خلاصه داستان قسمت ۴۳ سریال ترکی شربت زغال اخته + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد قسمت ۴۳ سریال ترکی شربت زغال اخته می باشید. همراه ما باشید. سریال ترکی «شربت زغال آخته» (Kızılcık Şerbeti) محصول سال ۲۰۲۲ کشور ترکیه می باشد که به سفارش شبکه «شو تی وی» ساخته شده است. کارگردان این سریال را «هاکان کیرواوانچ» و نویسندگی اش را «ملیس جیولک» برعهده دارند. این سریال روزهای زوج ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه جم سریز پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم سریز پلاس پخش می شود.
قسمت ۴۳ سریال ترکی شربت زغال اخته
آذرخش بنا به خواسته فاتح باهاش تو کافه رفته تا باهم حرف بزنن. فاتح ازش میخواد تا با دوعا حرف بزنه و بگه که برگرده اما آذرخش میگه شما دوتا از دوتا دنیای مختلفین! من نمیتونم اینو از دوعا بخوام مگر اینکه خودش بخواد برگرده. این ممنوعیت های بیجا که سگ نه دانشگاه نه دیگه به کاغذ دیواری اتاق بچه هم رسید اینا نشون میده که اصلا از همون اول ازدواجتون اشتباه بوده! فاتح میگه ولی دوعا میدونست اینارو درباره خانواده ام! آذرخش میگه آره میدونست ولی نمیدونست که تو هم همونجوری و همه ی ما مثل خانواده هامون هستیم فاتح میگه یعنی باهاش حرف نمیزنین نه؟ آذرخش میگه نه میزارم پای خودش هر تصمیمی که گرفت من پشتشم. دوعا به فاتح زنگ میزنه و میگه من یه تصمیمی گرفتم میتونیم قرار بزاریم باهم حرف بزنیم؟ فاتح از خدا خواسته قبول میکنه و میگه کی کجا باشم دوعا واسش میفرسته و به طرف محل قرار میرن. اونجا دوعا بهش میگه تو منو هنوز دوست داری؟ فاتح میخنده و میگه نه فقط یه خوش اومدن ساده ست جدیش نکن و میخنده و میگه چی میگی؟ دوعا میگه دوست داری زندگیمون بهم نخوره؟ فاتح میگه تو همه چیز منی دوعا میگه پس اگه میخوای برگردم بیا خونه مادربزرگمو اجاره کنیم مامان سولماز داره مستاجرش میره ما بگیریم.
فاتح جا میخوره و میگه که چی بشه؟ دوعا میگه من خیلی فکر کردم دیگه نمیتونم با خانواده ات زندگی کنم با این اتفاق های اخیر که اصلا باید جدا بشیم اگه بخوای باهم هنوز زندگی کنیم فاتح میگه به خاطر من برگرد دوعا میگه خیلی وقته دیگه از خودمون گذشتم فقط یه بچه هام فکر میکنم. شب لمان به خانه عامر رفته تا با مته درباره دادگاه فردا حرف بزنه و ازش بخواد با پدرش حرف بزنه و منصرفش کنه مته میگه بسه دیگه تمومش کنین بابا نمیخوادت امان یهو میزنه به سرش و میخواد خودشو از پنجره پایین بندازه که مته جلوشو میگیره و عامر از راه میرسه و اونو پایین میکشن سپس به آمبولانس میگن بیاد و اونو به بیمارستان میبرن. اونجا دکتر میگه که باید چند روزی پیش روانشناس باشن مته گریه میکنه و به باباش میگه چجوری اون صحنه رو فراموش کنم؟ عامر سعی میکنه آرومش کنه. فردای آن روز شعله تو شرکت نشسته که امید میره و او با دیدنش خوشحال میشه و میگه که شب با جان قرار داره امید خوشحال میشه و میگه همینه! عبداله خان به شعله پیام میده و میخواد واسه اینکه از دلش دربیاره باهاش قرار بزاره که شعله میگه امروز سرم شلوغه نمیتونم.
جان به عامر زنگ میزنه و خبر میده که به خاطر اتفاق دیشب و شهادت چندتا دکتر و حرف هایی که زدن تموم شد کار تو دیگه آزاد شدی عامر حسابی خوشحال میشه. تو مدرسه مته به خاطر اتفاق دیشب که واسه مادرش افتاده بهم ریخته ست و میخواد تو مدرسه با یکی دعوا کنه که آذرخش از راه میرسه و از جفتشون میخواد برن اتاقش. اونجا مته وقتی با آذرخش تنها میشه ماجرای دیشبو واسش تعریف میکنه و میگه که سالهاست بین پدر و مادرم گیر کردم و دیگه خسته شدم آذرخش بعد شنیدن حرف هاش میگه ولی این دلیل نمیشه که ناراحتیتو سر بقیه خالی کنی سپس دلداریش میده و بعد از آروم شدنش ازش میخواد بره سر کلاسش او میگه دوعا و چیمن خیلی خوش شانسن که مادری مثل شما دارن و میره. آذرخش با عامر تماس میگیره و میگه باید درباره مته خان باهم حرف بزنیم تو مدرسه نباشه بهتره، آنها بیرون از مدرسه قرار میزارن و عامر میگه منم واست خبرهای خوبی دارم….