خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۳۷ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۳۷ سریال ترکی قهرمان

فیرات برای مدت زیادی سکوت می کند و به عکس ایلول خیره می شود. سونا که تازه فهمیده فیرات از چیزی خبر نداشته با نگرانی از او می خواهد حرفی بزند اما فیرات به یاد روزی می افتد که ایلول با ناراحتی گفته بود که اگر روزی پدرش را ببیند از او خواهد پرسید که چرا دوستش نداشته… بعد هم می فهمد که یامان از اول همه چیز را میدانسته و خشمش بیشتر می شود… وقتی گونش و درویش با هم پایین می آیند، فیرات فورا عکس را پنهان می کند و دست گونش را می گیرد و طرف خودش می کشد و با غضب به درویش خیره می شود. درویش از کار او تعجب می کند و از فیرات می پرسد که حالش خوب است یا نه؟ فیرات به او خیره شده و حرفی نمی زند و بعد هم وقتی درویش می گوید که می خواهد با گونش وقت بگذراند می گوید که قصد دارد همراه سونا و گونش بیرون برود. درویش بیشتر از جرکات او تعجب می کند و وقتی به اتاقش می رود و اتفاقی کشویش را نگاهی می اندازد و عکس را نمی بیند عصبی می شود و ویدیوهای دوربین مداربسته را چک می کند و وقتی گونش را می بیند که عکس را پیدا کرده متوجه می شود رفتار امروز فیرات هم ربط به این دارد که همه چیز را فهمیده و اول به روزگار میسپارد تا سونا و فیرات را تعقیب کند. سونا از فیرات می خواهد که کار اشتباهی از روی عصبانیت انجام ندهد و فیرات می گوید که فقط می رود تا صحبت هایی که باید را با استاد یامان بزند. او به سمت باشگاه می رود و با عصبانیت عکس ایلول را روی میز مقابل یامان پرت می کند و می پرسد: «تو از اول میدونستی درسته؟ میدونستی و من و گونش را فرستادی تا تو خونه ی اون آدم زندگی کنیم! »
یامان با ناراحتی می گوید که خودش هم میخواسته در مورد همین موضوع صحبت کند اما فیرات با عصبانیت و صدای بلند می گوید: «الان؟ بعد از اینکه خونه ی درویش اسباب کشی کردیم؟ تو متوجهی من و گونش رو تو چه دردسری انداختی؟ اگه گونش رو میگرفت و میبرد با خودش من میتونستم کاری کنم؟! » یامان می گوید: « من از دو مراقبتون بودم…تو متوجه نیستی که بهت میگفتم فرقی نمیکرد. فکر میکنی اگه با گونش فرار میکردی درویش پیداتون نمیکرد؟ » فیرات می گوید: « تو مثل هفت سال پیش که ولمون کردی و واست مهم نبود باید ولمون میکردی! اگه واقعیت رو میگفتی من مجبور نمیشدم بجنگم و از بچم مراقبت میکردم. تو به خاطر اینکه خودت تو دردسر نیفتی و انتقامتون از درویش بگیری مارو تو دردسر انداختی و فدامون کردی! » یامان دستش را بلند می کند تا به او سیلی بزند اما درنگ می کند و فیرات می گوید: «من تورو مثل بابام دوست داشتم اما دیگه بعد از این نیستم! » او به خانه ی سونا می رود سونا محکم او را در آغوش می گیرد و آرامش می کند. فیرات به این فکر می کند که ایلول هیچ وقت دوست نداشته بچه اش را، پدری که رهایش کرده ببیند و از این بابت ناراحت است. کرم وقتی آن دو همدیگر را در آغوش گرفته اند می بیند و سونا کمی دستپاچه می شود و به او می گوید که فیرات و او فقط دوست هستند. کرم لبخند معناداری می زند و می گوید: «عمه من فیرات رو دوست دارم و بهش اعتماد دارم پس نگران نباش… » یامان حسابی ناراحت است و ذهنش درگیر فیرات است و می ترسد که کار اشتباهی انجام بدهد. او همه چیز را برای ظفر تعریف می کند و بعد از او می خواهد که با فیرات صحبت کند. درویش به در خانه ی سونا می رود تا با فیرات صحبت کند. او می گوید: «تو قبول کنی یا نکنی من پدر زن توام و ما یه خانواده محسوب میشیم… من به فکر گونشم.

بعضی وقت ها کسایی رو که دشمن خودت میدونی دوستت هستن و برعکس! » فیرات منظور او را می پرسد و درویش ادامه می دهد: «تو یامان رو دوست خودت میدونی اما اون کسیه که میتونست مانع مرگ ایلول بشه و سکوت کرد. من از بودن دخترم خبر نداشتم و اگه پیشش بودم هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم. اون بود که دخترمو فدا کرد. » فیرات تمام مدت سکوت کرده و درویش ادامه می دهد: «من فقط ازت یه چیزی میخوام که بری سرکار هام. اون رو هم به مرور زمان متوجه میشی. من دیگه میخوام با نوه ام باشم و با اون وقت بگذرونم و دنیایی خوبی با اون بسازم. » فیرات می گوید: «تو دنیایی که شما میسازین برای بچه جا نیست! » درویش می گوید: «من با وجودگونش میخوام صفحه ی جدیدی تو زندگیم باز کنم. فیرات تا فردا بهت وقت میدم فکر کنی و تصمیم بگیری. اما اینم بدون هر تصمیمی بگیری تاوانی داره. » فیرات بعد از صحبت با او پیش سونا می رود و می گوید که فقط یک راه دارد و ان هم این است که همراه گونش فرار کند. از طرفی درویش هم به روزگار می گوید: «فیرات دوتا انتخاب داره. یا بمونه یا فرار کنه. اگه فرار کرد بدون درنگ بکشش و گونش رو برام بیار! » تانسل به پول هایی که باروت جو برایش فرستاده خیره میشود و به دومان می گوید که باید هرچه زودتر مانع هایی مثل درویش و باروت را از بین ببرند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا