خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی امان از جوانی
عارف برای هاجر گل میخره و موقع خواب پیشش میره. هاجر از رفتارهای غیرعادی عارف جا میخوره و میگه چخبره عارف چیشده؟ این گل چیه؟ عارف میگه با خودم گفتم ما داریم صبح تا شب کار میکنیم تو هم زحمت می کشی یه گل واست بخرم ازت تشکر کنم و رابطمونو مستحکم تر بکنم هاجر تشکر میکنه اما بعد از چند دقیقه کلافه میشه و ازش میخواد که بزاره بخوابه و گل را بهش میده و میگه اینم مال خودت. زکریا پیش نوریه میره که ازش میپرسه تو چرا امشب اینجوری شدی؟ چی میخوای بگی؟ زکریا میگه میخوام امشب یه رازیو بهت بگم که به هیشکی نگفتم! نوریه میگه راز تو به من چه ربطی داره که میخوای بگی؟ زکریا بعد ازچرت و پرت گفتن بهش میگه حالا نوبت توعه! نوریه میگه نوبت من؟ یعنی چی؟ زکریا میگه رازی داری که نگفتی و بخوای به من بگی؟ نوریه انکار میکنه و میگه نه بابا چه رازی آخه؟ و میگیرن میخوابن. فردای آن روز نوریه پیش هاجر میره و میگه دیشب زکریا یجوری شده بود و بهش ماجرارو میگه هاجر اضافه میکنه که عارف هم دیشب مثل همیشه نبود من احساس میکنم که شاید یچیزهایی بو بردن و فهمیدن که داریم چیزیو ازشون پنهان میکنیم! نوریه میگه بهشون بگیم؟ اما به نتیجه میرسن که به پنهان کردن ادامه بدن سپس پیش زکریا و عارف میرن و میگن که دارن میرن بیرون. زکریا و عارف تصمیم میگیرن تا آنها را تعقیب کنن. زکریا میگه بیا منصرف بشیم من دل اینو ندارم که با چیز بدی روبرو بشم! عارف میگه بیا بریم که یه آتو ازشون بگیریم ما هم دستمون پر باشه! آنها هاجر و نوریه را تعقیب میکنن که مردهای اون محله آنها را میبینن و با چوب میرن سراغشون و میگن دارین زن های مردمو دید میزنین؟ عارف میگه نه بابا سوء تفاهم شده زن های خودمونن! زکریا میگه حالا چجوری ثابت کنیم که زن های خودمونن؟ سپس آنها میریزن سرشون و کتکشون میزنن.
نجهت پیش پدرش مختار میره و غذایی که گفته را میبره واسش نجهت پول غذارو میخواد که مختار نمیده نجهت میگه حداقل پول تو جیبیه هفتگیمو بده قرار دارم! مختار مسخره اش میکنه و میگه من موندم اون دختر کیه که تورو انتخاب کرده و میخنده و پول کمی بهش میده. نجهت با ناراحتی به کافه میره که احمد میگه چیشده؟ نجهت ماجرای قرارش و پول کمی که مختار داده را میگه احمد بهش پول میده و میگه اینم حقوق این چند هفته ای که کار کردی، نجهت خوشحال میشه و سر قرار با عایشه میره. هنوز خیلی نگذشته که یکدفعه مختار به اونجا میره و با گوشیش برای فالوورهاش فیلم میگیره عایشه از اونجا میره. ویسی و زولا با احمد و چاوی در حال کلبه درست کردن هستن که آزرا بورک درست میکنه و برایشان میبره سپس با دیدن احمد میخواد بره که زولا میگه ای کاش میگفتی اونم اینجاست! زولا میگه از این به بعد زیاد باهم روبرو میشین نباید فرار کنی که تو الان نامزد منی! آزرا تایید میکنه. وقتی آزرا میره تو کوچه چاعلا را میبینه که در حال بردن سینی ناهار است و بعد از کمی حرف زدن با طعنه میگه که راستی تبریک میگم نامزدیت با زولارو خیلی بهم میاین آزرا تشکر میکنه و میره. نجهت پیش مختار میره و باهاش دعوا میکنه که چرا هرجا میره اون آبروشو میاد اونجا میبره و با عصبانیت از اونجا میره. فکرت پدر چاعلا پیش مختار میره و میگه ازت میخوام واسم یه کاری کنی در قبالش هرچقد خواستی بهت میدم مختار قبول میکنه که فکرت بهش میگه میخوام درباره احمد تحقیق کنی و با هرکسی حرف زد یا با هردختری دیدیش بهم اطلاع بدی! مختار قبول میکنه، نجهت که پشت در بود حرفهایش را میشنود و با خودش میگه اگه به داداش احمد نگم در حقش خیلی بد کردم اون خیلی هوامو داره اگه بگم با آبجی چاعلا دعوا میکنه و بابام از چشم من میبینه. سپس تصمیم میگیره تا بره بگه.
ویسی با زولا و چاوی در خرابه هستن که نجهت به اونجا میره و میگه هرکاری کردم نتونستم نگم دلم به حال داداش احمد میسوزه که به خاطر هیچی اوستا عارف و زکریا باهاش بد حرف میزنن و بهشون میگه من از ماجرا خبر دارم. چاعلا به احمد گفت در ازای بدهی پدرش و اوستا زکریا باید ۶ ماه نقش عاشق پیشه ی منو بازی کنی جوری که انگار تابستون قرار باهم ازدواج کنیم انها تعجب میکنن و میگن یعنی چی؟ چه بدهی؟ نجهت میگه فقط میدونم صد هزار یورو بود چیز دیگه ای نمیدونم. آنها متوجه میشن که چرا احمد به خواستگاری آزرا نرفته و پیش چاعلاست! زولا به طرف رستوران زکریا میره که به آزرا بگه اما چاوی سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه چرا میخوای دوباره ذهن اون دخترو بریزی بهم؟ تو داری زندگیتو میکنی دیگه اما زولا میگه نمیتونم با این سوال که اگه آزرا این ماجرارو میدونست احمدو قبول میکرد یا نه زندگی کنم! انها وقتی پشت در آشپزخانه میرسن صدای آزرا را میشنون که میگه خیلی خوشحاله و واقعا زولارو دوست داره و هروقت میریزه بهم تا به زولا فکر میکنه حالش خوب میشه و منجیش شده. زولا از این وضعیت کلافه میشه و نمیدونه چیکار کنه. چاوی بهش میگه فکر کنم فهمیدی که نباید کاری که میخواستی بکنیو انجام بدی! آنها دوباره شروع میکنن به بحث کردن که عایشه میاد و به زولا میگه خوب موقعی اومدی بیا اینجارو آماده کنیم که شب رزروی داریم سرمون شلوغه! هاجر و نوریه از راه میرسن که زکریا و عارفو میبینن حالشون خوب نیست و وقتی میپرسن چرا اینجوری شدین آنها میگن که هیچی به بچه ها کمک کردیم خسته ایم فقط هاجر و نوریه قبول میکنن و میرن به داخل رستوران هایشان…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس