خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۱۵۵ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۱۵۵ سریال ترکی شربت زغال اخته
کایهان با لمان حرف میزنه و ازش میخواد خانواده ارطغرل را شام دعوت کنه خونه شون و به مته خان و چیمن هم بگیم بیان لمان قبول میکنه. نیلای به سالن میره و میپرسه چخبر که پنبه میگه ایشاله فرداشب میریم خواستگاری نیلای با طعنه میگه نکنه اینم حامله ست! مصطفی بهش میگه این چه حرفیه؟ و فاتح بهش میگه جوابشو نمیدم وگرنه بد میبینی! تو مسیر برگشت از کلاب عامر با آذرخش درباره حال امید باهم حرف میزنن و میگه که نگران مته خان هستش آذرخش آرومش میکنه. مته خان پیش آزراست و او ازش میخواد که شب نره خونه و پیشش بمونه تا پدرش ببینه بزرگ شده. نورسما با دوعا و شعله به خانه برمیگرده. نورسما وقتی به خانه میرسه به دوران آشناییش با امید فکر میکنه و میگه چقدر قشنگ عاشق شدم! نورسما تاصبح کنار پنجره منتظر امید نشسته که امید صبح میاد نورسما با دلخوری میگه کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت! امید میگه رفتم یکم خوش گذروندم و باهم دعوا میکنن. فاتح به دوعا زنگ میزنه و باهاش تو کافه نزدیک خونه آذرخش قرار میزاره که بهش ماجرای خواستگاری را بگه دوعا هم خوشحال شده و فکر میکنه به خاطر خودش میخواد باهاش قرار بزاره آذرخش ازش میپرسه میری پیش فاتح بهش ماجرای بارداریو میگی؟ دوعا میگه نمیدونم بهم فشار نیار.
تو شرکت عامر مته خان را میبینه و به خاطر موندنش پیش آزرا دعواش میکنه مته خان میگه به زندگیم کار نداشته باشه خفه ام کردی! پنبه به عامر زنگ میزنه و ماجرای خواستگاری را بهش میگه عامر کلافه میشه. تو کافه فاتح به دوعا میگه باید یه چیزی بهت بگم! دوعا میگه میشنوم منم میخواستم یه چیزی بهت بگم، فاتح بهش میگه من دارم ازدواج میکنم دوعا شوکه میشه و با ناراحتی میگه مادرت جور کرده آره؟ فاتح تأیید میکنه و میگه من تشکیل خانواده دوست دارم باید سر و سامان میگرفتم دوعا براش آرزو میکنه که خوشبخت بشه و وقتی به خانه برمیگرده گریه میکنه که آذرخش میره پیشش و دوعا میگه ماجرارو. فاتح تو مسیر برگشت به روزهای خوش و جنگ و دعواش با دوعا فکر میکنه و به خودش میگه این بهترین تصمیمه. شب همه تو رستورانی که قراره نامزدی صورت بگیره میرن، سولماز از آذرخش میپرسه دوعا چرا گریه میکنه؟ آذرخش میگه که فاتح داره ازدواج میکنه و دوعا بارداره سولماز جا میخورن و میگه باید به فاتح بگیم قبل از نامزدیش! آذرخش سریع میره به سمت رستوران و اونجا همه با دیدنش جا میخورن آذرخش میگه که دوعا بارداره همگی شوکه میشن، همان موقع شعله از راه میرسه و به آذرخش میگه بیا بریم پنبه میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ شعله میگه دوعا حامله نیست من باردارم سپس رو به پنبه میگه پدرشم میدونی شما کیه و از اونجا میره که پنبه حالش بد میشه و روی صندلی میشینه و آذرخش شوکه شده همه با تعجب بهم نگاه میکنن!…