خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۳۲ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۳۲ سریال ترکی قهرمان

تانسل در پارکینگ منتظر سونا است و با دیدن او روبرویش می رود. سونا با عصبانیت از او می خواهد که برود وگرنه مجبور می شود نگهبان ها را صدا کند. تانسل می گوید: «اما این دفعه اومدم در مورد کرم صحبت کنم. کرم تو دردسر افتاده. من همیشه میدونستم خشم این پسر باعث دردسرش میشه. الان معلوم شده تفنگی که باهاش عاکف کشته شده اثر انگشت کرم روشه! » سونا که منظور او را خوب متوجه می شود و می فهمد همه اینها کار تانسل است دستش را بالا می برد تا به او سیلی بزند که تانسل جلوی او را می گیرد و می گوید: «حواست باشه توام تو دردسر نیفتی! سرنوشت کرم دست توئه. باید بیخیال این جریان بشی وگرنه کرم باید جوونیش رو تو زندان بگذرونه! » فیرات وقتی متوجه می شود که قضیه رفتنشان را گونش از یامان شنیده عصبانی می شود و به سمت پسرش می رود تا او را آرام کند اما گونش می گوید که دلش نمی خواهد از آن خانه برود و دلش برای نسلی و ظفر و پدربزرگش یامانش تنگ می شود. او بدون اینکه به حرف های فیرات گوش دهد با ناراحتی اتاق را ترک می کند. نسلی به سمت فیرات می رود و می گوید: «من میدونم چرا میخوای بری… چون من احساسم نسبت به تورو بهت گفتم میخوای بری… ولی نباید به خاطر من گونش رو ناراحت کنی. »
فیرات می گوید که چاره ای ندارد و مجبور است و این موضوع هم اصلا ربطی به نسلی و یا کس دیگری ندارد! روزگار به درویش خبر می رساند که کار کوزام را تمام کرده اند اما باروت جو فرار کرده است! درویش می گوید هرچه زودتر باروت جو را هم نابود کنند و تصمیم می گیرد همین فردا گونش و فیرات پیش او بیایند تا قبل از اینکه باروت جو به آنها آسیبی بزند از آنها محافظت کند. روزگار به فیرات می گوید که به خواست درویش و برای محافظت از آنها باید فردا به خانه اسباب کشی کنند. فیرات که نمی داند چگونه این قضیه را به گونش بگوید به ناچار قبول می کند. شاهین از حرص اینکه نسلی او را مثل یک دوست می بیند و با کرم صمیمی شده موقع تمرین تا می تواند به کرم مشت می کوبد! کرم چیزی به او نمی گوید و همان موقع سونا سراسیمه به باشگاه می آید و قضیه عاکف و پاپوشی که تانسل برای کرم چیده را تعریف می کند. کرم متوجه می شود که حتی دزدیدن نسلی هم نقشه تانسل بوده تا کرم به تله بیفتد. کرم تصمیم می گیرد اول از همه این جریان را به نسلی بگوید و بعد فیرات ظفر را در جریان بگذارد. وقتی او به نسلی زنگ می زند و کنار ساحل با او قرار می گذارد، شاهین این را می شنود و با عصبانیت به سمت محل کارش می رود اما صاحب کارش هم چون شاهین همیشه دیر می کند او را اخراج می کند.
سرهات که به موجلا مشکوک شده به دکتر مامای او سر می زند تا از حال موجلا هم باخبر بشود اما دکتر می گوید که بیماری به اسم موجلا ندارد و سرهات با عصبانیت به اینکه باز هم گول موجلا را خورده فکر می کند. کادو دوباره به باشگاه تانسل می رود تا سر و گوشی آب بدهد. او صدای تانسل را می شنود که به دومان می گوید آلاداغلی ای بیماری ای دارد که باید مدارک پزشکی اش را گیر بیاورند تا بتوانند او را زمین بزنند و از این هم کسی نباید خبردار بشود. کادو این خبر را به یامان می رساند و یامان هم از ضیا کمک می گیرد تا پرس و جو کند و بیماری درویش را پیدا کند. یامان پیش ظفر می رود و می گوید که می داند چطور تحسین را راضی به ازدواج آن دو کند و باید ظفر ریشه اش را با داشتن کار محکم کند. ظفر ناامیدانه می گوید که اما او بیکار است و یامان سند باشگاه را جلوی او می گذارد و می گوید که باشگاه را به اسم او کرده تا کار کند و زندگی اش را بسازد. ظفر ناباورانه و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده پدرش را در آغوش می گیرد. فیرات از سونا می خواهد با گونش صحبت کند و او را راضی کند تا فردا با او به خانه جدید بروند. سونا به آرامی برای گونش تعریف می کند که او هم روزی مجبور به اسباب کشی شده و از اینکه همه دوستانش را از دست داده ناراحت بوده اما دوست داشتن بین آنها مانع دیدارشان نشده و آنها همیشه در هر فرصتی همدیگر را می بینند.

گونش خیالش راحت می شود که می تواند همیشه یامان و ظفر و نسلی را ببیند و این را هم از پدرش قول می گیرد. آنها وسایلشان را جمع می کنند و بعد هم از همه خداحافظی می کنند. ظفر می گوید که همیشه پشت فیرات است و هرچیزی که احتیاج دارد را از او بخواهد. فیرات به سمت نسلی می رود تا از او هم خداحافظی کند. نسلی با گریه او را در آغوش می گیرد و بعد هم همه یکی یکی گونش را در آغوش می گیرند. سونا به دیدن تانسل میرود و تانسل می گوید که آلاداغلی او را مجبور به این کارها کرده و او تقصیری ندارد. سونا می گوید: «هم تو و هم مامان و بابام انتخاب کردین که مطیع درویش باشین! » تانسل می گوید: «همه که مثل تو نیستن مثلا قفقاز هم الان داره برای درویش کار میکنه! رد پیشنهاد درویش غیر ممکنه! » سونا از حرف او متعجب می شود و باورش نمی کند اما بعد تانسل عکس های فیرات کنار درویش را نشان او می دهد و می گوید که حتی امروز هم به خانه ی درویش نقل مکان کرده اند. وقتی فیرات و گونش به خانه ی درویش می رسند درویش از گونش می خواهد که او را دیگر بابابزرگ درویش صدا کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا