خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی معجزه صد ساله + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲ سریال ترکی معجزه صد ساله را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی معجزه صد ساله ( Yuz Yillik Mucize ) که صد سال معجزه نیز نامیده میشود، به کارگردانی هیلال سارال و نویسندگی نوران اورن شیت، اکین آکچای، لیلا اوسلو اوتر، پلدا الحسینی در ژانری درام و رمانتیک ساخته شده است. بیرکان سوکولو و ابرو شاهین نقش های اول این سریال را برعهده دارن. این سریال روزهای فرد ساعت ۲۰:۰۰ از شبکه جم تیوی و یه ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود.
قسمت ۲ سریال ترکی معجزه صد ساله
هاریکا با خوردن غذای عایشه حسابی تعریف میکنه. او که دنبال یه سوژه واسه نوشتن رمان جدیدش هست کمال ماجرای زندگی خودشو تعریف میکنه ولی نمیگه زندگیه خودشه بلکه زندگیه شخصیه فردی به نام مهمته! هاریکا میپرسه اون الان چند سالشه؟ کمال میگه ۱۳۰ سال ولی اصلا پیر نشده ظاهرش مثل همون روزیه که تیر خورد! او سردار بود تو جنگی که اون سالها اتفاق افتاده بود یه شب خوابش میبره و دشمن پیشروی میکنه. باعث میشه جون چندتا از سربازاش گرفته بشه و خودشم تیر میخوره. سپس میپرسه تا اینجا خوشت اومد؟ هاریکا میگه آره ولی تخیلیه کسی که اینارو بهتون گفته قوه تخیل قوی داشته کمال میگه تخیلی نیست واقعیه! سپس هاریکا میگه خوب با این که تیر خورد پس داستان تموم شد دیگه! کمال میگه نه تازه شروع شد! اون شب با اینکه جنگ تموم شد ولی هرشب رأس ساعت ۲:۲۸ دقیقه با کابوس از خواب میپره و خودشو مقصر مرگ اون سربازها میدونه واسه همین روش نمیشه که نامه های سربازهارو بره بده به خانواده هاشون! تا اینکه بعد از چند هفته مصطفی کمال مدال افتخار را از طرف اتوترک ازش آویزون میکنه و ازش میخوان تا برای خدمت به مملکت بره به خارج از کشور و درباره کشاورزی درس بخونه مهمت از سرفرمانده شون اطاعت میکنه و میره.
بعد از ۱۰ سال درس خوندن به مملکتم برمیگرده و تو یه دانشگاه همانجا مشغول به کار میشه به خاطر همون تحصیل و کارهایی که تونست بکنه باعث شد کارخانه های زیادی تو استانبول ساخته بشه و استارت این کار خورده بشه. یه روز تو همون دانشگاه فردی به نام خلیل مهمت را میبینه و سردار خطابش میکنه و باهمدیگه گرم صحبت میشن و او بهش میگه که من ازتون ۱۰ سال کوچیکترم ولی انگار ازتون پیرترم! مهمت میگه آره ولی این زیاد مهم نیست باهاش کنار اومدم ولی به شب راحت ندارم نمیتونم خوب بخوابم! خلیل میگه بیا بریم یه دکتر خوب میشناسم تازه از خارج اومده. آنها به اونجا میرن که دکتر بهش میگه یه معجزه ست! سلول های بدنت دارن بازسازی میشن! و ازش میخواد آزمایش بده تا ببینن چی به چیه اما مهمت میگه نه اگه دارویی داری واسه بی خوابیم بده همین و از اونجا میره. هوا در هم میشه و عایشه میاد و میگه میخوام جمع کنم الان هوا طوفانی میشه کمال هم با هاریکا سوار قایق میشن تا او هاریکارو برسونه اما تو دریا به خاطر هوای نامساعد هاریکا گوشیش تو دریا میوفته و تصمیم میگیرن برن خونه کمال تا هوا آروم بشه بعد هاریکارو برسونه هتل. ساجده با ترس میره پیش ثریا و میگه هرچی به هاریکا زنگ میزنم برنمیداره! و استرس میگیره.
ثریا میگه الکی استرس نگیر برو کارهای شامو بکن. هاریکا از تو خونه کمال به ثریا زنگ میزنه و خبر میگه که حالش خوبه گوشیش افتاد تو دریا برسه هتل زنگ میزنه او قبول میکنه. ازش میخواد مراقب خودش باشه. هاریکا میگه به پاس قدردانی از کارهای امروزتون من شام درست میکنم به جاش شما ادامه داستانیو تعریف کنین کمال قبول میکنه. او میگه مهمت ازدواج کرد با زنی به نام لیلا ولی به مرور فهمید که شوهرش پیر نمیشه و وقتی خودش رو به پیری رفت دچار بیماری روحی شد و خودشو کشت. کمال با یادآوری این خاطره به هم میریزه و به هوای هواخوری بیرون میره. هاریکا بعد از چند دقیقه پیشش میره و میخواد ادامه بده چون جای بدی داستان تموم شد. کمال ادامه میده و میگه مهمت بعد از مدت زیادی با این قضیه کنار اومد و تصمیم گرفت صفحه جدیدی از زندگیش باز کنه او به نام اشرف به زندگیش ادامه داد و تصمیم گرفت سراغ کاری بره که مدت زیادی یه جا ساکن نباشه تا متوجه پیر نشدنش نشن. او به عنوان بازرس آموزش و پرورش مشغول به کار میشه و به مدرسه ای که ثریا (همان عمه ی هاریکا) معلم اونجاست میره و باهم آشنا میشن….