حل به فارسی | دیکشنری عربی
حل
-
انحلا ل , برهم خوردگی , چاره سازی , شولش , حل , محلول , راه حل , تادیه , تسویه
-
برهم زدن , منحل کردن , متفرق کردن یا شدن , از گیر در اوردن , رها کردن , باز کردن , شل کردن , لینت دادن , نرم کردن , سست کردن , از خشکی در اوردن , حل کردن , رفع کردن , گشادن , شیرین کردن , شیرین شدن , ملا یم کردن , ازاد کردن , گشودن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.