عصا به فارسی | دیکشنری عربی

عصا
  • عصا یا چوپ صاحب منصبان , چوب میزانه , باتون یاچوب قانون , عصای افسران , چسبیدن , فرورفتن , گیر کردن , گیر افتادن , سوراخ کردن , نصب کردن , الصاق کردن , چوب , عصا , چماق , وضع , چسبندگی , چسبناک , الصاق , تاخیر , پیچ درکار , تحمل کردن , چسباندن , تردید کردن , وقفه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر