خلاصه داستان قسمت ۱۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۱۴۱ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء در حال پیدا کردن خونه ست که تو مسیر فاطما باهاش روبرو میشه و میخواد باهاش حرف بزنه که نساء از اونجا میره و میگه اصلا وقتش نیست و میره. عمر و حاجی در به در دنبال کسایی هستن که برای عزت کار میکردن تا بتونن کسیو گیر بیارن که بیاد شهادت بده کارهای عزتو و بی گناهی طاهر رو بشه آنها کسیو پیدا نمیکنن که عمر میگه اگه بتونیم حسنو گیر بیاریم خوب میشه عمر میگه طاهر گفته بود که حسن تو محل کارش باهاش آشنا شده بود بریم شاید ردی گرفتیم او قبول میکنه و میرن. آنها میرن دم در خانه حسن که میبینن نیست همان موقع حسن که بیرون بوده میرسه و اونا با دیدنش دنبالش میرن در آخر گیرش میندازن و میبرنش تو خونه تا باهم حرف بزنن. حسن میگه من نمیتونم برم زندان نمیتونم بیام شهادت بدم اون طاهر هرچی سرش اومده از نادونیش بوده حقشه من به خاطر اون نمیتونم خواهرمو تنها بزارم حاجی میگه اون تنها نمیمونه ما حمایتش میکنیم او قبول نمیکنه اما بعد میگه باشه من حکمم زندان تا آخر عمرمه باید مثل خانواده اش پیشش باشین و تنهاش نزارین حاجی قبول میکنه. شوکران و وجدان رفتن دوباره پیش وکیل نهیر تا تلاششونو بکنن تا راضیش کنن.

دادگاه طاهر شروع شده و در آخر حکم زندان واسش بریده میشه طاهر مدام میگه من بی گناهم کاری نکردم اما کسی باور نمیکنه و اونو میبرن نساء بهش میگه امیدتو از دست نده داداشم ما داریم تلاش میکنیم میاریمت بیرون. آنها همگی به رستوران میرن و باهم حرف میرنن که چیکار کنن وکیل نهیر به اونجا میره و میگه من آماده ام بهتون کمک کنم باید اول بهم از اول بگین چی به چیه شوکران شروع میکنه به تعریف کردن زندگی طاهر. عمر میگه اینارو حالا میگیم بهش فعلا یه چیز مهمتر وجود داره یه نفر از اون دارودسته پیدا شده وکیل میگه خوب شهادت میاد بده؟ عمر میگه فعلا راضی شده اگه بعدا منصرف نشه. عمر و حاجی وقتی در حال رفتن به خونه هستن شعله با عمر میخواد حرف بزنه و بهش میگه از تونا شنیدم از غمزه جدا شدی اومدم حالتو بپرسم. سپس بهش میگه داداشم میگه برم برلین اومدم یه سوال بپرسم که تو آینده امکانش هست چیزی بین من و تو پیش بیاد؟ اگه درصدش کمم باشه من راضیم منتظر باشم آماتور میگه من به تو به اون چشم نگاه نمیکردم و فکر نکنم در آینده ام به چشم دیگه ای بهت نگاه کنم غمزه همیشه تو ذهنمه ببخشید سپس در آغوش میگیرن همو و باهمدیگه خداحافظی میکنن…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا