خلاصه داستان قسمت ۱۲۷ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۷ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…
خلاصه داستان قسمت ۱۲۷ سریال ترکی تازه عروس
ترکمن وقتی به خانه میره جمیل و بقیه با دیدنش جا میخورن سپس به داخل عمارت میرن. کورکوت به کرکمن میگه چقدر خوشگل شدی! کامیلا میگه کار منه کورکوت تشکر میکنه و میگه حالا چرا اینجوریش کردی؟ کامیلا میگه میخواستم بفرستمشون سر قرار دیگه سپس کورکوت میگه خوب چیشد؟ تصمیممتونو گرفتین؟ حسن کور میگه بله با اجازه شما و اذن خدا میخواستم ترکمن را ازتون خواستگاری کنم کورکوت نظر ترکمن را میپرسه که او میگه چی بگم؟ هرچی شما بگین کورکوت میگه پس مشخصه تو هم دوستش داری سپس ترکنن تایید میکنه که کورکوت میگه پس من فقط میتونم بگم مبارکه انها خوشحال میشن. کورکوت میگه ولی باید با برادرتم صحبت کنی سپس میپرسن قلندر کجاست؟ نازگل اونو میبره به یه اتاق و نشون میده که همه ی اونایی که شربت خوردن اونجا به خواب عمیق رفتن کورکوت میپرسه اینا چرا اینجورین؟ نازگل میگه همشون شربت خوردن کورکوت میگه خوب یعنی چی؟ چه ربطی داره؟ نازگل میگه شربت دارودار خوردن ما فقط میخواستیم مامانا بخورن که یخورده مهربون بشن ولی همش تقصیر جمیله که به همشون داده خوردن! باران در اتاق شیرین باهاش در حال رقصیدنن که شیرین میگه باورن نمیشه الان یعنی رویا نیست؟ واقعا داریم ازدواج میکنیم؟ باران میگه تازه رویاهامون داره شروع میشه بزار یه زندگی واست بسازم کیف کنی! هازار و بلا وارد اتاق شیرین میشن که او میپرسه چیشده؟ هازار میگه اینجا چیکار میکنه باران؟ باران میگه اینو دیگه همه میدونن که ما باهم نامزد کردیم همه شنیدن که قلندرخان شیرینو بهم داد هازار میگه نه نداد یعنی بابام تو وضعیت نرمالی نبود که بدونه داره چیکار میکنه شیرین میگه منظورت چیه؟ بلا میگه بابا قلندر شربت دارودار خورده بود و به خاطر اون با ازدواجتون موافقت کرده بود وگرنه وقتی به حال خودش بیاد چیزی از دیروز اصلا یادش نیست شیرین و هازار دوباره بهم میریزن و باران میگه امکان نداره به من ربطی نداره اون دخترشو بهم داد تموم شد و رفت!
اسکندر و فرهاد به پرایوت پارتی میرسن اونجا مامورها ازشون رمز شب میخوان اسکندر بعد از گفتن رمز شب وارد خانه میشن. اسکندر با دیدن اون پازتی که همشون دختر هستن میگه وای اینجارو ببین مثل حموم زنونه میمونه بعد از کمی حرف زدن با صاحب مجلس فرهاد شروع میکنه به خوندن و همگی میرقصن. سپس بعد از تمام شدن آهن اول همه میگن دوباره دوباره! اسکندر میگه تازه مراسم شروع شده حتما ادامه داره سپس فزهاد آهنگی امروزی میخونه که همه دخترا به طرفش میرن. قلندر وقتی به هوش میاد هیچی یادش نمیاد و میگه اینجا چخبره؟ سپس خان و بقیه را صدا میزنه و انها هم وقتی به هوش میان چیزی یادشون نیست. قلندر با زن هایش به آشپزخانه میرن و عروس هارو به صف میکنه و ازشون میپرسه که چه اتفاقی افتاده و چی به خوردشون دادن؟! نازگل میگه شربت حسابی گرفته بودتتون و مثل خودش شده بودین و میخندن آنها میگن میدونیم ه چی بوده تو اون شربت بوده کدومتون اون شربتو درست کرده بودین؟! نازگل به بلا اشاره میکنه و میگه اون درست کرده بود اما بلا انکار میکنه و میگه من درست نکردم چون اصلا بلد نیستم که درست کنم معتبر تایید میکنه و قلندر میگه آره راست میگه سپس به آنها چپ چپ نگاه میکنه بلا میگه تازه همون دیروزم با همون حالتون شیرینو دادین به باران قلندر داد میزنه و میگه چی؟ سپس همه را تو سالن جمع میکنه باران و شیرین به اونجا میان و میگن که دیگه اسمشون رو همدیگه هست اما قلندر میگه نه من اینو قبول ندارم چون اصلا یادم نمیاد که همچین اجازه ای داده باشم باران و شیرین ازش میخوان تا کمی بیشتر فکر کنه که شاید چیزی به یاد بیاره اما قلندر میگه هیچی یادم نیست باران میگهم ن اصلا شاهد دارم و از خان میپرسه که او میگه من اصلا اسمم تازه به خاطر اوردم دیشب که دیگه هیچی!
سپس از گوکان میپرسه که او هم میگه منم چیزی یادم نیست بازان کلافه میشه که هازار میگه من ولی یادمه اما مهم اینه که بابام خودش به خاطر بیاره باران مدام او را بابا خطاب میکنه و میگه به من هیچ ربطی نداره شیرین ماله منه قلندر کلافه میشه و میگه خودت خواستی سپس چوبی برمیداره و به دنبالش می افتد که همان موقع اسکندر و فرهاد از روبرو درمیان و قلندر ازشون میخواد اونو بگیرن و نزارن در بره. سپس دوباره اونو از عمارت بیرون میندازن که باران با کلافگی میگه من از رو نمیرم بالاخزه دوبازه یه روز دیگه میام. قلندر به اتاق نازگل میره و میگه ایندفعه اومدم اینجا و تا زمانیکه نگین چه اتفاقی افتاده از اینجا نمیرم سریع بگین چیشده؟ چی به سر ما اومد! بلا میگه هرچی که بوده زیر سر این دونفره! قلندر میگه میدونم این کارها فقط از دست نازگل برمیاد! سپس با عصبانیت به او نگاه میکنه و ازش میخواد تعریف کنه. قلندر با پسرهاش تو سالکن نشسته که به عروس ها میگه بیان اونجا خان و گوکان میپرسه اینجا چخبره.؟ واسه چی جمع شدیم؟ قلندر میگه دیروز اون کارهایی که کردیم و هیچ کدومو یارمون نیست همش زیر سر این دو نفره سپس به نازگل و آفت اشاره میکنه سپس از اونجا میره که گوکان و خان حسابی عصبی میشن و با عصبانیت به سمت آنها میرن تا ببینن چه اتفاقی افتاده…..