معنی گاهواره در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
گاهواره. [هَْ رَ / رِ] (اِ مرکب) (از: گاه (تخت) + واره)، پهلوی گاهوارک، کردی گهوره. (برهان قاطع چ معین). گهواره. (برهان قاطع چ معین). گهواره. (برهان). گاواره. گاخواره. گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب). منجک. تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند:
پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی.
ناصرخسرو.
و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی. (سندبادنامه ص 151).
طفلان زمانه ٔخرف را
لطف تو بس است گاهواره.
عطار.
گفت من قرب دو سال ای کاربین
بوده ام درگاهواره این چنین.
عطار.
چوکودک بسته پا در گاهواره
ز دست بسته اش آید چه چاره.
(مؤلف آنندراج).
رجوع به گاواره، گاخواره، گهواره، گواره، گاهوار شود.
(رِ) [په.] (اِ.) گهواره، وسیله ای که کودک را در آن می خواباندند.
گهواره
گاهوار، گهواره، مهاد، مهد
گهواره، گاهواره طفل