خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۴۰ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۴۰ سریال ترکی شربت زغال اخته
نیلای و پنبه با مصطفی صحبت میکنن و بهش میگن که درسته میدونم دلت شکسته اما عبداله خان هم ناراحته اگه خدایی نکرده سکته کنه چی؟ بعد از کمی حرف زدن بازم قانع نمیشن و اونا از اونجا میرن. عبداله خان درباره ماجرای مصطفی و نیلای با عامر حرف میزنه عامر تعجب میکنه و میگه اونم رفته خونه آذرخش خانم؟ عبداله باهاش کمی درد و دل میکنه. کایهان به مدرسه پیش آذرخش میره و میگه اومده بودم با دوعا صحبت کنم که فهمیدم پروژه داره با دوستاش واسه همین اومدم اینجا تا چیمنو ببینم آذرخش ازش میخواد تا درباره موضوع دوعا دخالت نکنه بزاره خودشون تصمیم بگیرن انها درباره این موضوع بحث میکنن که اجم همان موقع به کایهان زنگ میزنه و وقتی میبینه رفته پیش آذرخش عصبی میشه و با کلافگی تلفنو قطع میکنه. دوعا و با دوستاش در حال کار کردنن که فاتح میگه نریم یه چیزی بخوریم؟ دوستای دوعا قبول میکنن ولی دوعا میگه نه در آخر دوعا هم قبول میکنه و فاتح از فرصت استفاده میکنه و میگه برای اینکه دوستات نفهمن دستمو بگیر دوعا با اکراه دستشو میگیره. تو ماشین همه میگن دوعا بگه چی میخواد تا همونجا برن چون حامله ست دوعا میگه کباب میخوام که فاتح میگه پس بریم بورسا دوعا میگه چخبره؟ همین رستوران خودمونم بریم خوبه فاتح قبول میکنه.
نورسما به امید زنگ میزنه تا حالشو بپرسه که وقتی کلمه عزیزم ازش میشنوه ذوق میکنه و میگه فقط زنگ زدم حالتو بپرسم بعد از کمی حرف زدن سپس امید ازش میپرسه فردا میتونه بیاد بیرون یا نه نورسما تایید میکنه و میگه باشه ولی چیکار کنیم؟ امید پیشنهاد سینما رفتن میده که نورسما خوشحال میشه و میگه باشه. نورسما پیش مادرش میره و بهش پیشنهاد میده که برای اینکه آذرخش برای اونا هدیه جشن سال نو گرفته بود بره هدیه بخره واسشون پنبه میگه آره فکر خوبیه نورسما میگه باشه پس من فردا میرم واسشون خرید میکنم. فاتح دوعارو به خانه شان میرسونه که وقتی میرسن فاتح بازم ازش میخواد برگرده خونه اما دوعا بازم پا پس نمیکشه و بعد از خداحافظی به خانه مادرش میره. شب همه در خانه آذرخش جمعن که آذرخش و شعله از کل کل کردن سولماز و نیلای خنده شون میگیره و آذرخش میره تا با فاطما صحبت کنه. شعله به امید زنگ میرنه که میبینه حالش اصلا خوب نیست و صداش حتی در نمیاد امید میگه چیزی نیست خوب میشم شعله میگه باشه از خودت خبر بده بهم نگرانم.
فردای آن روز دوعا میخواد بره دانشگاه که یه نفر جلو میره و بهش میگه آقا فاتح منو فرستادن تا شمارو به دانشگاه برسونم دوعا قبول میکنه و سوار ماشین میشه که تو ماشین یه دسته گل میبینه با ذدوتا باکس کادوی صورتی و آبی که تو هرکدومشون برای بچه شان چند تیکه خریده دوعا با دیدن شیشه شیر و جوراب حسابی ذوق میکنه و خوشش میاد. تو خونه سر میز صبحانه دوباره پنبه و نورسما و فاتح با عبداله خان صحبت میکنن و میخوان تا با مصطفی حرف بزنه عبداله خان به خاطر اصرارهای اونا کلافه میشه. تو مدرسه مراسم تحویل پروژه روباتیکه و تمامه اولیا هم اومدن یه اونجا عامر با آذرخش دست میده و احوالپرسی میکنن سپس منتظر شروع شدن سخنرانی میمانند….