفی: نوعی خط عربی که در بیشتر حروف خط افقی و عمودی کشیده میشود و برای نوشتن کتیبهها در ساختمانهای مذهبی به کار میرفت،
* خط مستقیم (راست): (ریاضی) کوتاهترین خطی که دو نقطه را به یکدیگر متصل میکند،
* خط خمیده (منحنی): (ریاضی) خطی که نه مستقیم باشد نه منکسر،
* خط شکسته (منکسر): (ریاضی) خطی غیرمستقیم و مرکّب از چند قطعه خط مستقیم که در پیچ و خمهای آن زاویههایی تشکیل میشود،
* خط میخی: نوعی خط قدیمی با علایمی به شکل میخ که در کتیبههای هخامنشی به کار رفته است،
اثر قلم
امتداد در طول
طرس
اثر قلم، امتداد در طول
دبیره، سمیره
الفبا، حروف، نویسه، دستخط، خوشنویسی، کتابت، سطر، رقیمه، عریضه، مراسله، مرقومه، مکتوب، نامه، نوشته، ردیف، صف، حکم، فرمان، منشور، دستنبشته، دستنوشته 01 راه، مسیر، جرگه، حلقه، زمره، گروه، باند 31 مرام،
جاده، خط، اتصال دو نقطه
نوشته، اثر قلم در روی کاغذ یا چیز دیگر، راه راست و دراز، فاصله میان دو نقطه