خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت 10 سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در آشپزخانه، ثانیه و فادیک همچنان زلیخا را آزار میدهند. کمی بعد، وکیل به خانه آمده و پیش خانم بزرگ می رود. خانم بزرگ زلیخا را صدا می زند تا پیش آنها برود. ثانیه و فادیک کنجکاو شده و میخواهند بدانند که چرا خانم بزرگ وکیل گرفته تا به ییلماز کمک کند. غفور میگوید که چنین چیزی امکان ندارد و حتما زلیخا خودش اصرار به صحبت با وکیل داشته تا در مورد مشکل ییلماز کمک بگیرد.
وکیل به خانم بزرگ و زلیخا میگوید که اوضاع برای ییلماز خوب پیش نمی رود و به او حکم اعدام خواهند داد. زلیخا با شنیدن این حرف حالش بد می شود. خانم بزرگ میگوید که آنها با صحبت و کمک گرفتن از وکیل می‌توانند حکم او را به سی سال زندان تبدیل کنند. زلیخا باز هم ناراحت و آشفته شده و میگوید که نمی‌تواند چنین وضعیتی را تحمل کند. وکیل به او میگوید که سعی میکند اوضاع را بهتر کند و سپس می رود. فادیک که برای نظافت خانه شرمین رفته است، طبق معمول برای او خبرچینی کرده و از اینکه زلیخا هنوز در ویلا مانده است، شاکی است. خانم بزرگ نیز پنهانی از ثانیه می شنود که پیش دیگران غیبت ماندن زلیخا در خانه را میکند.

شب برای شام، شرمین و شوهرش به خانه خانم بزرگ می روند. شرمین نسبت به ماندن زلیخا در ویلا واکنش نشان میدهد. همان لحظه، ظرف غذا از دست زلیخا افتاده و میشکند. شرمین به خانم بزرگ میگوید که این خودش ثبات بی عرضگی زلیخا است و نباید در ویلا بماند. صبح، خانم بزرگ به زلیخا میگوید که بخاطر خواس پرتی هایش، بهتر است سر زمین برگردد‌. او همچنین به زلیخا می‌سپارد که مراقب بچه اش باشد و کار سنگین انجام ندهد. زلیخا وسایلش را جمع کرده اما حلقه اش را پیدا نمیکند. هنگامی که او به سمت کپر ها می رود، فادیک و ثانیه او را تحقیر کرده و از رفتن او خوشحالی میکنند. آنها شب به خاطر رفتن زلیخا جشن گرفته و در خانه خودشان مشغول رقص می شوند. گولتن که به اتاق زلیخا رفته تا تختش را تمیز کند، حلقه او را داخل رو بالشتی پیدا میکند و با دیدن نام ییلماز داخل آن، شوکه می شود. او به سمت کپر ها می رود و برای زلیخا غذا می برد و حال ییلماز را می پرسد. سپس حلقه را به او میدهد و می‌گوید که تازه متوجه واقعیت شده و او نباید این مدت به ییلماز علاقه مند می شد. او برای زلیخا دعای خیر کرده و بیرون می آید.

در خانه شرمین، او از رفتن زلیخا خوشحال است. شوهر او که از این اخلاق شرمین خوشش نمی آید، او را بدجنس میداند. شرمین میگوید که بودن زلیخا در خانه موجب دردسر است، زیرا اگر دمیر به او علاقه مند شود، با او ازدواج کرده و اگر این بار بچه دار شود، دیگر آنها وارث نخواهند بود. شوهر شرمین کلافه شده و به بخاطر افکار بیمار او با او بحث میکند. صبح روز بعد، دمیر که از همه جا بی خبر است، از سفر برمیگردد. وقتی او پیگیر ییلماز و دمیر می شود، خانم بزرگ به ناچار ماجرا را برایش تعریف میکند. ییلماز شوکه شده و وقتی می فهمد که زلیخا پیش کارگران است، با عصبانیت به سمت زمین رفته و زلیخا را سوار ماشین میکند. او با زلیخا صحبت میکند و زلیخا ماجرا را برای او تعریف میکند، اما همچنان ییلماز را برادر خودش میداند. دمیر ناراحت شده و میگوید هرکاری که بتواند برای ییلماز انجام میدهد. سپس زلیخا را به ویلا برمیگرداند. غفور و ثانیه از برگشتن زلیخا شوکه و ناراحت می شوند. دمیر به آنها میگوید که زلیخا از این به بعد مسئول رسیدگی به حامینه است و کار دیگری انجام نمی‌دهد. خانم بزرگ که گویا از ابتدا بخاطر همین واکنش دمیر، زلیخا را سر زمین فرستاده بود، از این اتفاقات خوشحال است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا