معنی اصحاب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

اصحاب. [اِ] (ع مص) یار کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). همراه کردن. || صاحب یار و مصاحب شدن. (منتهی الارب). خداوند یار و مصاحب شدن. (از اقرب الموارد). یار شدن. (آنندراج). || اصحاب مرد و دابه برای کسی، رام و منقاد شدن آنها جهت او پس از دشواری و صعوبت، و حقیقت مفهوم اینست که پس از نفرت داشتن و گریزان بودن، در صحبت و همراهی وی درآمدن آنها. گویند: استصعب ثم اصحب. (از اقرب الموارد).آرام گردیدن شتر بعد سختی و رمیدگی. رام گردیدن بعداز رَموکی. (منتهی الارب). منقاد گردیدن. (از تاج المصادر بیهقی). منقاد گشتن. (زوزنی). رام شدن. (آنندراج). همراه گردیدن. تابع شدن. || اصحاب مرد؛ بالغ شدن پسر وی و همانند خود وی گردیدن او. (از اقرب الموارد). صاحب پسر بالغ گشتن مرد. (منتهی الارب). خداوند پسر بالغ شدن. || اصحاب آب، چغزلاوه آوردن آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). بزغ سمه گرفتن روی آب. (تاج المصادر بیهقی). بزغ سمغ گرفتن روی آب، یعنی طحلب برآوردن آن و مانند جامه و موی باشد بروی آب، و آنرا غوک جامه گویند. (لغت خطی). || اصحاب کسی را؛ حفظ کردن آن. نگهبانی کردن آن. (از اقرب الموارد). در پناه گرفتن. (ترجمان علامه ٔجرجانی ص 13). نگاهبانی کسی کردن. (منتهی الارب). || اصحاب زِق، موی و پشم مشک را به روی گذاشتن. و کذا اصحاب الادیم. (منتهی الارب). فروگذاشتن موی یا بقولی پشم و یا کرک مشک به روی آن. (از اقرب الموارد). موی و پشم را بر مشک ماندن. || اصحاب کسی را؛ منع کردن و بازداشتن وی را از کاری. (از اقرب الموارد). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). || مصاحب چیزی گردانیدن کسی را. (منتهی الارب).

اصحاب. [اَ] (ع ص، اِ) ج ِ صاحب. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب. و ج ِ اصحاب، اصاحیب است. (از منتهی الارب). و این جمع صاحب نیست بلکه جمعالجمع صاحب است، چرا که اسم جمع صَحْب است جمع صحب اصحاب است و جمع اصحاب اصاحیب می آید. (از لطایف و صراح و سعدالدین تفتازانی). و جماعتی دیگر میگویند که اصحاب جمع صاحب است و اَظهار جمع ظاهر و انصار جمع ناصر و اجهال جمع جاهل، و جاراﷲ زمخشری از این انکار دارد. واﷲ اعلم. (آنندراج) (غیاث اللغات). خداوندان. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). صاحبان. دارندگان. مالکان:
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
آنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.
منوچهری.
اصحاب تاج و تخت و نگین و کلاه را
اندر جهان به خدمت تو افتخار باد.
مسعود سعد.
اگر غفلتی ورزم به نزدیک اصحاب خرد معذور نباشم. (کلیله و دمنه). خلاف میان اصحاب ملتها هرچه ظاهرتر. (کلیله و دمنه). مکر اصحاب اغراض... بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت مشترک و متنازَع است. (کلیله و دمنه).
ارباب شوق در طلبت بی دلند و هوش
اصحاب فهم در صفتت بی سرند و پا.
سعدی.
|| یاران. (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). فرمان برداری کنندگان. یاری کنندگان. همراهان. ملازمان. معاشران. مصاحبین. مصاحبان. صحابه:
بسوز مجمره ٔ دین بلال سوخته عود
بعود سوخته دندان سپیدی اصحاب.
خاقانی.
رو بهنر صدر جوی بر در صدر جهان
رو بصفت بازگردبر در اصحاب ما.
خاقانی.
چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست. (گلستان). || یاران رسل. همراهان پیامبران صلوات اﷲعلیهم. || (اِخ) صحابه ٔ رسول (ص). همراهان پیامبر (ص).جرجانی گوید: اصحاب کسانی هستند که حضرت رسول اکرم را دیده یا با او نشسته در حالی که به وی ایمان داشته اند. (تعریفات).

فرهنگ معین

جمع صاحب.، یاران، دمسازان، مالکان، صاحبان. [خوانش: (اَ) [ع.] (ص.)]

(اِ) [ع.] (مص م.) همراه کردن، به همراه فرستادن، یار کردن.

فرهنگ عمید

صاحب
[قدیمی] یاران،
* اصحاب رٲی (قیاس): اصحاب ابوحنیفه نعمان‌بن ثابت که دربارۀ مسائلی که اثر یا حدیثی دربارۀ آن وجود نداشت به رٲی خود و قیاس رجوع می‌کردند،
* اصحاب شمال: در روایات، بدکارانی که در روز قیامت نامۀ اعمالشان را در دست چپ خواهند داشت،
* اصحاب یمین: در روایات، نیکوکارانی که در روز قیامت نامۀ اعمالشان را در دست راست خواهند داشت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

یاران

کلمات بیگانه به فارسی

یاران

مترادف و متضاد زبان فارسی

دمخوران، دمسازان، همراهان، همنشینان، یاران، پیروان، تابعین

فرهنگ فارسی هوشیار

یاران، همراه کردن، صاحب کار ومصاحب شدن

فرهنگ فارسی آزاد

اَصْحاب، یاران، پیروان، دوستان مطیع، صاحبان، دارندگان (مفرد: صاحِب)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری