قادر به فارسی | دیکشنری عربی

قادر
  • توانا بودن , شایستگی داشتن , لایق بودن , قابل بودن , مناسب بودن , اماده بودن , ارایش دادن , لباس پوشاندن , قادر بودن , قوی کردن , راهی شدن , روانه شدن , حرکت کردن , رخت بربستن , قاتل وار , کشنده , سبع

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر