معنی تقوی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

تقوی. [ت َق ْ وا] (ع اِ) پرهیزگاری. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پرهیز. اصله تقیا قلبوه للفروق بین الاسم و الصفه و قوله تعالی هو اهل التقوی، ای اهل ان یتقی عقابه. (منتهی الارب). پرهیزگاری و ترس، یعنی ترسیدن از حق تعالی جل شأنه است در عواقب امور یا ترس نفس خود که مبادا رهزنی کرده او را در مهالک بعد و حجاب مبتلا سازد. (آنندراج). ترسیدن و پرهیزگاری. (غیاث اللغات). پرهیز و ترس از خدا و احتراز. قوله تعالی: هو اهل التقوی، ای اهل ان یتقی عقابه. (ناظم الاطباء). درلغت بمعنی اتقا و پرهیزکاری است و اتخاذ وقایت است و اصطلاحاً دوری کردن از عقوبت حق است بواسطه ٔ انجام طاعات حق. و بعضی گویند تقوی احتراز محرمات است فقط.فیض گوید تقوی آن است که محامد حق را وقایت خود سازد و اضافه ٔ همه ٔ کمالات و فضائل به حضرت او کند و خدای با چنین کس باشد چنانکه فرمود: «ان اﷲ مع الذین اتقوا والذین هم محسنون ». در شرح تعرف است که اصل تقوی بر دو معنی است یکی ترسیدن و دیگری پرهیز کردن و تقوای بنده از خداوند بر دومعنی است یا خوف از عقاب است و یا از فراق. و علامت آن این است که از اوامر و نواهی خدا سرپیچی نکند و اگر از خوف فراق باشد از غیر حق پرهیز کند و با غیر او نیارامد تا از خدا جدا نماند و پرهیز کند از آنچه بدان میل نماید زیرا که هر اندازه که به غیر حق مایل باشد از حق دور باشد. محمدبن سبحان گوید تقوی ترک غیر خداست و بعضی گویند تقوی بیزاری جستن از غیر خدا و اخلاص در عبادت خداست. بعضی از بزرگان گویند تقوی از گناه دوری کردن و از نفس جدا گشتن است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف دکتر سجادی صص 115 -116): و پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. (کلیله و دمنه). و پسندیده تر افعال و اخلاق مردمان تقوی است. (کلیله و دمنه). و فرط تقوی و وفور دیانت و اخلاص و اختصاص من داشته است. (سندبادنامه ص 72).
اگر از نقطه ٔ تقوی بگردد یک دمت دیده
سزای دیده ٔ کج بین ز میل آهنین باشد.
عطار.
ای حکم تو پیشکار طاعت
ای حزم تو دستیار تقوی.
سیف اسفرنگ.
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را.
سعدی.
ترا همچنین فضل است و امانت و تقوی و دیانت. (گلستان).
هرکجا سلطان عشق آمد نماند
قوت بازوی تقوی را محل.
(گلستان).
چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتراز مودت قربی.
(گلستان).
افلاس عنان ازکف تقوی بستاند.
(گلستان).
مرد خداپرست که تقوی طلب کند
خواهی سفیدجامه و خواهی سیاه باش.
حافظ.

تقوی. [ت َ] (ع اِ) ممال تقوی. صاحب غیاث اللغات در ذیل تَقوی ̍ آرد: در استعمال فارسیان گاهی بکسر واو نیز مستعمل است -انتهی:
چو نفس نامیه قومی ز لشکرش را دید
که پشت پای زدند از گزاف تقوی را.
انوری.
این تقویم تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 243).

تقوی. [ت َ ق َوْ وی] (ع مص) نیرومند شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). توانا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

تقوی. [ت َ ق َ] (ص نسبی) منسوب به تقی و چون مطلق گویند نسبت به امام محمد تقی (ع) باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تقوی. [ت َ ق َ] (اِخ) حاج سیدنصراﷲ. از رجال دانشمند دوره ٔ اخیر قاجاریه و اوایل پهلوی است. وی بسال 1272 هَ. ش. در تهران متولد شد و در دوره های اول و دوم مجلس شورای ملی از تهران انتخاب گردید. او مدتی مدعی العموم و رئیس دیوان عالی تمیز و مدرس دانشکده های حقوق و معقول و منقول و رئیس دانشکده ٔ معقول و منقول بود. او راست: هنجار گفتار در معانی و بیان فارسی و تصحیح دیوان ناصرخسرو. در سال 1326هَ. ش. در تهران درگذشت. (از فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(تَ وا) [ع.] (اِمص.) پرهیزکاری، اطاعت از خدا.

فرهنگ عمید

تقوا

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پرهیزگاری، پرهیز

کلمات بیگانه به فارسی

پرهیزگاری - پرهیز

فرهنگ فارسی هوشیار

پرهیزگاری، ترسیدن از خدا و به معنی توانا شدن، نیرومند شدن

فرهنگ فارسی آزاد

تَقْوی، اجتناب و پرهیز از هر عمل نا صواب مخالف رضای خدا، اطاعت الله، پرهیزکاری، ترس از خدا (ثلاثی وَقَی میباشد و خود در اصل وَقْوی بوده است)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری