معنی لقمان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لقمان. [ل ُ] (اِخ) سوره ٔ سی ویکم از قرآن، مکیه، و آن سی وچهار آیت است، پس از سوره ٔ روم و پیش از سجده.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) از شعرای ایران و از خوش نوایان است. این رباعی او راست:
ای زلف ترا قاعده ٔ مشک فروشی
خورشید رخت را روش غالیه پوشی
ای خضر ز سرچشمه ٔ حیوان نکنی یاد
یک شربت اگر زآن لب چون نوش بنوشی.
(صبح گلشن) (قاموس الاعلام ترکی).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) (شیخ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت، گفتند: لقمان آن چه بود و این چیست ؟ گفت: هرچند بندگی بیش کردم بیش میبایست، درماندم، گفتم: الهی ! پادشاهان را چون بنده پیر شود آزادش میکنند تو پادشاه عزیزی در بندگی تو پیر گشتم، آزادم کن. گفت: ندائی شنیدم که گفتند ای لقمان ! آزادت کردیم. نشان آزادی آن بود که عقل از تو برگیریم، پس وی از عقلاء مجانین بوده است و شیخ ابوسعید ابوالخیر بسیار گفته است که لقمان آزادکرده ٔ خدای است سبحانه از امر و نهی. و هم شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته که شبی جماعتی خفته بودند، در خانقاه بسته بود و ما با پیر ابوالفضل بر سر صفه نشسته بودیم و سخنی میرفت در معارف. مسئله مشکل شد، لقمان را دیدیم که از بام خانقاه درپرید و در پیش ما بنشست و آن مسئله را بگفت، چنانکه اشکال برخاست بازپرید و به بام بیرون شد. پیر ابوالفضل گفت: ای ابوسعید! مرتبه ٔ این مرد می بینی ؟ گفتم: می بینم. گفت: اقتدا را نشاید. گفتم: چرا؟ گفت: از آنکه علم ندارد. شیخ ما را پرسیدند در سرخس که ای شیخ ظریف کیست ؟ گفت: در شهر شما لقمان. گفتند سبحان اﷲ در شهر ما خود هیچکس از او بشولیده تر نیست. شیخ ما گفت: شما را غلط افتاده است ظریف پاکیزه باشد و پاکیزه آن باشد که با هیچ چیز نپیوندد و هیچکس از او بی پیوندتر و بی علاقت تر وپاکیزه تر نیست در همه عالم که با هیچ چیز پیوند ندارد نه به دنیا و نه به آخرت و نه به نفس. (اسرار التوحید ص 163) و رجوع به اسرار التوحید ص 16، 18، 32، 185، 186 و 219 شود. و هم شیخ ابوسعید گفته است که ما در سرخس بودیم پیش پیر ابوالفضل سرخسی، یکی درآمد و گفت: لقمان مجنون را بیماری پدید آمده است و فرومانده و گفت: ما را به فلان رباط برند سه روز است تا آنجاست و به هیچ کس هیچ سخن نگفته است. امروز گفت پیر ابوالفضل را بگوئید که لقمان میرود پیر ابوالفضل بر بالین او بنشست، وی در پیر مینگریست و نفسی گرم میزد هیچ لب نمی جنبانید. یکی از جمع گفت لا اله اِلا اﷲ، تبسمی کرد و گفت: ای جوانمرد ما خراج داده ایم و برات ستده و باقی بر توحید داریم. آن درویش گفت: آخر خویشتن را با یاد می باید داد. لقمان گفت: ما را عربده میفرمائی بر درگاه حق. پیر ابوالفضل را خوش آمد و گفت: همچنین است. ساعتی بود، نفس منقطع شد و همچنان در پیر مینگریست و هیچ تغییر در نظرش پدید نیامد. بعضی گفتند تمام شد و بعضی گفتند تمام نشده است هنوز نظرش راست و درست است. پیر ابوالفضل گفت: تمام شده است ولیکن تا ما نشسته ایم وی چشم فرازنکند. چون ابوالفضل برخاست لقمان چشم بر هم نهاد. (نفحات الانس جامی ص 190).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) لقمان حکیم، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود، روزی در پیش او رفت، داود زره همی کرد به دست خویش و آهن داود را چون موم نرم بود. لقمان ندانست که چه میکند و آن چیست و از حکمت واجب ندید سخن پرسیدن و خاموش بود تا تمام کرد و در لقمان پوشید تا ببیند. لقمان گفت: هذا جید للحرب و این سخن لقمان آن وقت گفت که «الصمت حکم ُ و قلیل فاعله »؛ یعنی خاموشی حکمتی است و کمتر به کار دارند. (مجمل التواریخ ص 209) مولوی در مثنوی همین حکایت به نظم آورده و گفته:
رفت لقمان سوی داود از صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقه ها
جمله را با همدگر درمیفکند
ز آهن و پولاد آن شاه بلند
صنعت زرّاد او کم دیده بود
در عجب می ماند و وسواسش فزود
کاین چه شاید بود واپرسم از او
که چه میسازی ز حلقه تو به تو
باز با خود گفت صبر اولیتر است
صبر با مقصود زوتر رهبر است
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرّان تر شود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
چون که لقمان تن بزد اندر زمان
شد تمام از صنعت داود آن
پس زره سازید و درپوشید او
پیش لقمان حکیم صبرخو
گفت این نیکو لباس است ای فتی ̍!
بر مصاف و جنگ دفع زخم را
گفت لقمان صبر هم نیکودمی است
کو پناه و دافع هر جا همی است
صبر را با حق قرین کرد ای فلان !
آخر وَالعَصْر را آگه بخوان
صدهزاران کیمیا حق آفرید
کیمیائی همچو صبر آدم ندید.
