معنی مجدد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مجدد. [م ُ ج َدْدَ] (ع ص) کساء مجدد؛ چادری که خطوط مختلفه دارد. (از منتهی الارب) (آنندراج) گلیمی که خطوط مختلفه دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقه مجددالاخلاف، ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || از سر نو پیدا کرده شده. (آنندراج) (غیاث). تجدید شده و ازسر نو پیدا شده. (ناظم الاطباء). نو شده. نو کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح شعرا، قصیده ای را گویند که ذکر تشبیبی در آن نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد).
مجدد. [م ُ ج َدْدِ] (ع ص) از سر نو کننده کاری را. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب). از سر نو پیدا کننده. تجدید کننده. (ناظم الاطباء). نوکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بافنده ٔ گلیم الوان و خطدار و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علمای دین یکی از اکابر دینی و مذهبی هر قرن را گویند که در آن قرن بعضی از رسوم و آداب دینی و مذهبی را که جهت کثرت انس و عادت از اهمیت و رونق افتاده باشد تجدید کند. در خبری نبوی آمده است که خدای تعالی در هر صد سال (قرن) کسی را برای این امت مبعوث گرداند که دین ایشان را تجدید نماید اینک در اصطلاح هر یک از علمای فریقین به اقتباس از این خبر، از بزرگان دینی کسی را که در آخر هر قرنی مصدر خدمات مهم دینی باشد مجدد آن قرنش شمارند. (از ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 185 و 186). و رجوع به ریحانه الادب شود.
(مُ جَ دَّ) [ع.] (اِمف.) تجدیده شده، دوباره پیدا شده.
نوکننده، تازه کننده، در هر قرن (صد سال) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند. [خوانش: (مُ جَ دِّ) [ع.] (اِفا.)]
دوباره،
(قید) از نو، مجدداً،
[قدیمی] چیزی که تازه پدید آمده، نو،
دوباره
دوباره
ازنو، دوباره، مکرر، تازه، نو
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
مُجَدَّد، تجدید شده، نو، تازه،
مُجَدِّد، تجدید کننده، تازه و جدید کننده،