معنی مبصر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
مبصر. [م ُ ص ِ] (ع ص) بیننده و بابصیرت و هوشیار. (ناظم الاطباء). || متوسط از جامه و از گویایی و رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || (در تداول این عصر) خلیفه ٔ مواظب اطاق درس و آداب شاگردان. (یادداشت دهخدا). مراقب. شاگردی که از جانب معلم یا مدیر یا ناظم مدرسه برای مراقبت همکلاسان خود تعیین می گردد که او را ارشد کلاس نیز گویند. || آویزنده ٔ پرده و سایبان بر دروازه. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). || شیری که شکار را از دوردریافته قصد آن نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || قوله تعالی: والنهار مبصراً یعنی دیده میشود در آن هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
مبصر. [م َ ص َ] (ع اِ) حجت. (منتهی الارب) (آنندراج). حجت. دلیل واضح. (از اقرب الموارد). حجت و حجت واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
مبصر. [م ُ ب َص ْ ص ِ] (ع ص) بیننده. (آنندراج). آنکه ظاهر و نمایان میکند و نیز نظرکننده و شناساننده. (ناظم الاطباء). بابصیرت. که بصیرت دارد:
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر.
ناصرخسرو.
مجنون که مبصرجهان بود
شهوت کش و خویشتن رهان بود.
نظامی.
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید.
نظامی.
بر هر مدبری و مبصری فایق و راجح آمده. (تاریخ قم ص 4). || جادوگر. غیب گو. اخترشناس. (فرهنگ فارسی معین):
تا مبصر ز اول اندرمعرفت روشن شود
تا منجم را دو چشم اندرفلک ناظر شود.
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین).
|| بینا کننده. || فهماننده. (فرهنگ فارسی معین).
مبصر. [م ُ ب َص ْ ص َ] (ع ص) روشن و هویدا و آشکار و ظاهر ساخته شده. (ناظم الاطباء).
مبصر. [م ُ ص َ] (ع ص) دیده شده. (ناظم الاطباء):
خدای مبدع هرچ آن ترا به وهم و به حس
محاط و مدرک و معلوم و مبصر است و مشار.
ناصرخسرو.
بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید.
عطار (از فرهنگ فارسی معین).
|| تابان ودرخشان و روشن. ج، مبصرات. (ناظم الاطباء).
بیننده، با بصیرت، هوشیار، در فارسی، شاگردی که مسئول نظم کلاس است. [خوانش: (مُ ص) [ع.] (اِفا.)]
(مُ صَ) [ع.] (اِ مف.) دیده شده، منظور، مشهود.
دیدهشده،
بابصیرت،
(اسم، صفت) [مجاز] پیشگو،
دیدهشده، مشهود، منظور،
دانشآموزی که از جانب معلم به حفظ نظم در کلاس میپردازد،
آنکه ظاهر و نمایان می کند و نیز نظر کننده و شناسنده، با بصیرت
مُبصِر، مراقب، محافظ، حارس
مُبَصِّر، بصیر کننده، فهماننده و شناساننده، با بصیرت،
مُبصَر، دیده شده، دیده شدنی، آنچه که به چشم آید و مشهود گردد،