و نیز برای همین حکایت رجوع به عقدالقرید ج 2 ص 292 شود. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده گوید: لقمان علیه السلام به قول بعضی مورخان عم زاده ٔ ابراهیم خلیل است پسر ثاعور (ظ: باعورا) وبه قولی غلام سیاه و بعضی او را پیغمبر شمارند نام او صریحاً در قرآن آمده است، اما به حکمت منسوب است، قوله تعالی: و لقد آتینا لقمان الحکمه... (قرآن 12/31) به وقتی که جهت قوم هود به باران خواستن رفته بودبه طول عمر حاجت خواست. خدای تعالی او را عمر هفت کرکس داد و کرکس را به بعض اقوال پانصد سال عمر باشد وبرخی کمتر گویند. بهمه اقوال لقمان زیادت از هزار سال عمر یافت، از سخنان اوست: چهارصد هزار کلمه در حکمت جمع کردم و چهار از آن برگزیدم، دو بباید دانست ویادداشت و دو فراموش باید کرد: بدی که مردم با تو کنند و نیکی که تو با مردم کنی فراموش باید کرد و خدارا یاد باید داشت و مرگ را یاد باید داشت. احمق اگرچه صاحب جمال باشد با او صحبت نباید داشت که شمشیر اگرچه خوب رخسار است زشت کردار است. صحبت عالم مرده جاهل را زنده گرداند، چنانکه باران زمین پژمرده را. همه باری کشیدم، گران تر از قرض و دین ندیدم و همه لذتی چشیدم، خوشتر از عافیت ندیدم. و زیان کارتر عیبی عیب خودنادیدن است. دانا چون چراغ است هرکه بر او بگذرد از او نور برگیرد. هرکه را گفتار و کردار موافق نباشدعقل وی او را نکوهش کند. هرکه سوءالی کند که سزاوارآن نباشد یا بی هنگام بود یا از لئیمی چیزی خواهد به مراد نرسد. خوشخوی خویش بیگانگان باشد و بدخوی بیگانه ٔ خویشان. از او پرسیدند: چیست که فائده ٔ آن همه را رسد؟ گفت: نیستی بدان. (تاریخ گزیده صص 68 -69). ابیذقلس حکیم یونانی گویند از لقمان حکیم به شام اخذ حکمت کرده است. (تاریخ الحکماء قفطی ص 15). در معجم المطبوعات العربیه آمده: و لقمان الحکیم، «و لقد آتینا لقمان الحکمه ان اشکر ﷲ ومن یشکر فانما یشکرُ لنفسه و من کفر فان اﷲ غنی حمید.» «و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه: یابنی لاتشرک باﷲ اًِن الشرک لَظلم عظیم ». قیل ان اول من وصف بالحکمه کان لقمان و کان فی زمان داود النبی و منه اخذ امبیذ قلیس (ابن العبری) وقال بعضهم انه کان نوبیاً و ان اسم ایوب الفیلسوف الیونانی اتیوپاس، ای الحبشی منتحل من لقمان الحبشی و جاء فی المثنوی لجلال الدین البلخی بعض الحکایات عن لقمان تری مثالها فی سیره ایوب و فی مروج الذهب للمسعودی: هو لقمان بن عنقأبن مریدبن هارون و کان نوبیاًمولی للقین بن حسر ولد علی عشر سنین من ملک داود علیه السلام و کان عبداً صالحاً فمن اﷲ عزوجل علیه بالحکمه. و لم یزل باقیاً فی الارض مظهراً للحکمه و الزهد فی هذا العالم الی ایام یونس بن متی، حین ارسل الی اهل نینوی من بلاد الموصل، و فی ابن خلدون (جزء2 ص 50) قیل ان لقمان الاکبربن عاد بنی السد کما قاله المسعودی و قال جعله فرسخاً فی فرسخ و جعل له ثلاثین شعباً. الیه یعزی کتاب الامثال المعروفه باسمه و قد نقلها عنه المحدثون و اثبتوها فی الکتب فی اواسط القرن العاشر للمسیح... (صاحب معجم المطبوعات پس از شرح فوق از تعداد چاپ کتاب امثال لقمان حکیم و تراجم آنها به زبانهای لاتینی و فرانسه و غیره سخن داشته است). (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1593). لقمان حکیم مردی بود سیاه چهره و ازاهالی حبشه. در زمان طفولیت به دام رقیت مبتلا شده وبه قید اسارت گرفتار گردیده. مولای او شخصی بود از طایفه ٔ بنی اسرائیل و معروف به سوء اخلاق و حرکات ناهنجار، غالب اوقات با او سختی کردی و به کارهای صعب امرفرمودی. لقمان تحمل بار گران کردی و به اخلاق زشت و حرکات ناشایست او تن دردادی تا روزی مولای لقمان با یکی از قماربازان قمار باخت بدان شرط که بازنده آب نهری را که در برابر خانه ٔ او جاری بود بیاشامد و یا فدیه دهد. برحسب اتفاق حریف به مولای لقمان غالب آمد وانجام دادن شرط را خواستار گردید و گفت: اگر آب را نیاشامیدی و راضی به فدیه شدی یا باید چشم جهان بینت را از بن برکنم و یا تمام اموالت را متصرف شوم. مرد اسرائیلی درماند و مهلت طلبید. شام که لقمان با پشته ٔ هیزم از کوه بازگشت مولای خود را مهموم و اندوهناک بدید سبب پرسید. مرد اسرائیلی واقع بیان داشت و لقمان گفت: جواب او سهل است و رفع شرطش آسان. گفت: چگونه آسان است ؟ گفت: در جواب او بگو من آب وسط این نهر را می آشامم، پس از اینکه تو طرفین آن را آشامیده باشی اگر گفت طرفین آن را تو بیاشام بگو جلوی او را سد نما تا من طرفین آن را بیاشامم، چون مسدود کردن آن براو سخت است قهراً دست از تو خواهد کشید و از شر وی آسوده خواهی گردید. اسرائیلی خشنود شده، پس از جواب دادن حریف در ازای این مطلب لقمان را آزاد کرد و از مال دنیا بی نیاز فرمود و خود نیز توبه و ترک قمار کرد. در همان ایام که لقمان در قید رقیت بود روزی مولای او گوسفندی قربان کرد و به لقمان امر فرمود که اشرف اعضای وی را نزد من آر. لقمان دل و زبان گوسفند را نزد مولای خود برد باز وقتی دیگر که گوسفند ذبح کرده بود، گفت: پست ترین اعضای گوسفند را برای من حاضر کن.لقمان همان دو عضو را نزد مولای خود برد. روایت کرده اند شبی از شبها که لقمان با قاضی الحاجات در مناجات بود، ندا رسید که ای لقمان ! آیا خشنود میشوی که تو را خلیفه ٔ خود در روی زمین قرار دهم. عرض کرد: اگر مجبورم فرمائی مطیعم و اگر مختارم کنی من عافیت را طالبم و طاقت بار نبوت ندارم. پس از آن خدای تعالی ملکی را فرستاد تا او را حکمت آموزد و از این روی لقمان حکیم ترین مردم بود در روی زمین. از لقمان سؤال کردندچرا خلافت قبول نکردی ؟ گفت: اگر در میان مردم حکم به حق میکردم سزاوار بود که نجات یابم ولکن من مطمئن به این مطلب نبودم، ترسیدم که به خطا روم و راه بهشت را گم کنم، اگر من در دنیا ذلیل باشم بهتر است از آنکه قوی و عزیز باشم. فرمود هرکه واگذارد آخرت را برای دنیا زیان کرده است هر دو را. لقمان مکرر خدمت حضرت داود علیه السلام میرسید و کسب فیض از مشکوه نبوت مینمود روزی بر داود وارد گردید او را مشغول ساختن چیزی دید... الخ الحکایه - یک روز جمعی از اصحاب حضرت داود نزد او بودند و از کلمات و اقوال حضرتش استفاده میبردند سخن از هر چیزی در میان بود و همگان سخن گفتند جز لقمان که سکوت اختیار کرده بود داود گفت: ای لقمان ! چرا چیزی نگوئی و با دیگران در سخن گفتن انبازنشوی. لقمان گفت: خیری نیست در کلام مگر به نام خدا و خیری نیست در سکوت مگر تفکر در امر معاد و مرد بادیانت چون تأمل کند سکینه و وقار بر او مستولی شود وچون شکر خدای تعالی بجا آورد بر او رحمت و برکت نازل شود و چون قناعت ورزد از مردم بی نیاز گردد و چون راضی شود به رضای حق، اهتمامش به امور دنیا سست گردد وهرکه از خود محبت دنیا خلع کرد از آفات و شرور نجات یافت و چون ترک شهوت کرد در عِداد مردمان آزاد درآمد و چون تنهائی اختیار کرد از حزن و اندوه محفوظ ماند و چون حسد از خود دور ساخت محبت مردم درباره ٔ خود بیفزود و چون بصیر به عاقبت شد از پشیمانی ایمن شود... داود فرمود تصدیق سخن تو کنم ای لقمان ! روزی داودبه لقمان گفت: اکنون که پیر شدی از عقل تو چه مقدارباقی است ؟ گفت: آنقدر که نگاه نمی کنم در چیزی که کافی نیست به حال من و تکلف نمی ورزم در تحصیل آن چیزی که محتاج به آن نیستم. لقمان صاحب مواعظ حسنه و اندرزهای حکیمانه است و در غالب موارد مخاطب وی پسر اوست. از آن نصایح در قرآن مجید مذکور است و در کتب اخبار و سیر مسطور از آن جمله فرمود: ای پسرک من ! ملازم صبر باش در سختی و یقین دار به خدای تعالی و مجاهده کن با هوای نفس و بدان که شرافت و شفقت و زهد در صبر است، چون صبر کردی از محرمات الهی و پرهیز کردی از زخارف دنیوی و بی اعتنا شدی به مصیبتها چیزی محبوب تر و بهتر از مرگ نزد تو یافت نشود و همه ٔ اوقات انتظار وقوع آن بکشی. فرمود: ای پسرک من ! بر تو باد اقبال به اعمال خیر و اجتناب از اعمال شر چه عمل خیر خاموش کننده ٔ شر است آنکس که گوید شر باعث خاموشی شر است دروغ گفته، زیرا اگر آتشی پهلوی آتش دیگر بیفروزند بر اشتعال آن افزوده شود، پس آنچه شر را خاموش کند اعمال خیر است همان گونه که خاموش کننده ٔ آتش آب است. فرمود: ای پسرک من ! امر به معروف و نهی از منکر کن و بر مصیبات و ناملایمات دنیا صبر پیشه کن و از محاسبه ٔ نفس غفلت مورز قبل از آنکه حساب تو را بکشند و راه خطااز صواب بشناس تا از لغزش مصون مانی. همیشه گناهان پیش چشم دار و اعمال خویش را در پشت سر قرار ده و ازگناهان به خدای تعالی پناه بر و اعمال خویش حقیر شمار. فرمود: ای پسرک من ! اطاعت کن خدای تعالی را، زیرا کسی که اطاعت خدا کرد خداوند او را از شر مخلوقات حفظ فرماید. فرمود: به دنیا اعتماد مکن و قلب خود را بدان مشغول مساز که مخلوقی پست تر از این چنین کس نیست از آنکه قرار نداده است خدا نعمت دنیا را جزای اطاعت کنندگان و مصائب آن را مکافات گناهکاران. بر بلایا صبور باش و کتمان مصائب کن، زیرا کتمان مصائب و بلایا گنجی است از گنجهای نیکی و ذخیره ای است برای روز معاد. به کم قناعت کن و به آنچه مقدر توست شاکر باش و به روزی دیگران نظر مکن که مورث هلاکت است. اندرون را از طعام خالی دار و تا بتوانی از حکمت بینبار. با حکما مجالست کن و از سخنان آنان پند گیر تا دانش تو بیفزاید و برحذر باش که کلمات حکمت در نزد غیر اهل آن بیان نکنی و از اهل آن دریغ نکنی. فرمود: در حاجات خود میانه روی را از دست مده و در چیزی که مفید به حال تو نیست سخن مگو و بدون تعجب از چیزی مخند، زیرا که خنده ٔ بدون تعجب دلیل حمق است. مزاح مکن و جدال مورز. هرگاه ساکت باشی خالی از ذکر مباش و اگر سخن گویی به غیر از حکمت مگوی و به اندک چیزی خوشحال مشو که دلیل سست عنصری است. فرمود تا میتوانی سکوت اختیار کن، زیرا سکوت باعث پشیمانی نیست ولکن سخن گفتن به خطا موجب ندامت است. خروس پس از انقضای شب بالهای خود را بر هم زند و به ذکر پروردگار پردازد، پس کاری مکن که از خروس کمتر باشی و او از تو عاقلتر باشد. از غفلت حذر کن و از خدای تعالی بترس و از روی هوای نفس طلب علم مکن و غرور مورز و به سخنان جهال فریفته مشو.فرمود: منتفع شو از آن علمی که خدای تعالی به تو ارزانی داشته، زیرا که عالم مثال جاهل نیست و بهترین علوم آن است که از او انتفاع بری و به واسطه ٔ او متابعت خدای تعالی کنی، زیرا داناترین مردم به مقام الوهیت و عظمت و بزرگی حضرت حق ترسناک ترین مردم است. سعادتمند مردم کسانی هستند که مجالس با علما باشند تا تعلیم دهند آیندگان را چه سخنان عالم چون چشمه ٔ خوشگواری است که همه مردم بدان محتاجند و منتفع شوند و عالم شایسته تر است که متواضع و فروتن باشد و سخن گفتن اوبا جهال همچون کلام طبیبان باشد با مریضان. دل هرکه نورانی گردید با ایمان کلام وی به حق اثرکننده است و انتفاع برنده اند مردم از علم و اما به قلب کسی که نور حق نتابیده و جانش به انوار الهی روشن نگردیده، بسا شود که سبب گمراهی مردم گردد و باعث خرابی دین و ایمان شود و به یک کلمه اعمالش فاسد و بازارش کاسد گردد، همچنان که به یک جرقه ٔ آتش ممکن است آتش عظیمی افروخته گردد و اموال کثیری سوخته شود. فرمود: انسان شقاوت شعار اگر سخن گوید به وقاحت کشد و اگر سکوت کندبه فضاحت منتهی گردد و اگر بی نیاز شود طغیان کند و اگر فقیر شود از رحمت حق ناامید گردد و اگر خوشحال شود شرارت پیشه کند و اگر قادر گردد فحاش و وقیح شود و اگر مغلوب گردد به زودی قبول خواری کند و اگر گریه آغازد عربده کند و اگر چیزی بخواهندش بخل ورزد و اگر نام او برند غضب کند و اگر از چیزی منعش کنند تندی کند و اگر عطا کند منت گذارد و اگر چیزیش دهند سپاس نگزارد و اگر سرّی بدو گویند خیانت کند و اگر اسرارخود را در نزد تو گوید متهمت سازد و اگر پست تر از توست بهتان بندد و اگر بالاتر است مقهور سازد و اگر مصاحب با تو شود به رنج مبتلا کند و اگر کناره کنی آسوده ات نگذارد. باز از علائم انسان شقاوت شعار آنکه نه دانش وی بدو منفعت دهد و نه علم دیگران در حق او نافع شود، نه از منع کردن راحت گیرد و نه منعکننده را آسوده گذارد. اگر بزرگ قبیله است زیردستان را برنجاند واگر پست ترین قوم است از برتران خود در رنج است. به راه راست نرود هرچند او را راهنمائی کنند و نه معاشرین را از او استفادتی و نه مصاحبین را افادتی تواند بود. اگر سخن گوید از راه صواب دور است و اگر مخاطب گردد از دریافت قاصر. و باز از علائم او یکی آنکه در توانگری میانه روی نکند و در سختی بر بلا صبر ننماید. در موقع پرسش عفت نورزد و اعمال خیر از او ناشی نگردد و سپاسگزار هیچ کس نباشد و از کینه و تقلب احتراز نکند و نصیحت ناصحان نپذیرد هرچند سخنان آنها موافق با سخنان حکیمان باشد و به دانش خود مغرور باشد. خویشتن را نیکوکار داند اگرچه گناه کار باشد. عجز را در کارها پندارد که از روی عقل است و شرارت را گمان بردکه خیر است و تفریط را در کار از روی حزم جلوه دهد و جهالت را به مثابه ٔ علم نماید. اگر حق موافق میل او باشد تمجید کند و اگر مخالف میل او باشد تکذیب کند. اگر محتاج شود سؤال کند و اما اگر از او بپرسند منع کند و بخل ورزد و از اهل حق همیشه دوری کند و به باطل گراید. اگر در مجلس علما حاضر شود خاضع نگردد و گوش به سخنان آنان ندهد. اگر با پست تر از خود نشیند افتخار کند و اگر سخن حقی گوید در عمل مخالفت کند. مردم را به کارهای خیر امر دهد و حال آنکه خود به راه شر رود. با مردم چنان معامله کند که اگر با او همانگونه رفتار کنند تن درندهد. دلالت کننده به احسان است ولکن خود اجتناب کننده است. امرکننده به حزم است و حال آنکه خود ضایعکننده ٔ اوست. قول او مخالف است با فعل او و ظاهرش غیرموافق با باطن. اگر عمل خیری را مرتکب گردید برای ستایش است نه منظور داشتن حق. اگر عالم باشی نادان شقی تکبر ورزد و اگر جاهل باشی سخره ات کند و اگر قوی باشی با تو مدارا کند و اگر ضعیف باشی حمله آرد و اگر مالدار باشی سرکشی کند و اگر فقیر باشی ضعیف و پست شمرد. دانش را شرط انسانیت نداند و علم را جزء صفات نیکو نشمارد. اگر اعمالی خیر از تو صادر گردد ریاکار جلوه ات دهد و اگر نشود ضایعکننده ٔ خیر و کم خرد خواندت. اگر احسان کنی مبذرت شمارد و اگرامساک کنی بخیلت داند. اگر با مردم مهربانی کنی و غم ابنای نوع خوری گوید که عقل تو تیره است و اگر کناره گیری گوید خودپسند و متکبر است، حاصل آنکه مَثَل انسان جاهل شقاوتمند مَثَل جامه ٔ کهنه است که اگر یک سمت آن را در پی کنی طرف دیگر بشکافد و یا چون شیشه ٔشکسته است که نه متصل گردد و نه قبول وصله کند. و بدان ای پسرک من ! از جمله ٔ اخلاق حکیم و انسان سعادتمند وقار و سکینه و نیکی و عدالت و حلم و رزانت و احسان و دانش است و حزم و ورع و ترس از خدای تعالی و عمل خوب بجا آوردن و عفو کردن از گناهکاران و فروتنی با مردمان حکیم. اگر سخن گوید از روی علم است و اگر سکوت کند از راه حلم. اگر قدرت یابد عفو کند و اگر سؤال کند اصرار نورزد و اگر از او خواهشی کنند بخل نکند. اگر متکلم باشد از روی فهم سخن گوید و اگر مخاطب شود فهم کند. اگر تعلیم کند به مدارا سخن گوید و اگر طلب علم نماید سؤال نیکو کند و اگر عطا کند بی منت دهد و اگر عطا کرده شود حق احسان کننده را منظور دارد. اگر با عالم تر از خود نشیند از علم پرسش کند و اگربا نادان قرین گردد تعلیمش دهد. در بی نیازی افراط نکند و در حال فقر جزع ننماید. هرکه با او نشیند از عمل وی نفع برد و از موعظه ٔ وی بهره مند گردد. با برتراز خویش منازعه نکند و بر فروتر از خویش به خواری ننگرد. اگر چیزی نداند اظهار دانش نکند و اگر داند کتمان ننماید. مال مردم به حیف متصرف نشود و خلق از زحمت او آسوده باشند و او در اعمال خیر چالاک و در کار شر بلید و کند. هنگام ادای واجب قوی است و گاه معصیت ضعیف و ناتوان. نسبت به شهوات نفسانی جاهل است و اما برای تقرب حق تعالی عالم دنیا برای او غربت و موطن اصلی او آخرت است. امرکننده ٔ به معروف و نهی از منکر. باطن موافق با ظاهر و قول او مطابق با فعل. این بود مختصری از علائم انسان سعادتمند و مردمان شقاوت شعار، بفهم و بدان و کار بند تا رستگار شوی و از رنج دنیا و عذاب عقبی ̍ آسوده گردی. فرمود ای پسرک من ! طلب کن حکمت را و متوجه ساز نفس خود را به سوی آن و هر زمان که جامع حکمت شوی چشم بصیرت تو روشنی گیرد اخلاق تو نیکو شود. و بدان که حکمت بدون تدبر و تفکر به منزله ٔ متاعی است که در دست خازن او نباشد و یا گوسفندی که در مَربض خود داخل نگردد و در این حال هر ساعت در محل آفت است و در معرض هلاکت. و بدان که اظهارکننده ٔ حکمت، زبان توست تا میتوانی آن را حفظ کن، زیرا هرگاه فاسد گردد زبان تو تباه شود حکمت تو همچنانکه اگر خراب شود درب خانه، متاع خانه از دستبرد دزدان و راهزنان مصون نماند و پس هرکه مالک زبان خویش گشت موقع سخن گفتن داند و در حضور نااهل تکلم نکند و اگر سفیهی از او طلب حکمت کند سکوت اختیار کند. پس زبان کلید خیر و شر است و سخن مگو مگر در خیر هم چنانکه مهربر گنجینه ٔ طلا و نقره ٔ خود میزنی خوشا به حال آنکه به دنیا مغرور نگردید و فریب آن نخورد تا در روز حساب گرفتار ندامت زخارف گردد. فرمود: ضایع مکن مال خویش را و اصلاح کن مال غیر را. مالی که از آن توست آن است که از پیش فرستی و مال غیر آن که بر وراث گذاری. فریب دنیا ثابت است برای دو نوع از مردم: یکی آنکه برحسب جهالت مرتکب عملی قبیح گشته ولکن متنبه گردیده و بر تدارک آن حریص است، دیگری آن که طلب کند مال دنیا را برای نیل به درجات عقبی ̍. فرمود: عاقل ترین مردم دنیا دو گروه باشند: اول، آنانکه خدای تعالی شرافت و نام نیک و ذکر جمیل را بدانان عطا کرده ولکن آنها طلب شرافت آخرت کنند. دوم، گروهی که ابواب روزی بر ایشان بسته گردیده و طرق معیشت آنان سخت شده، اما صبرپیشه کرده اند و لب به شکایت نگشوده. فرمود: ای پسرک من ! رحم کن تا رحم کرده شوی و سکوت ورز تا سالم مانی و کار نیکو کن تا غنیمت بری. از آه مظلومان بترس که به سوی حق برشود و مورد استجابت واقع گردد و مورث خسران دنیا و آخرت تو شود. از پند بزرگان سر مپیچ هرچند بر تو سخت و ناگوار باشد. بدا به حال آنکه سخن نیکو بشنود ولکن منتفع نشود بداند و اما کار نبندد و حق را بر او اظهار کنند و او به راه هدایت نرود. اما خوشا به حال آنکه از علم خود نفع برد و از شنیدن سخن حق متنبه گردد. با مردم با بشاشت و خوشروئی معاشرت کن و به اخلاق صالحین تشبه نما و کار نیکوکاران پیشه ٔخود قرار ده و شکر خدای تعالی بجا آر و با زیردستان تواضع کن و از عجب و تکبر که صفت جباران است دوری جوو به اعمال [نیک] خود مغرور مشو هرچند بسیار کرده باشی زیرا هر چیز را آفتی است و آفت اعمال نیکو عجب است. باز فرمود ای پسرک من ! بر مردم بلندی مجوی و حق آنان غصب مکن و صفت ظلم را دشمن دار و از دعاوی مظلوم بترس و به دنبال مال دنیا مرو، بلکه اهتمام کن به آنچه که تو را به خدای تعالی نزدیک کند. اگر کسی رادوست داشتی یا دشمن برای خدا دار نه از روی هوا و هوس شیطانی. با اهل معصیت مدارا کن و به سخنان لیّن آنان را متنبه ساز و در این اعمال، خدا را همیشه پیش چشم دار تا تو را توفیق عنایت فرماید و سخنت را مؤثرقرار دهد و بدان که چیزی افضل از عقل نیست و تمامیت عقل مرد به داشتن ده خصلت است: 1- از کبر مأمون بودن. 2- امید هدایت از او داشتن. 3- به قسمت و روزی خود قانع بودن. 4- زائد مال خود به مستحقان بخشیدن. 5- فروتنی را از تکبر بهتر دانستن. 6- ذلت را بر عزت ترجیح دادن. 7- در طلب علم اظهار ملالت نکردن. 8- از برآوردن حاجات اظهار خستگی نکردن. 9- کمترین خوبی ازغیر را کثیر شمردن و اما خوبی خویش در حق دیگران راقلیل دانستن. 10- همه ٔ مردم را از خود بهتر و خود را از همه پست تر دانستن. فرمود: مردم نسبت به تو دو گونه باشند یا فاضلتر و زاهدترند و یا برحسب ظاهر پست تر، تکلیف تو آن است که نسبت به هر دو تواضع و فروتنی پیشه کنی، به فاضل تر از آن رو که سزا و شایسته ٔ اوست و به پست تر بدان جهت که یمکن در باطن از تو بهتر باشد و برحسب صورت خود را چنین وانموده است. تحمل مصائب دلیل حسن ظن به خداست. برای هر کاری کمالی است وکمال عبادت به ورع و یقین به خدا و غایت آن شرافت وبزرگی و حسن عقل و بدان که عقل متاعی است که پوشاننده ٔ عیوب است و اصلاح کننده ٔ امور و خشنودکننده ٔ مولا. فرمود از شر زنان پناه به خدا بر و بر نیکانشان نیز اطمینان مدار چه مزاج نسوان به اعمال شر مایلتر است تا به افعال نیکو و اعمال خیر. تعلیم ده نادان را ازآنچه آموخته ای و بیفزا بر دانش خود از آنچه از عالم می آموزی. و با سفیه مصاحبت مکن مبادا از جنس او شمرده شوی و به خانه ای که امروز در او زنده ای و فردا مرده دل مبند و از مجالست علماء و دانشمندان کوتاهی مکن و قلب خود را به انوار حکمت روشن کن، زیرا حکمت قلوب مردم را زنده کند، همچنانکه باران اراضی خشک و لم یزرع را زنده کند. از مجالس نیکان دوری مجو چه اگر عالمی علم تو بیفزاید و اگر نادانی از علم خود ترا بیاموزاند و اگر رحمت الهی بر آنان نازل شود شامل حال تو نیز بشود. اما از مجلس اشرار احتراز کن، زیرا اگراز اهل علم باشی آن علم وبال تو گردد و اگر جاهل باشی بر جهل تو افزوده شود و اگر سخط الهی بر آنان نازل گردد تو را نیز شامل شود. حیا کن از خطا به مقدار نزدیک بودن او به تو و بترس از خدا به اندازه ٔ توانایی او بر تو. و از بسیار شدن مال دنیا حذر کن تا حساب فردای تو طولانی نشود. پرسش نصف علم است و مدارای بامردم نصف عقل و میانه روی در امور معیشت نصف مؤنه. فرمود: همان طوری که دشمن به احسان دوست تو گردد دوست نیز بسبب جفای بدو دشمن شود. سخن کاشف عقل گوینده است، پس تأمل کن که چه میگویی مبادا به سفاهت مشهورگردی. اعتماد بر خدا راحت کننده ٔ قلب است و قلت احتیاج به مردم دلیل عقل و مکافات دروغگو تصدیق نکردن و به سخن او وقع نگذاشتن است. سخن مگو نزد کسی که گمان بری تو را تکذیب کند و طلب حاجت مکن نزد آنکه حاجتت برنیاورد و وعده مکن به چیزی که انجام دادن آن نتوانی و ضمانت مکن چیزی را که قدرت ادای آن نداری و مقدم مشو بر کاری که از اتمامش عاجزی. در مجالس از مقام خود تجاوز مکن چه اگر فراتر برندت بهتر از آنکه فروتر آرند و خوار دارندت. همانگونه که خدای تعالی برتری دارد بر همه ٔ مخلوقات نام او هم برتر است از تمام چیزها، پس هیچگاه زبان از ذکر حق تعالی خالی مدار و نمازی که بر تو واجب فرمود بجا آر، زیرا مَثَل نماز مَثَل مسافرت دریاست اگر کشتی به سلامت به ساحل رسید، اهلش نیز سالم مانند و اگر غرق گردید سکان کشتی نیز به آب غوطه ور شوند و هلاک گردند. حسن نیت از یقین است وحسن استماع از حلم و حسن جواب از علم و سوء خلق ناشی از لئامت و حسن خلق از کرامت. عمل خیر بجا آر و مباشر کار شر مباش، زیرا که بهتر از خیرکننده ٔ اوست و بدتر از شر بجاآورنده ٔ او با سفیه منازعه مکن و با احمق مجادله منما، زیرا کندن سنگهای گران آسان تر است از آنکه تعلیم دهی کسی را که قوه ٔ فهم و شهور در او نیست. آنچه را که از گفتن او حیا داری بهتر که بخاطرنیز خطور ندهی. اگر خواهی کسی را به مصاحبت برگزینی نخست او را به غضب آرا اگر در حال غضب سخن حقیقت راتصدیق کرد بدان که منصف است و قابل معاشرت و مصاحبت. از اشرار کناره کن تا سالم ماند قلب تو و استراحت نماید بدن تو و پاکیزه گردد نفس تو. شکر کن کسی را که به تو نعمت داده و پاداش ده کسی را که شکرگزار توست چه نیست بقایی نعمتی را که صاحبش کفران کرده و نیست زوالی نعمتی را که شکر آن گزارده آمده است. پست ترین اخلاق رذیله، خیانت به دوستان است و اشاعه ٔ اسرار آنان و اعتماد کردن به کسی بدون امتحان و تجربت و سخن بسیار گفتن در مطالب بیهوده و عطا خواستن از مردم لئیم. دو چیز است که راه حیله در او مسدود است و عقل از اصلاحش عاجز و درمانده: اول، برگردانیدن امری که روی آورده و دوم، به دست آوردن چیزی که پشت کرده. اظهار چیزی که هنوز مستحکم و برقرار نگردیده نشان سست عنصری و کم خردی است. مرد شرافتمند چون زهد ورزد متواضعشود و مرد پست طبیعت زشت سیرت اگر زاهد گردد متکبر شود. مراء کلید لجاج است و لجاج کلید باب گناه. عقل بدون ادب چون درخت بی بار است و عقل مقرون به ادب همچون درخت میوه دار. کلید محبت دیدار بابشاشت است و سبقت گرفتن به تحیت و ترک معصیت و سهل گرفتن در معامله.
وفات و قبر لقمان: ابراهیم ادهم گوید: قبر لقمان میان مسجد رمله و بازار امروز است. علاوه بر قبر لقمان، قبور هفتاد نفر از انبیاء عظام که بعد از لقمان وفات کرده اند آنجاست. جهتش آن که بنی اسرائیل انبیاء را از نزد خود اخراج و در رمله محصور کردند و در آنجا بودند تا همگی از گرسنگی هلاک شدند. آورده اند که روزی لقمان با پسر خویش در عریش نشسته بود همین که آثار مرگ بر او ظاهر شد به گریه آغازید. پسرگفت: ای پدر! گریه ٔ تو از خوف مرگ است یا حرص دنیا؟گفت: هیچکدام، گریه ٔ من برای آن است که پیش خود بیابان هولناک و عقبات طولانی و بار گران می بینم با نداشتن زاد و راحله، و ندانم که این بار گران از دوشم بردارند یا با آن به سوی جهنم رهسپار گردم. (از کنزالحکمه ترجمه ٔ نزههالارواح شهرزوری صص 205-211). و باز مزید فایده را از مواعظه لقمان نمونه ای چند با ذکر مأخذ نقل کنیم: ان لقمان قال لابنه: ایاک و الکسل، ایاک و الضجر. (الوزراء و الکتاب ص 191). و قال لقمان لابنه: یا بنی ! ایاک و الکسل و الضجر، فانک اذا کسلت لم تؤد حقاً و اذا ضجرت لم تصبر علی حق. (البیان و التبیین ج 2 ص 57). قال لقمان لابنه: یا بنی ! ان قد ندمت علی الکلام و لم اندم علی السکوت. (البیان و التبیین ج 1 ص 221). و کان یقال: اربع لاینبغی لاحد ان یأنف منهن و ان کان شریفاً او امیراً: قیامه من مجلسه لابیه و خدمته لضیفه و قیامه علی فرسه و خدمته للعالم. (البیان و التبیین ج 2 صص 57-58). و قال لقمان: ثلاثه لایعرفون الا فی ثلاثه مواطن: لایعرف الحلیم الا عند الغضب و لا الشجاع الا فی الحرب و لاتعرف اخاک الا عند حاجتک الیه. (البیان و التبیین ج 2 ص 58). و قال لقمان لابنه و هو یعظه: یا بنی ! ازحم العلماء برکبتیک و لاتجادلهم فیمقتوک و خذ من الدنیا بلاغک و انفق فضول کسبک لاَّخرتک و لاترفض الدنیا کل الرفض فتکون عیالاً و علی اعناق الرجال کلا و صم یوماً یکسر شهوک و لاتصم یوماً یضرّ بصلواتک فان الصلاه افضل من الصوم و کن کالاب للیتیم و کالزوج للارمله و لاتحاب القریب و لاتجالس السفیه و لاتخالط ذاالو جهتین البته. (البیان و التبیین ج 2 ص 122). قال لقمان الحکیم: ثلاث من کن ّ فیه فقد استکمل الایمان: من اذا رضی لم یخرجه رضاه الی الباطل، و اذا غضب لم یخرجه غضبه من الحق، و اذا قدر لم یتناول ما لیس له. و قال لابنه: ان اردت ان تؤاخی رجلاً فاغضبه، فان انصفک فی غضبه و الافدعه. (عیون الاخبار ج 1 ص 290). قال لابنه: یا بنی ! اَغدُ عالماً او متعلماً او مستعماً او محباً ولاتکن الخاص فتهلک. (عیون الاخبار ج 2 ص 119). قال لقمان لابنه: یا بنی ! کل اطیب الطعام و نم علی اوطاً الفراش. (عیون الاخبار ج 3 ص 222). و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 135 و ج 2 ص 122، 168 و 176 و ج 3 ص 228 و 275 و ج 4 ص 59 شود. قال لقمان لابنه: استعذباﷲ من شرارالناس و کن من خیارهم علی حذر. (عقدالفرید ج 3 ص 165). روی عن لقمان الحکیم انه قال لابنه: یا بنی ! اوصیک باثنتین ماتزال بخیر ماتمسکت بهما: درهمک لمعاشک و دینک لمعادک. (عقدالفرید ج 7 ص 220). و رجوع به عقدالفرید ج 1 ص 197و 200 و ج 2 ص 123، 192 و 292 و ج 3 ص 97، 98، 123، 156و 167 و ج 5 ص 25 و ج 8 ص 115 شود. و من کلامه: یا بنی ! علیک بمجالس العلماء فان اﷲ تعالی یحیی القلب المیت بالعلم. و من کلامه: ارسل حکیماً و لاتعرضه و ان لم یکن لک رسول حکیم فکن رسول نفسک.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران را از جرجان رانده بود در سال 761 عنوان سلطنت جرجان داد، ولی کمی بعد چون او را لایق ندید از این مقام عزل کرد. سپس امیرتیمور که در سال 786 جرجان را از امیر ولی گرفت لقمان را به حکومت جرجان گمارد و او تا سال 790 در این مقام باقی بود و چون بمرد پسرش پیرک به تصویب امیرتیمور، پادشاه جرجان شد. (تاریخ مغول صص 477-478).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) برلاس (امیر شیخ). از امرای خاقان سعید شاهرخ. رجوع به حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 196 و 2000 شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) از ملازمان و یاران ملک فخرالدین از ملوک کرک که از 705 تا 706 هَ. ق.در هرات حکم روائی داشت و پادشاهی فاضل و سخن سنج و شعردوست بود. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 25 و 31).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) (شیخ...) اَتکه. پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان. (مجالس النفائس ص 112).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن نوح السمنائی. مولانا اختیارالدین... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). العالم الکامل النبیه الفاضل المالک، لازمه البیان و الفتیا التارک لتکلفات اهل الدنیا تفقه علی والده و اخذ من العلوم النقلیه و العقلیه بنصیب وافر و سافر البلدان ثم رجع و کان یدرس فی المدرسه افزاریه یقراء علیه اکثرالکتب الادبیه و العلوم المتداوله و صارت الیه فتاوی البلدکلها. و له رسالات فائقه و قصائد رائقه و لطائف یعجز البیان عنها و رقائق بقطر ماء الملاحه منها. و کان علی السفهاء و الجهال اشد من سیف قاطع یبکتهم فی المباحث و یسکتهم فی الجمامع و له دیوان یزید علی الوف کانهاعلی آذان ابکار المعانی شنوف و من جمله منظوماته:
اِنی اِذَا اْفتخرَ الجهول ُ بجاهِه
و بما حوی َ من ماله و مناله
فتفا خری بین الخلائق کلهم
بولاء خیر الانبیاء و آله.
صلی اﷲ علیه و سلم. و تو فی سنه... و سبعمأئه و دفن فی الحظیره عند ابیه رحمهاﷲ علیهم. (شدالازار ص 396).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن نوبه.ذوالرّجل شاعری است از عرب. رجوع به ذوالرجل شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن لقیم. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 188 شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن عیسی توبنی. از مردم توبن قریه ای به نسف، محدث است.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن عامر حمصی. محدث است. (منتهی الارب). فرج بن فضاله از وی و وی از ابوالدرداء این حدیث روایت کند: معاتبهالاخ خیر من فقده، و من لک باخیک کله.». (عیون الاخبار ج 3 ص 28).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن عاد الاکبر. جاحظ در البیان و التبیین گوید: و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی النباهه و القدر و فی العلم و الحکم و فی اللسان و فی الحلم و هذان غیر لقمان الحکیم المذکور فی القرآن علی ما یقول المفسرون... و قال ابوالطمحان القینی فی ذکر لقمان:
ان ّ الزمان و لاتفنی عجائبه
فیه تقطع الاّف و اقران
امست بنوالقین افراقاً موزعه
کانهم ّ من بقایا حی ّ لقمان.
و قال المسیب بن علس فی ذکر لقمان:
و الیک اعملت العطیهمن
سهل العراق و انت بالقفر
انت الرئیس اذا هم نزلوا
و تو جهوا کالاسد و النمر
لو کنت من شی ٔ سوی بشر
کنت المنور لیلهالقدر
و لانت اجود بالعطاء من الر
یان لماجاد بالقطر
و لانت اشجع من اسامه اذ
نقع الصراخ ولج ّ فی الذّعر
وَلانت اَبین َحین تنطق من
لقمان لما عی ّ بالامر.
و قان لبیدن ربیعه الجعفری:
و اخلف قسا لیتنی و لواننی
و اعیی علی لقمان حکم التدبر
فان تسألینا کیف نحن فاننا
عصافیر من هذا الانام المسحر.
و قال الفرزدق:
لئن حومتی صانت معدُ حیاضها
لقد کان لقمان بن عادیها بها
و قال آخر:
اذا مامات میت من تمیم
فسرک ان یعیش فجی ٔ بزاد
بخبز او بلحم او بتمر
او الشی ٔ الملفف فی البجاد
تراه یطوف الافاق حرصاً
لیأکل رأس لقمان بن عاد.
و قال افنون التغلبی:
لو اننی کنت من عاد و من ارم
ربیب قیل و لقمان و ذی جَدن.
رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 23 و صص 161-166 و 283 و ج 3 ص 193 و لقمان بن عاد شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن عاد الاصغر. رجوع به لقمان بن عاد و لقمان بن عاد الاکبر شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال عمر درگذشت و لبید شاعر در این باره گوید:
لمارای لبدالنسور تطایرت
رفع القوائم کالقیر الاعزل.
و همچنین در این معنی نابغه گفته است: احنی علیه الذی احنی علی الید. (مجمل التواریخ و القصص ص 155). گویند بنای عرم لقمان بن عاد کرد است. (مجمل التواریخ ص 156). صاحب حبیب السیر آرد: هود پیغمبر مدت پنجاه سال قوم عاد را به سلوک طریق رشد و رشاد و ترک شرک و فسق و فساد دلالت فرمود. از آن جماعت غیر از مرثدبن سعد و لقمان بن عاد و اندکی از ضعفا کسی بدان جناب نگروید. چون هود از هدایت ایشان مأیوس گشت، بر ایشان دعا کرد و مدت هفت یا سه سال قحط و غلا با کمل وجهی در میان عادیان شایع شد. و قوم پس از مشورت چنانچه معهود آن زمان بود قیل بن قین و لقمان بن عاد و لقیم بن نزال و مرثدبن سعد و یک دو کس دیگر را جهت دعای استسقا به مکه ٔ مبارکه فرستادند، چون آن گروه به حرم رسیدند در خانه ٔ معاویهبن بکر که داخل عمالقه بود و با ایشان خویشی داشت فرودآمدند و مدت یک ماه به عیش و تنعم گذرانیدندو از غایت شعف به بسط بساط از ابتلای یاران و طلب باران فراموش کردند و بالاخره به تنبیه معاویه از مجلس عشرت برخاسته لقمان و مرثد به اظهار ایمان خود مبادرت جستند و قیل با همکیشان چند شتر و گوسفند قربان کردند و به لوازم استسقا پرداختند و مقارن دعای ایشان سه قطعه ابر در هوا پیدا گشت سرخ و سفید و سیاه، و هاتفی آواز داد که ای قیل ! یکی از این قطعات سحاب را اختیار کن، قیل ابر سیاه را انتخاب کرد صدائی به گوش او رسید که عجب خاکستری مهلک به قوم خود فرستادی که یکی از ایشان را زنده نخواهد گذاشت. آنگاه آن غمام سیاه متوجه قوم عاد شد... روایت است که قیل و اصحاب او در اثنای راه خبر هلاکت قوم شنیده هم از آنجا متوجه قعر جهنم گشتند و در تاریخ طبری مسطور است که مرثدبن سعد و لقمان بن عاد که مؤمن بودند چون از این حال واقف شدند از غیب آوازی شنیدند که هر یک از شما حاجتی که دارید طلب کنید تا به اسعاف مقرون شود مرثد گفت... لقمان گفت: خدایا مرا عمر هفت کرکس کرامت فرمای و هر دو مسئلت به شرف اجابت اقتران یافته... لقمان کرکس بچگان متعاقب گرفته می پرورید و هر یک هشتاد سال زنده بوده به عالم دیگر پرواز میکردند و چون کرکس هفتم که موسوم به لبد بود جان تسلیم کرد، مرغ روح لقمان نیز از آشیانه ٔ بدن طیران فرمود... حمداﷲ مستوفی لقمان مذکور را که صاحب نسور است لقمان حکیم پنداشته و در تاریخ گزیده بدین معنی تصریح کرده است و حال آنکه لقمان به اتفاق مورخان از قوم عاد است. و لقمان حکیم معاصر داود بوده و در مبادی احوال در سلک ممالیک یکی از بنی اسرائیل انتظام داشته... (حبیب السیر ج 1 صص 13-14).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن شیبهبن معیط. صحابی است. (منتهی الارب). صاحب الاصابه آرد: لقمان بن شیبهبن معیط ابوالحصین العبسی احد الوفد من عبس... و کانوا تسعه سماء ابوجعفر الطبری. تقدمت اسماؤهم فی ترجمه الحرث ابن الربیعبن زیاد و ذکر لقمان هناک بکنیه. (الاصابه ج 6 ص 7).
لقمان. [ل ُ] (اِخ) ابن باعورا. حکیم و پسرخواهرایوّب علیه السلام یا پسرخواهر مادر وی بود. و گویند تلمیذ داود علیه السلام و گویند قاضی بنی اسرائیل است وگویند بنده ای بود نوبی آزاد از سیاهان مصر و در نبوت او اختلاف است، و او غیر لقمان بن عاد است. (از منتهی الارب). صاحب آنندراج آرد:... لقمان بن باعور باشنده ٔ ملک نوبه واقع در افریقیه می باشد و در شهر رمله علاقه ٔ فلسطین واقع در ملک شام از این جهان سست بنیان به سرای جاودان رحلت کرده، اگرچه صورت ظاهری او مانندمردم ملک حبش سیاه کریه المنظر، لبان سطبر و آویخته، بینی بدوضع و پا دراز، مگر سیرت باطنی او چنان زیباکه لک ها خوب صورتیها بر آن نثار و کرورها وجاهت ها درمواجهه ٔ آن شرمسار بودند. حکیم مذکور به باعث سوادلون مدتی چندبار به غلامی رسیده، هیزم کشیده، چوپانی گوسفندان کرده و زمانی هم آقا هم مانده (؟). (آنندراج). و رجوع به لقمان، لقمان حکیم و لقمان بن عاد شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است:
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر.
ناصرخسرو.
آید به دلم کز خدا امین است
بر حکمت لقمان و ملکت جم.
ناصرخسرو.
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم.
ناصرخسرو.
خرد را به ایمان و حکمت بپرور
که فرزند خود را چنین گفت لقمان.
ناصرخسرو.
سوی او آی اگر ندیدستی
ملک داود و حکمت لقمان.
ناصرخسرو.
ملک امامت سوی کیست که او راست
ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان.
ناصرخسرو.
ای بارخدای همه ذریت آدم
با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان.
ناصرخسرو.
چه معنی دارد این حالت که گفتی زنده شد یونس
چه حکمت باشد این معنی که گفتی بنده شد لقمان.
ناصرخسرو.
آباد به عقل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان.
ناصرخسرو.
ای حجت علم و حکمت لقمان
بگزار به لفظ خوب حسانی.
ناصرخسرو.
اگر از خانه و از اهل جدا ماندم
جفت گشتستم با حکمت لقمانی.
ناصرخسرو.
ترا در نظم لعبتهای آزر
ترا در نثر حکمتهای لقمان.
رشید وطواط.
نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم.
خاقانی.
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی.
خاقانی.
بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.
مولوی.
وز قطام لقمه لقمانی شود
طالب اِشکار پنهانی شود.
مولوی.
لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی ؟ گفت: از نابینایان که تا جائی را نبینند (نپرواسند) قدم ننهند. (سعدی). لقمان را گفتند: ادب از که آموختی ؟ گفت: از بی ادبان که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود. یکی از کاروانیان گفت: مگر اینان را نصیحتی کنی... گفت: دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن. (گلستان).
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی، چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.
سعدی.
گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه راصبر نیست حکمت نیست.
سعدی.
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
- امثال:
لقمان را حکمت آموختن غلط است.
و رجوع به لقمان حکیم، لقمان بن باعورا و لقمان بن عاد شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) از امرای معتبر اولجایتو سلطان مغول و منظور نظر وی. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 44 شود.
لقمان. [ل ُ] (اِخ) والی حمص از قبل غازان خان، پس از فتح آنجا و فرارملک ناصر سلطان مصر در حدود سال 669 هَ. ق. وی سابقاً از ملک ناصر گریخته و التجا به دولت غازانی کرده بود. رجوع به حبیب السیر جزو اول از ج 3 ص 53 شود.
سیویکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۴ آیه. δ بنابر روایات اسلامی، حکیمی از مردم حبشه یا نوبه بوده،
لُقمان، نام حکیمی است در دوره جاهلیت، احتمالا از قوم عاد که اقوام و امثال و حِکَم بسیار باو منسوبست،
لُقمان، نام سوره 31 قرآنست که مکیه می باشد و 34 آیه دارد،