حاد به فارسی | دیکشنری عربی

حاد
  • تیزرو , تیز , نوک تیز , حاد , بحرانی , زیرک , تیزنظر , تند , شدید () تیز , زیر , حساس , تیز (زاویه ء حاد , زاویه تند) , برنده , قاطع , دندان پیشین , ثنایا , نافذ , زیاد , سخت , شدید , قوی , مشتاقانه , سخت گیر , طاقت فرسا , شاق , نوک دار , زننده , تیز کردن , سرازیر , سراشیب , گزاف , فرو کردن (در مایع) , خیساندن , اشباع کردن , شیب دادن , مایع (جهت خیساندن)

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر