ملح به فارسی | دیکشنری عربی

ملح
  • نمک طعام , نمک میوه , نمک های طبی , نمکدان , نمکزار , نمک زده ن به , نمک پاشیدن , شور کردن

  • ضروری , مبرم , محتاج به اقدام یا کمک فوری , فشاراور , بحرانی , مصر , تحمیلی , سمج , عاجز کننده , سماجت امیز , مزاحم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر