فرض به فارسی | دیکشنری عربی
فرض
-
مطالبه بزور , تحمیل , سخت گیری , اخاذی , تحمیل کننده , با ابهت , تکلیف , وضع , باج , مالیات , عوارض , شکستگی , شکاف , دندانه , موقع بحرانی , سربزنگاه , دندانه دندانه کردن , شکستن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.