مفصل به فارسی | دیکشنری عربی

مفصل
  • درزه , بند گاه , بند , مفصل , پیوندگاه , زانویی , جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه , لولا , مشترک , توام , شرکتی , مشاع , شریک , متصل , کردن , خرد کردن , بند بند کردن , مساعی مشترک , بند انگشت (مخصوصا برامدگی پنج انگشت) , قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان , برامدگی یا گره گیاه , قرحه روده , تن در دادن به , تسلیم شدن , مشت زدن

  • پر جزءیات , بتفصیل

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر