سطح به فارسی | دیکشنری عربی

سطح
  • رویه , سطح , ظاهر , بیرون , نما , ظاهری , سطحی , جلا دادن , تسطیح کردن , بالا امدن (به سطح اب)

  • پهن کردن , مسطح کردن , بیمزه کردن , نیم نت پایین امدن , روحیه خودرا باختن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر