برد به فارسی | دیکشنری عربی

برد
  • سردکردن , خنک شدن , سرما , خنکی , چایمان , مایه دلسردی , ناامید , مایوس , سرماخوردگی , زکام , سردشدن یا کردن , تگرگ , طوفان تگرگ , تگرگ باریدن , سلا م , درود , خوش باش , سلا م برشما باد , سلا م کردن , صدا زدن , اعلا م ورود کردن (کشتی)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر