مثل به فارسی | دیکشنری عربی
مثل
-
مثل , ضرب المثل , گفتار حکیمانه , مثل زدن , اب خون , خونابه , سرم , اب پنیر
-
بصورت ایده ال در اوردن , صورت خیالی و شاعرانه دادن (به) , دلخواه سازی , دوست داشتن , مایل بودن , دل خواستن , نظیر بودن , بشکل یا شبیه (چیزی یا کسی) بودن , مانند , مثل , قرین , نظیر , همانند , متشابه , شبیه , همچون , بسان , همچنان , هم شکل , هم جنس , متمایل , به تساوی , شاید , احتمالا , فی المثل , مثلا , همگونه , نمایش دادن , نمایاندن , فهماندن , نمایندگی کردن , وانمود کردن , بیان کردن
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.