معنی اوراق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
اوراق. [اَ] (ع اِ) ج ِ وُرْق. رجوع به ورق شود. || ج ِ وِرْق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). || ج ِ وَرِق. (ناظم الاطباء). رجوع به ورق شود. || ج ِ وَرَق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد):
الا تا باد نوروزی بیاراید گلستان را
و بلبل را به شبگیران خروش آید بر اوراقش.
منوچهری.
پر طاوس در اوراق مصاحف دیدم
گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش.
سعدی.
ضرورت است که روزی بسوزد این اوراق
که تاب آتش سعدی نیاورد اقدام.
سعدی.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد.
حافظ.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم میدهد.
صائب.
تو غنچه ساختی اوراق بادبرده ٔ من
وگرنه خار نمی ماند از گلستانم.
صائب.
- اوراق شدن کتاب، ازهم پاشیده شدن و بهم ریختن.
- اوراق شدن کسی، (در تداول عامه) سخت ضعیف و زار و نزار شدن او.
- اوراق کردن، ازهم باز و پاشیده کردن صفحات کتاب یا اجزاء دستگاهی.
جمع ورق، برگ ها، برگه ها، (عا.) کهنه، فرسوده، پریشان احوال، آشفته.، ~ بهادار برگ های سهام، سندهایی که معادل پولی آن را نظام بانکی هر کشور تضمین کرده است.، ~ ِ قرضه برگه های بهاداری که دولت یا شرکتی منتشر می کند [خوانش: (اَ) [ع.] (اِ.)]
ورق
(صفت) خراب و فرسوده، پارهشده،
(صفت) [عامیانه] آنچه قطعههایش از هم جدا شده باشد: ماشین اوراق،
(صفت) پریشاناحوال، ناراحت،
جمع ورق، برگها
اَوْراق، برگها، صفحات (مفرد:وَرَق)،
اَوْراق، منتسبات بشجره مبارکهء الهیّه (مانند وَرَقات که جمع وَرَقَه است)،