خلاصه داستان قسمت ۱ سریال نیکان از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱ سریال نیکان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نیکان ملودرامی اجتماعی در ۳۰ قسمت به کارگردانی علی سراهنگ و تهیهکنندگی کامران مجیدی محصول جدید مرکز سیمافیلم است که از ۱۲ خرداد ماه پخش خودش را از شبکه سه سیما آغاز کرده است. این سریال هر شب ساعت ۲۰:۳۰ بروی آنتن شبکه سه می رود و تکرار آن ۰۰:۰۰ بامداد، ۰۹:۳۰ صبح و ۱۴:۱۰ ظهر می باشد.
خلاصه داستان قسمت ۱ سریال نیکان
سیما مادر نیکان برای مسعود فخاری همسرش لباس آماده کرده تا اونارو بپوشه. یه نفر با مسعود تلفنی در حال حرف زدنه که مسعود حسابی بهم میریزه همسرش ازش میپرسه کی بود؟ چیشده؟ مسعود میگه هیچی چیزی نیست سپس یکی از پیرهن هارو انتخاب میکنه که همسرش بهش میگه بدو حاضرشو تا نیکان نیومده هنوز! همگی در حال انجام دادن کارهای خودشون هستن که زنگ در به صدا درمیاد و فردی به اسم جهان وارد میشه. بعد از او مسعود درو باز میکنه که یه نفر بهش میگه سلام آقا یکتا خوب هستین؟! اینم کیکتون امیدوارم خوش بگدره بهتون و میره یه تلفن میشه بهش همون موقع که به حالت تهدید بهش میگن کیک دخترت به دستت رسید؟ یعنی سال دیگه هم کیک تولدشو میبینه؟! سپس قطع میکنه همان موقع نیکان زنگ درو میزنه و همگی سرجاشون میرن می ایستند و به محض ورود نیکان او را تشویق میکنن و بهش تبریک میگن. نیکان شوکه شده و با خوشحالی ازشون تشکر میکنه و با شمارش معکوس آنها آرزوشو یاداوری میکنه و شمعو فوت میکنه. سیما دنبال نیکان رفته و او با خوشحالی و ذوق بهش میگه که از طرحمون خیلی خوششون اومده بوده بهمون گفتن که جز چندتا طرح اوله به راحتی قبول میشیم واسه دانشگاه تو ایتالیا!
سیما بهش میگه چقدر خوب ولی من که نمیزارم نیکان جا میخوره و با دلخوری میگه زدحال میزنی فقط اصلا نباید به تو میگفتم باید به بابا میگفتم آنها سر این موضوع باهم بحث میکنن و سیما بهش میگه از اول مهر میری میشینی سر درس و مشقت همینو بس! جهان تو انبار شرکته که یکدفعه نیروهای پلیس به اونجا میریزن و به جرم وارد کننده مکمل های دارویی قاچاق جهان را دستگیر میکنن که ارژنگ وکیلش بهش میگه خیالت راحت به کارهات رسیدگی میکنم. سریعا به سیما خبر میدن و او به انبار میره که اونم دستگیر میکنن نیکان شوکه میشه و از نگهبانی میپرسه که چیشده او واسش تعریف میکنه. مهتاب تو بیمارستانه که یه عروس به اونجا میاد و میگه نامزدم حالش بد شده یهو نفهمیدم چیشد از حال رفت اوردمش اینجا! مهتاب میپرسه دارویی میخوره؟ یا بیماری داره؟ او میگه نه فقط چند روزه سرش درد میکرد چشماش سیاهی میرفت. همان موقع به مهتاب هم خبر میدن که جهان را بردن اگاهی و سریعا به اونجا میره که سیمارو هم میبینه و با تعجب میگه اینجا چخبره؟ جناب سرگرد از جهان بازجویی میکنه و میگه من اصلا از چیزی خبر ندارم! من این همه سال سابقهکاری دارم اعتبار دارم! همچین کاری چرا باید بکنم!
سپس بعد از نوشتن اظهاراتش به بازداشتگاه میبرنش. سپس نوبت به بازچویی از سیما میرسه او میگه من از چیزی خبر ندارم سرگرد میگه اما امضاء شما پای تمام برگه هاست! سیما میگه بله مثل همیشه داروها آزمایش شدن و منم امضاء شو زدم ولی نمیدونم الان چیشد که اینجوری شده! سرگرد میپرسه داروها پخش شده تو شهر یا نه سیما میگه نه. مهتاب میفهمه که شب را اونا اونجا میمونن سیما بچه هارو بهش میسپاره. نیکان هرچی به پدرش زنگ میزنه خبری نمیشه و میبینه برنمیداره گوشیو او نگران پدرش هم میشه. فردای ان رور مهتاب به بیمارستان میره که دکتر بهش میگه بیماری که دیشب رفته تو کما به خاطر داروها و مکمل های داروییه غیر استاندارده مهتاب چشمش به لوگوی شرکت سیما اینا روی اون جعبه میوفته و پنهانی برمیداره و به یکی از دوستاش تو آزمایشگاه میسپاره تا ببینه چجوریه او بهش میگه که تقلبیه مهتاب بهم میریزه. و وقتی به اگاهی میره از سیما میپرسه که میدونسته داروها تو شهر پخش شده یا نه سیما میگه نه مهتاب میگه هرکاری میکنم که از اینجا بیرون بیای فقط راسشتو بهم بگو و قرآن میده و میگه قسم بخور که خبر نداشتی! سیما میگه میتونی وثیقه نزاری مجبور نیستی ولی من میخوام که بیام بیرون این اوضاعو درست کنم! و ارت میخوام هرچی گفتی بین خودمون بمونه و با مامور به دادگاه میره مهتاب چشمش به نیکان میوفنه که از دور اونارو میدیده…..