خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی شربت زغال اخته
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی شربت زغال اخته را برای دوستداران سریال های ترکی قرار داده ایم. با ما همراه باشید. شربت زغال اخته (Kızılcık Şerbeti) یک مجموعه تلویزیونی ترکیه ای در ژانر درام ساخت شرکت گلد فیلم است که اولین قسمت آن در تاریخ ۲۸ اکتبر ۲۰۲۲ به کارگردانی هاکان کیروواچ و نویسندگی ملیس سیولک پخش شد. این سریال برگرفته از یک روایت واقعی است. باریش کیلیچ, اوریم آلاسیا, سیلا ترک اوغلو, سیبل تاشچی اوغلو , موژده اوزمان, دوگوکان گونگور و ستار تانری اوگن در نقش های اصلی مشترک هستند.
خلاصه سریال شربت زغال اخته
داستان سریال ترکی شربت زغال اخته درباره زوجی با خانوادههایی کاملا متفاوت است که باور دارند به واسطه عشقشان میتوانند از سختیهای زندگی عبور کنند. ماجرا از این قرار است که کیویلجیم خانم پس از جدایی از همسرش، هر دو دخترش را به تنهایی بزرگ کرده و حالا دختر بزرگش با پسر یک خانواده مذهبی و محافظهکار ازدواج کرده است. از آنجایی که کیویلجیم خانم خودش زنی باسواد، واقعگرا و مدرن است، با این وصلت موافقت نیست اما…
سولماز در حال رد شدن از جلوی رستورانه که زلفی میبینتش و دعوتش میکنه داخل و میگه بیاین یه قهوه بخورین و دکور جدیدو ببینین سولماز قبول میکنه. سولماز وقتی میره داخل پنبه باهاش خوش و بش میکنه و مثل یه مشتری باهاش رفتار میکنن که سولماز جا میخوره ولی خودشو جمع و جور میکنه. مهری با مته خان تو کافه قرار میزاره…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله با عصبانیت میگه کار تو بود آره؟ تو روانی! سپس با پنبه باهم کل کل میکنن و پنبه میگه اومده بود خونه من اونجا من بهش گفتم که گوشیشو خاموش کنه اونم خاموش کرد فکر کردی تو کی هستی؟ در آخر میگه من برم دیگه جای من اینجور جاها نیست. بعد از رفتنش او دوباره به عبداله خان زنگ میزنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
تو جلسه دادگاه پنبه نمیاد که عبداله خان میگه میدونستم نمیاد وکیل میگه نگران نباشین همه ی تلاشمونو میکنیم زیاد طول نکشه. شعله و عبداله خان میرن ناهار بخور رستوران که شعله پیشنهاد میده …..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا میره پیش پنبه و نیلای و نورسما و میگه شب یه مهمونی گرفتم و شام دعوت کردم خانواده مو برای جشن عقد من و فاتح و از نورسما دعوت میکنه که اونم بیاد نورسما قبول میکنه بعد از رفتنش پنبه حرص میخوره. شب ارطغرل به مهری میگه بدو حاضرشو داره دیر میشه، مهری با ظاهری متفاوت میاد پایین که ارطغرل شوکه میشه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه میخواد به دوعا حمله کنه که جلوشو میگیرن و دوعا میگه جلوشو نگیرین بزار بیاد، او دوباره با دوعا بدرفتاری میکنه که دوعا میگه دیگه روم اثر نداره انقدر زیاد شده تعداد بد رفتاریتون که عادت کردم حالا هم میرم پیش دخترم شما بیوفتین به جون هم و میره. فاتح میره پیش دوعا و میگه این چه کاری بود؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
روزگار زنگ میرنه به عامر و برای جشن سال نو دعوتش میکنه او وقتی میفهمه آذرخش هم میاد قبول میکنه. شب سر میز خانواده خودش میشینه که وقتی میبینه آذرخش و مهمت دست تو دست هم به داخل سالن اومدن همگی شوکه میشن بیشتر از همه عامر. شعله تو هتل با عبداله خان حرف میزنه و میگه که برنامه هام یکی یکی داره کنسل میشه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نیلای قبل از اومدن شعله از دفتر کارش و قرارهای کاریش عکس میگیره و میره. شعله باهاش دعوا میکنه که این چه کاری بود کردی؟ او میگه تازه اولشه من باهات لج افتادم و میره. نورسما به مغازه ای که امید راه انداخته میره و اونجارو به نورسما نشون میده نورسما حسابی خوشش اومده و میگه چقدر قشنگه اینجا!…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه به شخصی به اسم حکمت زنگ میزنه و ازش میخواد یه سر بره پیشش. آذرخش وقتی ماجرارو فهمیده با عامر حسابی دعوا میکنه و میگه باورم نمیشه همچین کاری کرده باشی آخه چرا؟ واسه چی؟ عامر میگه میترسیدم و نمیخواستم از روی ترحم بهم نزدیک بشی! و نمیخواستم ناراحت بشی آذرخش میگه چی میگی؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
تو خونه عبداله خان همه نشستن که دوباره پنبه شروع میکنه به دوعا و خانواده اش تیکه انداختن که دوعا باهاش دعوا میکنه و میگه نمیزارم به مادرم توهین کنین! اونا باهم بحث میکنن و میره تو اتاقش که فاتح بهش میگه مامان خیلی زیاده روی کردی! و پشت دوعا درمیاد و دنبالش میره. از طرفی…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عبداله خان شعله را به خانه اش میرسونه که همان موقع آذرخش و سولماز از خونه بیرون میان و همدیگرو میبینن سولماز با شعله دعوا میکنه و میگه خجالتم نمیکشین؟ انگار نه انگار که خانواده هارو ریختین به هم؟ و سرزنشش میکنه که شعله میگه شما هم دنبال بهونه بودین که از من متنفر بشین اومدم برم خونه ام!…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
همه خانواده اونال ها پشت در اتاق عمل وایسادن. ارطغرل با آذرخش در حال حرف زدنه و بهش از احساسش بهش میگه و ازش یجورهایی خواستگاری میکنه آذرخش میگه تو که میدونی تو چه موقعیتی هستم یکم بهم زمان بده ارطغرل قبول میکنه. آذرخش وقتی به خونه میره دوعا را میبینه او ازش میخواد بره پیشش تا باهم حرف بزنن…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
فاتح پیش دوعا میره و بهش میگه بیا بریم سر میز صبحانه دوعا میگه مادرت چشم دیدن منو نداره شوخیت گرفته؟ فاتح میگه اون الان حال خوبی نداره بهش حق بده سپس میرن سر میز صبحانه. آذرخش به خانه روزگار رفته و میگه میخواستم قبل از ضبط برنامه ببینمت و درباره اتفاق ها حرف بزنیم…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله به خانه میره که سولماز با دیدنش به طرفش حمله میکنه و میخواد کتکش بزنه و بهش بد و بیاره میگه که آذرخش و بقیه جلوشو میگیرن که شعله جا میخوره و میگه مگه من چیکار کردم؟ آنها باهاش دعوا میکنن و میگن یعنی چی چیکار کردم؟ تو کاری کردی که ما نمیتونیم سرمونو بالا نگه داریم! دوعا باهاش دعوا میکنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شب همه منتظر اومدن عبداله خان هستن که میبینن دیر کرده مصطفی زنگ میزنه که میبینه گوشیش خاموشه پنبه استرس میگیره و همه نگران میشن. تو خونه آذرخش به شعله زنگ میزنن که میبینن گوشیش خاموشه سولماز استرس میگیره که آذرخش میگه چیزی نیست حتما با روزگاره حواسش به گوشیش نیست…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما به کانال رفته و اونجا روزگار باهاش حرف میزنه، نورسما میگه که شاید از پسش بر نیام روزگار میگه از این حرفا اصلا نزن من تا وقتی چیزیو تو کسی نبینم اصلا بهش حتی پیشنهادم نمیدم پس خودتو دست کم نگیر از پسش برمیای مبارک باشه نورسما میگه چی؟ الان استخدام شدم؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله به خانواده اش میگه که قراره عقدو بندازیم جلو سولماز میپرسه چرا؟ آذرخش میگه اشکالش کجاست؟ خیلیم خوبه اینا خیلی وقته همو میشناسن سپس میگه که ارطغرل و مهری فرداشب شام دعوتن اینجا سولماز میگه من که تئاتر دعوتنم شعله هم میگه منم دنبال کارهای عقدم آذرخش میگه باشه به کارهاتون برسین…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عبداله خان به یاد میاره که شعله بهش ماجرای پیامو گفته بود مصطفی میگه چیشده بابا؟ عبداله خان دعواش میکنه به خاطر کاری که کرده و میگه تو و نیلای هم دیگه شورشو درآوردین! سپس ازش میخواد از اونجا بره و به زنشم بگه دست از این کارها برداره. مصطفی وقتی به خانه برمیگرده نیلای بهش میگه چیشد؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پدر نازلی به کمک روزگار تحصیلو قبول کرده و به برنامه زنگ میزنه و به نازلی میگه که قبوله میتونی ادامه تحصیل بدی نازلی و همه خوشحال میشن. شعله به سر قرار با عبداله خان رفه و اونجا درباره وضعیت امید و نورسما حرف میزنن. دوعا تو خونه هرکاری میخواد بکنه دلبر گیر میده و میگه اینجوری انجام بدی بهتره دوعا کلافه میشه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
روزگار به آذرخش میگه فردا پخش زنده ست آذرخش میگه چی؟ من تا حالا پخش زنده نداشتم! روزگار میگه تو میتونی باید با اون دختر رو پخش زنده برین. چیمن و مهری باهم رفتن به کافه و باهمدیگه وقت میگذرونن که مته خان زنگ میزنه به چیمن و اونم بهشون ملحق میشه چیمن از ظاهر مهری متوجه میشه که کمی تو هم رفته و ازش میپرسه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عامر میره پیش بشیر و میگه تو چطور اومدی اینجا؟ چجوری زنده ای؟ من هنوز شوکه ام! بشیر میگه من با لمان به زور ازدواج کرده بودم وقتی تصادف کردم دیدم بهترین موقع ست واسه خلاص شدن. من عاشق یه نفر شده بودم وقتی خبر ازدواجت با لمانو شنیدم ناراحت شدم من ازش خلاص شده بودم ولی تو گرفتار شدی…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش به دم در خانه نازلی میره و میگه میخوام با نازلی حرف بزنم از مراکز بورسیه میایم پدرش سریع میگه ما به کسی زنگ نزدیم و میخواد درو ببنده که آذرخش باهاش حرف میزنه و با این حرف که واستون بسته های معیشتی میارن به داخل میره. نازلی میاد و با اینکه خیلی استرس میکشه و نمیتونه حرف دلشو بزنه به آذرخش میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
سر میز شام دوعا بحث ازدواجو پیش میکشه و میگه من میخوام ازدواج کنیم ولی فاتح نمیخواد همگی تعجب میکنن و میگن چی؟ پنبه میگه یعنی چی؟ شیرمو حلالت نمیکنم! عبداله خان میگه راست میگه فاتح؟ او تایید میکنه و میگه آره من قبول نکردم چون میخواست باهام ازدواج کنه بعد حضانت بچه رو بگیره و طلاق بگیره همه دوباره جا میخورن..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا وقتی می بینه که فاتح از ازدواج کردن منصرف شده و به همون وضعیت خودشون راضیه جا میخوره و نمیدونه باید چیکار کنه فاتح بهش میگه حالا که رضایت دادی با هم ازدواج کنیم پس قطعاً مشکلی نداری که همین جا بخوابم دوعا مجبور میشه که قبول کنه و میگه آره میتونی همین جا باشی..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عبدالله خان وقتی متوجه میشه که عامر صبح های زود تو آب سرد دریا شنا میکنه تعجب میکنه و به یوسف میگه این اواخر عامر کارهای عجیب و غریب زیاد میکنه یکیو بزار تعقیبش کنه تا سر از کارهاش دربیاره و یوسف فردای ان روز میبینه که یک ساعتی عامر تو آب سرد شنا کرد.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
بالاخره نیلای راضی به عمل سزارین میشه و به دوعا میگه اگه برای من اتفاقی افتاد مواظب عبدالله کوچولو باش بچه نیلای به دنیا میاد ولی مصطفی ترس داره که نتونه پدر خوبی برای بچهاش باشه فاتح آرومش میکنه و میگه اینجوری نیست همونقدر که برادر خوبی بودی پدر خوبی هم میشی شک نکن.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش برای عامر احضاریه دادگاه طلاق فرستاده که عامر با دیدن او حسابی به هم ریخته و ناراحته اما با این وجود برای عشقش آرزوی خوشبختی میکند. متهخان ازش میپرسه که چرا خوب میخوای طلاق بگیری وقتی انقدر دوسش داری عامر میگه وقتی بزرگ میشی خیلی چیزها پیچیدهتر و سختتر میشه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
همگی در رستوران جمع شدند که وقتی پنبه و عبدالله خان به اونجا میرن میفهمن که یک شام ساده نیست و به مناسبت سالگرد ازدواجشان نیلای و مصطفی سوپرایز ترتیب دادن و خوشحال میشن. بعد از چند دقیقه عامر با یک زنی زیبارو به نام غنچه وارد مجلس میشه که همگی شوکه میشن. دوعا و سلماز به همراه فاتح ترجیح میدهند…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نیلای برای خود شیرینی به مصطفی زنگ میزنه و میگه فردا سالگرد ازدواج مامان و باباست بیا تو رستوران غافلگیرشون کنیم مصطفی جا میخوره و میگه مادر من از این چیزا خوشش نمیاد اصلاً تا حالا مراسمی نگرفتن نیلای میگه من الان باهاش حرف زدم گفت دوست دارم سورپرایز بشم مصطفی قبول میکنه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
فاتح با شنیدن حرفهای دوعا حسابی به سرش زده و حتی نمیتونه تصور کنه که دوعا با مرد دیگهای باشه به خاطر همین سرگردان تو کوچه خیابانها رانندگی میکنه و برای مشورت گرفتن پیش عمویش عامر میره عامر وقتی ماجرارو میشنود به فاتح اطمینان میده که همچین کاری دوعا نمیکنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
چیمن به آشپزخانه پیش مهری میره و بهش پیشنهاد میده تا با او و مته خان با همدیگه برن سینما و با هم وقت بگذرونن مهری که همش در خانه بوده حتی درسشم در خانه به صورت غیر حضوری خونده استقبال میکنه. در مسیر برگشت نورسما از دست امید ناراحت شده و ازش گلگی میکنه که چرا ماجرای کار کردنشو به همه گفت…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پلین دوست دختر روزگار بارها از طرف روزگار پس زده میشه و پلین متوجه این فاصله بینشون شده و با کلافگی بهش میگه من مثل دوست دخترای دیگه ا نیستم اگه خیانت کنی بد میبینی اما روزگار میدونه که هر چند تا هم که دوست دختر داشته باشه عاشق شعله شده. عامر پیش دکترش میره و بهش میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نیلای پشت در اتاق رفته او صداهایی از داخل اتاق میشنود که یه نفر کمک میخواد او ازشون میخواد تا درو باز کنن از سر و صداها اهالی خانه به اونجا میان و میپرسند که چی شده؟ همان موقع سلوی خدمتکار آن خانه باحالی پریشان از داخل اتاق به بیرون میاد و با گریه بهشون میگه که مصطفی منو به زور کشوند…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عامر صبح وقتی از خواب بیدار میشه آذرخش درباره دیشب باهاش صحبت میکنه که عامر میگه من واقعاً اینجوری حرف زدم؟ نه منظورم اینی که میگی نبوده هر کاری میخوای بکنی بکن من پشتتم. آذرخش از این تغییر رفتار تعجب میکنه و زمانی بیشتر شوکه میشه که کایهان بعد از رفتن عامر زنگ میزنه و بهش میگه دیشب عامر اومد…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
امید با اصرارهای یوسف به سر کار برمیگرده اما از اینکه اصلاً کاری نداره اونجا و حوصلش سر میره کلافه است. عامر پیش عبدالله خان رفته، وقتی ماجرای دیشبو ازش میشنوه بهش میگه بزار هر کسی هر کاری میخواد بکنه هر کسی موظفه برای زندگی خودش تصمیم بگیره سپس ادامه میده و میگه که …..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما وقتی میبینه ابراهیم بهش میخواد حمله کنه چاقویی از روی میز برمیداره و تهدیدش میکنه که اگه نزدیک بشی بلایی که سرت میاد مقصرش خودتی! ابراهیم بهش میگه اومدی زندگیمو سیاه کردی الانم قهرمان بازیت گرفته؟ مهری که در اتاق بغلی ساکن هست صدای آنها را میشنود و به بیرون میره همان موقع ابراهیم به نورسما میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
قسمت ۱۰۴ سریال شربت زغال اخته
شعله که به بهانه سر زدن به امید به شرکت رفته به اتاق عبدالله خان میره. آنجا او را سرزنش میکنه که در مقابل تحقیرها و حرفهایی که پنبه بهش زد او سکوت کرد و پشت او را خالی کرد عبدالله خان میگه من که بهتون گفته بودم در توان من نیست این اصلا شدنی هم نیست همان موقع پنبه زنگ میزنه به عبدالله خان که او بهش میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
ارطغرل خان بعد از صحبت کردن با عبدالله خان و پسرهایش و عامر تصمیم میگیرد با نورسما هم صحبت کند وقتی نورسما با امید در میون میزاره امید حاضر نیست حرفی بزنه و میخواد از این ماجرا فاصله بگیره اما نورسما میگه من نمیخوام بلاهایی که سر من اومد سر زندگی یک دختر دیگه بیاد و با ارطغرل خان در کافه قرار میگذارد…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
امید وقتی چشمش به ابراهیم میافتد به طرفش حمله میکنه که مصطفی جلوشو میگیره عبدالله خان جلو میره و سیلی محکمی تو صورت ابراهیم میزنه. در عرض چند دقیقه مهمانی تبدیل به میدان جنگ میشود ارطغرل شوکه شده و ازشون میپرسه اینجا چه خبره عبدالله خان میگه این پسر وقتی با دختر من ازدواج کرد اونو از پنجره انداخت پایین و…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
لمان به خواست کایهان به خانه پنبه رفته که او بهش میگه دوعا از وقتی که برگشته بیتربیتتر و گستاخ شده و از دوعا پیش لمان گلگی میکنه لمان تصمیم میگیره بره پیش دوعا و باهاش صحبت کنه و نصیحتش کنه. سپس میگه مردها گاهی اوقات از این کارها میکنند برای ذاتشونه اما ما زنها باید چشم پوشی کنیم و به زن و خانه مان رسیدگی کنیم…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
امید با نورسما تصمیم میگیره تا در شرکت عبدالله خان مشغول به کار بشه نورسما خوشحال میشه از این تصمیمش و میگه کار تو هیچ مشکلی نداره اما من نمیتونم به زندگی شبانه تو عادت کنم، سپس امید بهش میگه نظرت چیه به مناسبت این همکاری دور همدیگه در رستوران مصطفی شام بخوریم؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش از اینکه دوعا مجبور شده به خانه عبدالله برگرده و به خاطر دخترش تن به این خفت بده به شدت ناراحت و عصبانیه او تمام راه را گریه میکند و به عامر زنگ میزنه سپس با همدیگه قرار میگذارند و عامر با دیدن آذرخش در آغوشش میگیرد. او آذرخش را دلداری میده و میگه نمیزارم کسی تو رو اذیت کنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله وقتی میره مادرشو ببینه با جشن اونالها روبرو میشه و از روی خشم و عصبانیت نگاهی به آنها میاندازد سولماز ازش میخواد تا مردمداری کنه و چیزی بهشون نگه شعله ناچاراً قبول میکنه. در پایان جشن پنبه پیش شعله میره و ازش میپرسه پس کی آنها را به جشن عروسیش دعوت میکنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله به رستوران رفته اما هرچی منتظر میمونه روزگار به آنجا نمیاد سپس از رستوران بیرون میاد. اونالها با ارطغرل قرارداد تجاری بستند به خاطر همین عامر با ارطغرل قراره شام گذاشته و حین غذا خوردن بهش میگه چند هتل در آلمان دارند که قرار است فردا به آنجا برود برای سرکشی ارطغرل میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
فاتح بعد از بردن جمره به خانهاش بهش قول میده که همه دوباره دور همدیگه جمع بشن و مادرش هم پیشش بیاد پنبه از اینکه نوهاش به خانه آمده سر از پا نمیشناسد و سعی میکند به بهترین نحو از نوهاش مراقبت و بزرگش کنه. دوعا وقتی به خانه میرسد با حالی داغون که حتی روی پاهاش نمیتونه وایسه در آغوش مادرش گریه میکنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
بالاخره شب مهمونی آذرخش و عامر میرسد مهمانها یکی یکی به آنجا میان همانطور که انتظار میرفت نیلای بدون فکر کردن حرف هایی میزنه و فاتح هم جوابشو میده پنبه وقتی میبینه شعله به مهمانی نیامده از خوشحالی پوزخندی میزنه و به عبدالله خان نگاه میکند این از چشمهای سولماز دور نمیماند به خاطر همین سولماز به شعله زنگ میزنه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
امید در خانه عبدالله خان مدام حرفهای نامربوط و متلک میشنود و به خاطر نورسما تحمل میکنه و چیزی نمیگه. همان شب امید به جای دوستش که مریض شده شبانه به بار میره تا جای او روی سن بره و آهنگ بخونه وقتی به خانه برمیگرده عبدالله خان برای خواندن نماز صبح بیدار شده و او را میبینه و بهش میگه من…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
روز دادگاه فرا رسیده و دوعا با فاتح تصمیم گرفتن خودشون برن و کسی از خانواده نیاد جز شعله که میخواد شهارت بده. نیلای به خاطر حرف های عبداله خان و تهدیدهای فاتح از شهادت دادن منصرف شده. پنبه غصه میخوره و میگه عامر از لمان جدا شد نورسما هم که رفت خونه خودش الان فاتح و دوعا هم دارن از هم جدا میشن خانواده مون پراکنده شده…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه موقع بدرقه کردن عبدالله خان بهش میگه دیروز حد و حدود شعله را بهش فهموندم و درباره این موضوع دیگه صحبت نمیکنم و پرونده شو بستم عبدالله خان میگه من قبلاً بهت گفته بودم بازم میگم چیزی بین ما نبوده و نیست. عامر به فاتح میگه به جای اینکه اینجا بشینی و حسرت بخوری…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
امید هر از گاهی از دستش در میره و فراموش میکند که باید به عقاید نورسما احترام بزاره و چیزهایی که ازش میشنوه را مسخره میکنه نورسما حساس شده و از این رفتارش ناراحت میشه و بهش میگه من به الکل خوردن تو کاری ندارم و گلگی نمیکنم تو هم به عقاید من احترام بذار امید عذرخواهی میکنه و میبوستتش سپس به سر کار میره.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عامر پیش دکتر رفته و او بهش میگه بعد از تصادف حبابی در مغزت ایجاد شده که اگه بخواهیم عملش کنیم خیلی ریسک داره ولی میتونی باهاش به زندگیت ادامه بدی اما باید بدونی مثل یک بمب میمونه و هر لحظه امکان داره بترکه عامر مدتی با خودش خلوت میکنه و تصمیم میگیره اینو به کسی نگه سپس به آذرخش و مته خان میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش به خانه اونالها رفته و به فاتح میگه جلوی خانوادت برای آخرین بار میگم دختر منو اذیت نکن! فاتح میگه به جای اینکه دخترتونو آروم کنین تا زندگیشو نجات بدین شدین آتیش بیار معرکه؟ چون خودتون طلاق گرفتین و خوشبخت نیستین چشم ندارین خوشبختی بقیه را ببینین؟ آذرخش سیلی به او میزند که همگی شوکه میشن فاتح میگه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا به خانه آمده و همگی دور او و دخترش جمع شدند آذرخش میپرسه اسمشو یاز میزاری؟ دوعا میگه نه اونو با فاتح انتخاب کرده بودم دیگه به تاریخ پیوست عامر ناراحت میشه و بهش میگه ایشالا زیر سایه پدر و مادرش بزرگ بشه دوعا با کلافگی میگه قرار نیست پدرشو اصلاً ببینه پس نشدنیه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا در اتاق عمل هستش از طرفی آذرخش و عامر را به بیمارستان میبرند تو مسیر آذرخش ایست قلبی میکنه و سعی میکنند تا او را به زندگی برگردونند. عامر نیمه هوشیار هست و مدام سراغ آذرخش را میگیرد. خانواده فاتح به بیمارستان میرسند فاتح از دکتر میپرسه حال بچههاش چطوره دکتر بهشون میگه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما روز سختیو پشت سر میگذرونه، دو نفر از بانک به اونجا میان و میگن که به خاطر بدهی امید به بانک واسه مصادره اموال اومدیم نورسما با دستپاچگی به یوسف دستیار پدرش زنگ میزنه. یوسف به اونجا میاد و میگه که پولو پرداخت کردم و گفتم یه تلویزیون بخرن بیارن تو هم به امید بگو واستون هدیه خریدن نورسما ازش میخواد بین خودشون بمونه…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه به عبدالله خان میگه چطوره برای امید وانت بگیریم که از ماشین نورسما استفاده نکنه؟ عبدالله خان میگه امید پسر مغروریه اجازه همچین کاری نمیده در ضمن نورسما خودش انتخاب کرده این آدمو باید زندگی و سبکشم بپذیره. آیلین عکسهایی از خودش و فاتحو به همراه یک فایل صوتی برایش میفرستد…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه با دیدن شعله و عبدالله خان میپرسه اینجا چه خبره شعله با دستپاچگی میگه چیزی نیست پنبه خانم گردنبندم باز شد از عبدالله خان خواهش کردم ببندن، عبدالله خان هم به زنش میگه زیادی شلوغش نکن بیا بریم پیش مهمونها زشته و اتاق را ترک میکند. پنبه با عصبانیت به شعله میگه خجالت نمیکشی…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
در هتل آذرخش دیگه نمیتونه تحمل کنه و با شوهر یشیم دعواش میشه که عامر متوجه میشه با خشم او را هل میده و تو استخر پرتش میکنه. نیلای به خاطر اینکه ماشین های دوعا و پنبه از یه گالری دیگه خریداری شده مشکوک میشه و میخواد سر از کارها دربیاره به خاطر همین از برادرش احسان میخواد تا پیشش بره…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش پیش عامر رفته و حرفهای شعله را که تهمت میدونست بهش میگه اما علی رغم میل باطنیش او تایید میکنه و میگه آره همچین کاری کردم اما نه برای صدمه زدن به ابراهیم بلکه برای ترسوندنش که دیگه این کارو با کسی دیگهای نکنه کاری که با نورسما کردن بخشش ندار،ه سپس برای پرت کردن حواس آذرخش بهش پیشنهاد میده …..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
عبدالله خان از فاتح به شدت عصبانی میشه و رو به آیلین میگه تو نمیدونستی پسر من متاهله زنشم بارداره؟ سپس به فاتح میگه از این به بعد دیگه حتی بهش زنگم نمیزنی! عبدالله خان که حسابی عصبانیه با فاتح سوار ماشین میشن فاتح با گریه و دستپاچگی به پدرش میگه که هیچ قصد خاصی نداشته فقط…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پرنده مدام بی ادبی میکنه که نیلای وقتی به خانه میره پنبه سرزنشش میکنه و میگه این چه پرنده ی بی ادبیه که اوردی و باید سریع از قفس آزادش کنی که بره نیلای ازش میخواد تا اجازه بده بمونه چون به غیر از اون همدم دیگه ای نداره. نورسما با شعله به انکارا رسیدن نورسما به داخل میره و مادر امید بهش میگه..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
یاقوز با سختگیری بیش از حد با بچهها رفتار میکند که آذرخش پیشش میره و اعتراض میکنه یاقوز میگه من میدونم دارم چیکار میکنم و اومدم که به این مدرسه نظم بدم تو کارم دخالت نکنین و میره آذرخش متوجه میشه که با او به مشکل میخوره. دوعا که طاقتش تمام شده به شعله میگه حتی اگه فاتح هم خیانت نمیکرد..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
مته خان هضم حرف های عامر واسش سنگین بوده با ناباورانه بهش زل زده عامر با عصبانیت مشتی تو صورت کایهان میزنه و باهم درگیر میشن که اونارو از هم جدا میکنن. مته خان که اون فضا واسش سنگینه از اونجا بیرون میزنه. بعد از اتمام دعواشون متوجه میشن که مته خان نیست و دنبالش میگردن……..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما شکلاتها را بین همه تعارف میکند پنیه یک شکلات قرمز رنگ را برمیدارد و از طعم عجیبش جا میخوره شعله با بیخیالی همیشگیاش میگه چیزی نیست مزهاش متفاوت به خاطر الکلیه که توش هست خانواده نورسما هاج و واج به همدیگه نگاه میکنند و سلماز نگاه خشمگینی به شعله میاندازد..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
سولماز ظرف نقره ای را به امید میده و میگه اینو برو پر از شکلات کن برای مراسم ببریم یه دسته گل کمه اینم هدیه من به شما امید خوشحال میشه و دستشو میبوسد. تو خونه عبداله سر میز شام نیلای بحث آیلین را پیش میکشه که اصلا ازش خوشش نیومده دوعا میگه چیزی دیدی که اینو مدام میگی؟.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه اولین نفری هست که متوجه بی حالی و دمغ بودن دوعا می شود دوعا بی خوابی و خستگیو بهونه میکنه پنبه میگه نکنه زایمان زودرس داری؟! عبدلله خان میگه میخوای بریم دکتر؟ دوعا میگه نه استراحت کنم خوب میشم از طرفی نیلای میگه امروز جنسیت بچه مشخص میشه و حسم میگه که پسره……..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نیلای وقتی گردن بند جدید دوعارو میبینه ازش میپرسه هدیه بدون مناسبت؟ نکنه فاتح کار اشتباهی کرده که هدیه خریده! این حرف نیلای که قشنگ زده بود به هدف فاتح را بیش از اندازه عصبانی میکنه. دوعا وقتی تعریف میکه که با چیمن رفته بوده به گالری فاتح به لکنت میوفته که همه جا میخورن..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
فاتح پیش نورسما میره و به خاطر رفتار گذشته ازش معذرت خواهی میکنه و میگه تو اتاق خودشو حبس نکنه و دنبال آرزوهاش بره او بهش میگه تو برو به دوعا برس مردها فکر میکنن با مادیات میتونن زنهارو خوشبخت کنن اما یه زن به درک و توجه و احترام احتیاج داره. عبدلله خان نورسمارو صدا میزنه و میگه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
فاتح به خاطر خیانتش به دوعا مدام به خودش لعنت میفرسته و به خودش میگه اگه دوعا بفهمه حتما منو ترک میکنه او با شرمندگی به خانه میره و تا صبح فکر میکنه. فردای آن روز فاتح از دوعا برای رفتارهای اخیرش ازش عذرخواهی میکنه و میگه به خاطر اتفاقی که برای نورسما افتاد و اتفاف های بعد از اون حالم زیاد خوب نبود.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه با عبداله خان در حال حرف زدن و غر زدنه درباره مراسمی که برای بچه های دوعا گرفتن و حسادت نیلای عبداله خان که کلافه شده از غر زدناش از خدا طلب صبر میکنه در این ما بین عبداله خان به نورسما میگه که حکم طلاقش صادر شده و از اونجایی که نورسما زجر زیادی کشیده نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
خانم ها تو خونه عبداله خان نشستن و پنبه به نورسما میگه برای شب بورک درست کنیم نورسما میگه شما درست کن من خطاطی دارم دوعا تحسینش میکنه که پنبه میگه اونوقت واسه چی؟ دوعا میگه واسه اینکه دنبال چیزی میره که دوست داره و پا پس نمیکشه سپس بعد از کمی حرف زدن به بهونه کارآموزی داشتن میره..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا تا میخواد دمنوشو بنوشد نیلای که از کارش منصرف شده کوسن مبل را میکوبد به صورتش تا از نتونه بنوشه پنبه و نورسما او را سرزنش میکنند و دوعا با عصبانیت میگه تو کلا عقلتو از دست دادی و به اتاقش میره که نیلای پشت سرهم ازش معذرت خواهی میکنه و میگه میخواستم عنکبوتی که داشت رو دستت میرفتو بکشم..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما به دوعا نامه امیدو با ذوق نشون میده و دوعا خوشش میاد و میگه این فوق العاده ست و نورسما ازش کمک میخواد تا باهم نامه بنویسن دوعا قبول میکنه. شعله به شرکت پیش عبداله خان رفته و بهش ماجرای ساعتو میگه که مادرش متوجه شده قیمتش چقدره و نمیدونه چیکار باید بکنه عبداله خان میگه درستش میکنم نگران نباشید.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
شعله پیش سولماز رفته که او ماجرارو کامل واسش تعریف میکنه شعله شوکه شده و پالتوشو در میاره که سولماز ساعتشو میبینه و میپرسه این چیه؟ شعله میگه هیچی ساعته یه پروژه تو تابستون داشتم وقتی تموم شد بهم اینو هدیه دادن فیکه اصل نیست سولماز ازش میخواد تا بده که تو دورهمی فردا تو رستوران بندازه شعله باز میکنه….برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
تو اداره پلیس مته خان با آذرخش بحث و دعوا میکنه و میگه من شمارو نمیبخشم به خاطر شما بابای من تو اون اتاق داره بازجویی میشه! عبداله خان ازش میخواد آروم باشه. دوعا با فاتح رفتن به نمایشگاه ماشین تا دوعا روکش صندلی ماشینشو انتخاب کنه که اونجا پدرش بهش زنگ میزنه و خبر میده که عامر بازداشته…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
پنبه با دیدن احسان برادر نیلای تو حیاط باهاش حرف میزنه که احسان بهش میگه خدا بده شانس پنبه خانم عبدله خان خیلی عاشقتونه پنبه میگه چطور؟ احسان میگه چون دوتا جعبه هدیه تو ماشین بود پنبه میگه مطمئنی؟ آخه عبداله خان که اصلا تو این وادیا نیست که هدیه بخره نمیدونم! ایشالله خیره.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
نورسما میخواد بره ساحل که به مادرش خبر میده نیلای میگه چرا بابا اینجا نمیاد حرف بزنه؟ نورسما با کلافگی میگه شاید واسه اینکه تو اینجایی! و میره. کنار دریا عبداله خان پیش نورسما میره و باهاش حرف میزنه و میگه اون چیزی که تو شنیدی فقط واسه این بود که حرفمو گفته باشم و تو لحظه اومد هیچ نقشه ای پشتش نبوده!…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش که فولدرهای تو اون فلش مته خان را دیده به چیمن میگه تو میدونستی؟ خبر داشتی از محتویاتش؟ چیمن میگه نه نمیدونستم قسم میخورم آذرخش میگه تو اون فلش پر از فیلم های غیر اخلاقی از دخترهای مختلفه این جرمه! آذرخش ازش میخواد تا خودش با مته خان صحبت کنه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
ابراهیم وقتی از خونه بیرون میزنه یکسری آدم جلوی ماشینشو میگیرن و ابراهیم جا میخوره. فاتح پیش عامر میره و درباره کایهان که پولشو هنوز حواله نکرده میگه که عامر بهش میگه ما بارها خواستیم بهت بفهمونیم ولی تو توجه نکردی سپس بهش میگه نگران نباش من انجام میدم کارشو بزار اگه چیزی شد من پشت این قضیه باشم…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
مته با چیمن پیش لمان رفتن و او از دیدنشون خوشحال شده، کایهان به اونجا میره که با دیدن مته و دخترش چیمن سریع از اونجا میره. بعد از رفتن اونا کایهان پیش لمان میره و بعد از کمی قربون صدقه رفتن بهش میگه که عاشقش شده و میخواد باهاش ازدواج کنه لمان شوکه و خوشحال شده و نمیدونه چی باید بگه..…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
حمدی بهشون میگه بس کنین تو خونه من دارین پسرمو میزنین؟ برین ببینین دختر خودتون چه مشکلی داره! عامر با شنیدن این حرف مشتی میزنه تو صورتش و باهاش دعوا میکنه که عبداله خان سعی میکنه جلوشو بگیره. نورسما از خونه بیرون زده که شعله اونو میبینه و میره پیشش و آرومش میکنه.…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
ابراهیم در اتاقو میزنه و میگه باز کن چرا درو قفل کردی؟ نورسما بهش میگه که هر مزاحمی نتونه سرشو بندازه بیاد تو! ابراهیم بهش میگه عروستون اومده اینجا نورسما جا میخوره و میگه نیلای؟ و میره پیشش. نیلای باهاش حرف میزنه و میگه کی اومدین؟ دلم تنگ شده بود واست گفتم بیام یه سر بزنم نورسما میگهگارسون تذکر میده که نباید اجازه بدن تو ماه رمضان الکل تو رستوران بخورن، آذرخش باهاش درباره این موضوع بحث میکنه و میگه یه میز دیگه چی میخورن به ما چه ربطی داره؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
آذرخش و عامر با دوست و همسرش رفتن بزای صرف افطاری به رستوران اونجا دوست عامر نسبت به یه میز که الکل میخورن حساسیت نشون میده و به گارسون تذکر میده که نباید اجازه بدن تو ماه رمضان الکل تو رستوران بخورن، آذرخش باهاش درباره این موضوع بحث میکنه و میگه یه میز دیگه چی میخورن به ما چه ربطی داره؟…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
سولماز به خانه شعله میاد و از اونا میپرسه اینجا چخبره؟ شعله میگه تو رستوران باهم روبرو شدیم کیف پولم اونجا جا مونده بود واسم آورده بود و از عبداله خان تشکر میکنه و او از اونجا میره. سولماز از شعله میپرسه اینجا چخبره؟ این مرد تو خونه ات چیکار میکرد؟ شعله میگه گفتم که اومده بود کیف پولمو بده…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
دوعا بعد از دیدن پیام نورسما سریعا به شعله زنگ میزنه و میگه باید سریعا ببینمت. مصطفی پیش عبداله خان میره و میگه من به آشپزی خیلی علاقه دارم و توشم خیلی موفقم میخوام با مامان سولماز یه رستوران بزنیم خواستم ازتون اجازه بگیرم عبداله خان میگه باشه پسرم مصطفی که متوجه نیست میگه باشه بابا فداسرت…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
قسمت ۴۰ سریال شربت زغال اخته
قسمت ۳۳ سریال شربت زغال اخته
قسمت ۴ سریال شربت زغال اخته
قسمت ۱ سریال شربت زغال اخته
آذرخش مدیر مدرسه ای است. او وقتی به مدرسه میرسه همه ی بچه ها ازش حساب میبرن و به هرکی یه گیری میده. تو خونه سولماز پیش نوه اش دوعا میره و باهاش کمی صحبت میکنه. او بهش میگه که فهمیده با اون پسره فاتح در ارتباطه هنوز. او بهش میگه انگاری چیزیو نمیشه ازت مخفی کرد!…..برای خواندن ادامه مطلب رو تیتر کلیک کنید.
سریالهای ترکی غالبا ضد اخلاقی هستند و عفت عمومی را زیر سوال می برند