دم به فارسی دیکشنری عربی
دم
-
خون , خوی , مزاج , نسبت , خویشاوندی , نژاد , نیرو , خون الودکردن , خون جاری کردن , خون کسی را بجوش اوردن , عصبانی کردن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.