فرع به فارسی | دیکشنری عربی
فرع
-
شاخه , شاخ , فرع , شعبه , رشته , بخش , شاخه دراوردن , شاخه شاخه شدن , منشعب شدن , گل وبوته انداختن , مشتق شدن , جوانه زدن , براه جدیدی رفتن , پهلویی , جانبی , افقی , واقع درخط افقی , جنبی
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.