خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۳۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در خانه، همه به دنبال بچه می‌گردند. حامینه به خانه برگشته اما بچه همراه او نیست و وقتی هونکار از او سوال میکند، حامینه جواب درستی نمی‌دهد. زلیخا به شدت گریه میکند و میخواهد از خانه بیرون برود تا دنبال بچه بگردد، اما هونکار جلوی او را میگیرد. زلیخا عصبانی شده و از شدت ناتوانی و ناراحتی از حال می رود. هونکار او را داخل می برد تا کمی بهتر شود. دمیر در فرودگاه استانبول است. از پذیرش او را صدا زده و میگویند که تماس واجبی دارد. هونکار از پای تلفن به او خبر میدهد که عدنان گم شده است. دمیر شوکه شده و بدون اینکه داخل استانبول برود، دوباره بلیت برگشت به آدانا را میگیرد. شب، دمیر به خانه می رسد. همان لحظه یکی از افرادش خبر میدهد که گفته اند که مسلم، یکی از افراد سر زمین را هنگام بردن کاسلکه دیده اند. دمیر به همراه جنگاور فوری به خانه های کارگران می رود و وارد خانه مسلم می شود و با پدر او دعوا میکند. پدر مسلم میگوید که آنها بچه ای ندیده اند. دمیر عصبانی شده و جنگاور او را آرام می‌کند. کارگر دمیر میگوید که احتمالا اشتباه شده و دزد شبیه مسلم بوده است. در خانه، زلیخا دیگر طاقت نیاورده و میخواهد بیرون برود. هونکار باز هم جلوی او را گرفته و او را به اتاق برمیگرداند و در را به روی زلیخا قفل میکند تا بیرون نیاید. زلخیا به شدت عصبی شده و نمی‌تواند کاری انجام دهد. صباح الدین به زلیخا سر زده و میخواهد به او دارو بدهد تا بهتر شود، اما زلیخا چیزی نمی‌خورد. دمیر به خانه می آید و میگوید که هنوز بچه را پیدا نکرده است. او مطمئن است که ییلماز بچه را دزدیده است.

دمیر به اتاق پیش زلیخا می رود. زلیخا از اینکه عدنان پیدا نشده عصبانی است و با دمیر دعوا میکند. دمیر او را بغل کرده و سعی دارد آرامش کند. صبح روز بعد در خانه فکلی، او و ییلماز مشغول خوردن صبحانه هستند. چتین پیش فکلی آمده و خبر میدهد که پسر دمیر گم شده است. ییلماز با شنیدن این خبر مطمئن می شود که دمیر تصور میکند او بچه را دزدیده است. برای همین بلند شده و سراغ بچه می رود. او به خانه های سر زمین می رود. پدر مسلم شب گذشته بخاطر دعوای دمیر، حالش بد شده، سکته کرده و مرده است. همه مشغول گریه و زاری و عزاداری هستند. ییلماز وقتی ماجرا را میفهمد، ناراحت می شود. نظیره برای او ماجرای گم شدن بچه را تعریف کرده و میگوید که به احتمال زیاد، فیضی که یکی از چوپانان روستا است و به تازگی بچه شان را از دست داده اند و به مسلم نیز شباهت دارد، بچه را برده باشد. ییلماز فوری به سمت خانه فیضی می رود. غفور سر زمین آمده و متوجه مرگ پدر مسلم می شود. مسلم عصبانی است و دمیر را مقصر مرگ پدرش می داند و با غفور دعوا میکند. یکی از مردها، پیش غفور آمده و میگوید که به خانه فیضی برود، زیرا او شبیه مسلم است و شاید کار او باشد. غفور با شنیدن این حرف از اینکه بچه را پیدا کرده و عزیز بشود، خوشحال شده و به سمت خانه فیضی می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا