معنی قریب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قریب. [ق َ] (ع ص) نزدیک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). واحد و جمع در آن یکسان، و قوله تعالی «: ان رحمه اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبه نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی شود مذکر آوردن آن رواست. حراء گوید: هرگاه قریب به معنی مسافت بود مذکر و مؤنث آید و اگر به معنی نسب بود بدون خلاف مؤنث آید. یقال:هذه المراءه قریبتی، ای ذات قرابتی. (منتهی الارب).
- قریب المنال، دسترس. سهل الوصول.
|| (اصطلاح عروض) بحر قریب، از بحور مستحدث است و اجزاء آن از اصل مفاعیلن مفاعیلن فاع لاتن دو بار مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاع لاتن آید، و زحاف این بحر هفت است: قبض و کف ّ و قصر و حذف و خَرْم وخرب و سلخ، و اجزاء منشعبه ٔ آن از اصل مفاعیلن چهاراست:
مفاعیل ُ، مفعول ُ، مفاعلن، مفعولن
مکفوف، اخرب، مقبوض، اخرم.
و از اصل فاع لاتن سه است:
فاع لان، فاعلن، فاع
مقصور، محذوف، مسلوخ.
ابیات مستعمل آن: بیت مکفوف مقصور:
فغان زآن سر زلفین تابدار
فروهشته ز یاقوت آبدار
مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاع لان
مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاع لان.
مکفوف مقصور محذوف:
غریبی به بلا مبتلا شده ست
چه باشد کی [= که] مرا او را رها کنی ؟
مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاع لان
مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاع لن.
بیت اخرب مکفوف صحیح ْ ضرب و عروض (انوری گفته است):
تا ملک جهان را مدار باشد
فرمان ده او شهریار باشد
مفعول ُ مفاعیل ُ فاع لاتن
مفعول ُ مفاعیل ُ فاع لاتن.
و رودکی گفته است:
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید
مفعول ُمفاعیل ُ فاع لان
مفعول ُ مفاعیل ُ فاع لان.
و ثقیل ترین آنها اخرب مکفوف محذوف است:
با بنده بتا خیره بد شدی
کس ره ننمودت کی [= که] خود شدی
مفعول ُ مفاعیل ُ فاعلن
مفعول ُ مفاعیل ُ فاعلن.
بیت مقبوض:
من از فراق آن صنم به فغانم
همیشه با دلی حزینم ز غم.
مفاعلن مفاعلن فعلاتن
مفاعلن مفاعلن فاعلن.
بیت اخرم اخرب:
بازآمد یارم به شادکامی
کی باشم شاد ار کنون نباشم ؟
مفعولن مفعول ُ فاعلاتن
مفعولن مفعول ُ فاعلاتن.
بیت مسلوخ:
دارنده ٔ ما خدای است
روزی ده ما بجای است
مفعول ُ مفاعلن فاع
مفعول ُ مفاعلن فاع.
(از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی صص 123- 126).
قریب مکفوف نام یکی از بحرهای شعر است و وزن آن مفاعیل ُ مفاعیل ُ فاعلاتن دو بار، مثال:
خداوند جهان بخش شاه عادل
شهنشاه جوان بخت راد کامل.
اصل این بحر مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن است، دو بار. چون مفاعیلن را کف ّ کنند مفاعیل ُ شود به ضم لام، و اینجا صدر و ابتداء مکفوف است، و این بحر را از آن جهت قریب گویند که از بحور مستحدثه است، در این نزدیکی پیدا شده، چه از مخترعات مولانا یوسف عروضی است که در فارس علم عروض منتشر گردانید. (از مرآهالخیال ص 105). || خویش نزدیکتر به نسبت از جانب آباء. ج، اَقْرِباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || ماهی نم کرده که هنوز طراوت باقی باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).

قریب. [ق ُ رَ] (اِخ) لقب پدر اصمعی است. (منتهی الارب).

قریب. [ق ُ رَ] (اِخ) نام رئیسی است از خوارج. (منتهی الارب).

قریب. [ق ُ رَ] (اِخ) ابن یعقوب. کاتبی است. (منتهی الارب).

قریب. [ق َ] (اِخ) عبدی از محدثان است. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

نزدیک، خویشاوند. [خوانش: (قَ) [ع.] (ص. اِ.)]

فرهنگ عمید

[مقابلِ بعید] نزدیک،
(ادبی) در عروض، یکی از بحور شعر بر وزن «مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن»،
[قدیمی] خویش، خویشاوند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نزدیک

کلمات بیگانه به فارسی

نزدیک

مترادف و متضاد زبان فارسی

حدود، پیش، مجاور، نزد، نزدیک، خویش، خویشاوند، قوم، وابسته،
(متضاد) بعید

فرهنگ فارسی هوشیار

نزدیک، خویشاوند

فرهنگ فارسی آزاد

قَرِیب، نزدیک (چه از نظر مسافت یا زمان و چه از نظر خویشاوندی)، (جمع: اَقرِباء)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری