مشبک به فارسی دیکشنری عربی
مشبک
-
گیره , گیره قزن قفلی , جفت چپراست , قلا ب , دراغوش گرفتن , بستن , رنده , بخاری تو دیواری , شبکه , پنجره , میله های اهنی , قفس اهنی , زندان , صدای تصادم نیزه و شمشیر , رنده کردن , ساءیدن , ازردن , به زور ستاندن , چارچوب اهنی , تیز و دلخراش , گوشت ریز , ساینده , کار مشبک , شبکه بندی , شبکه کاری , رزه , ستون , تیر , عمود , چهارپایه تخت , گیره کاغذ , بست اهنی , کالا ی اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل , جزء اصلی هر چیزی , قلم اصلی , فقره اصلی , طبقه بندی یا جور کردن , مواد خام
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا
وارد حساب کاربری
خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید
ثبت نام
کنید.