خلاصه داستان قسمت اول سریال سقوط

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول سریال سقوط را می خوانید، با ما همراه باشید. در خلاصه قسمت اول سریال سقوط آمده:آیسان به پیشنهاد همسرش ژاکان برای ماه عسل راهی ترکیه می‌شود. اما حقیقت این سفر چیز دیگری است. داستان سقوط در ایران، ترکیه و عراق می‌گذرد و عمده سکانس های ایران در استان کردستان، سکانس های ترکیه در آنتالیا و بخش عمده سکانس‌های عراق در استان موصل فیلمبرداری شده است.

قسمت اول سریال سقوط

سنندج – بهار ۱۳۹۵
دختر خانمی در حال خورد کردن گوشت برای غذاش است و هم زمان با مادرش هم حرف می زند.
دختر در حال زدن لیدوکایین به دندونش است که صدا در توجهش را به خودش جلب می کند و او ترسیده چاقویی از توی آشپزخونه بر می دارد و پشت ستون منتظر می مونه تا بیاد تو.
دختر به سمت مرد حمله می کنه که متوجه میشه ژاکان همسرش است و فقط به زدن یک ضربه بسنده می کند و از دیدنش شوکه میشه.
ژاکان و همسرش با هم شام می خورند و بعد از آن برای خوابیدن به اتاق می روند و ژاکان سرش به بالش نرسیده خوابش می برد و همسرش یواشکی کیفش را می گردد و به نظر میاد به چیزی شک کرده و در آخر زخم های روی پای همسرش را هم می بیند و به کنارش روی تخت می رود و می خوابد.
روز بعد
ژاکان، خانومش را به دندان پزشکی می برد و بالای سر او است که پیامی روی گوشیش میاد و او تلفن به دست عصبی میره.
خانوم بعد از تموم شدن کارش با استرس به همسرش زنگ می زنه که جواب نمیده و نگران پول است که خانم منشی آن جا یک کارت بهش میده و میگه این و همسرتون داده.
او شوکه شده پول را حساب می کند و بعد از دستگاه عابر موجودی می گیره که می فهمه ۲۰ میلیون پول توشه و کمی بعد شوهرش با یک ماشین شاسی بلند جلوی پاش ترمز می کنه و او بیشتر بهم می ریزه که ژاکان میگه افتادم تو کار دلالی و بعد با هم لباس می خرند و کلاس کاراته هم ثبت نام می کنند.
شب در خانه او بساط مهمونی چیده و ژاکان هم در حمام است که او دوباره سراغ همان کیف میره و پول هایی را داخل آن می بیند و به سراغ لپ تاپ میره که ژاکان از حموم بیرون میاد و کارش نیمه تمام می مونه.
بعد هم سراغ جشن سه سالگیشون میرن و حسابی با هم خوش می گذرونند.
روز بعد
آیسان در خونه خواب است که صدای زنگ تلفن بیدارش می کنه و وقتی چشماشو باز می کنه کل خونه رو می گرده ولی ژاکان نیست و آیسان هم به انجام کار های خونه می پردازه و نهار درست می کند و منتظر ژاکان است.
آیسان به خونه پدر شوهرش رفته و اون جا با روژین دختر خواهر شوهرش در حال حرف زدن است که ژاکان از راه می رسه و همه برای خوردن نهار آماده می شوند.

آیسان از این که زیاد او را نمی بینه با مادرش درد و دل می کنه که همون موقع ژاکان از راه می رسه و او از دور می بینه که پاکت سفیدی داخل جیب کتش گذاشته.
آیسان یواشکی داخل جیبش را می بیند که همون موقع ژاکان از راه می رسه و از دور متوجه می شه که آیسان دست تو جیبش کرده و در رستوران آن را به روش میاره که آیسان میگه من نگرانتم.
ژاکان خبر رفتنشون به ترکیه را می دهد و به آیسان میگه تو همین پاکت سفید توی جیب کتم بلیطای ترکیمونه و میده بهش تا خودش ببینتش.
آیسان و ژاکان در ترکیه سوار تاکسی شده اند تا به ویلای دوست ژاکان برسند.
کمی بعد آن ها به آن جا می رسند و متوجه میشن که ویلا پر آدمه و ژاکان با دوستش حرف می زنه و کمی بعد به آیسان میگه این آدما قراره برن اروپا و فقط من باید به تورشون برسونمشون و زود برگردم.
آیسان تو خونه تلاش می کنه خودشو سرگرم کنه که یهو یه صدایی به گوشش می خوره و او از اتاق بیرون میره که در اون اتاق قفله و دوباره به اتاق خودش بر می گرده و چیز های مشکوک تری می بینه که دوباره همون صدا میاد و او این بار از پنجره توی تراس، توی اتاق را می بیند.
با روشن شدن هوا ژاکان از راه می رسه و آیسان به سمتش میره و درباره شغل دوستش سوال می پرسه که ژاکان می زنه به قاطی بازی تا از جواب دادن طفره بره و بعد با هم به گردش میرن و بعد هم هتل که آیسان می فهمه پاسپورتاشون نیست و دوباره قاطی می کنه و با حرفاش به ژاکان می فهمونه که بهش شک داره و از فط حال بدی حالش بهم می خوره و بالا میاره.
آن ها دوباره به ویلا برگشته اند که یک ماشین گلی توجه آیسان را به خودش جلب می کند و بعد با هم به داخل میرن.
ژاکان حموم میره و آیسان کلید های توی جیب او را بر می دارد و اون اتاق مرموز را باز می کند.
ژاکان دوباره ناراحت میشه و حال آیسان هم باز به هم می خورد و با تست بارداریش می فهمه حاملس و از او می خواد که دیگه هیچ وقت تنهاش نذاره و زودتر با هم برگردند ایران.
روز بعد
ژاکان برای آیسان مرغ قربونی کرده و بعد از کمی وقت به راه می افتند و ژاکان قرص خوابی به او میده و کمی جلوتر به جایی می رسند که آیسان از خواب بیدار میشه و گیج و گنگ به اطراف نگاه می کند.
ژاکان در ماشین نیست و او پاسپورت سوخته اش در داشبورد ماشین را می بیند و با آمدن ژاکان می فهمه که آن ها در سوریه هستند و ژاکان هم عضو گروه داعش شده و خودش را مجاهد می نامد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا