خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۳ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۵۳ سریال ترکی بهار
اورن رفته به اتاق دکتر ثریا تا ببینه چیکارش داشته او اونجا باهاش حرف میزنه و در آخر راضیش میکنه تا برگرده سرکارش او قبول میکنه در آخر و بهش میگه پس باید درباره خودمون به بهار بگم ثریا میگه چرا؟ اورن میگه چون نمیخوام چیزی از بهار مخفی کنم ثریا میگه خوب ما که چیز خاصی تجربه نکردیم خیلی کوتاه بود دلیلی نداره بگی اورن میگه میدونم ولی نمیخوام از بهار چیزی مخفی کنم میخوام باهاش صادق باشم. دوروک با سرن حرف میزنه و میگه خیلی سخته رازداری واقعا نمیتونم او ازش میخواد تا به آراز زودتر بگه تا سوتی نداده همان موقع یه زن میاد و بچه شو میده به سرن تا یکم نگه داره که سرن با بغل کردن بچه احساساتی میشه و میبینه که میخواد بچه رو نگه داره. تو راه و بیمارستان اوئور میاد و به عزیز آراز میگه که تو برنده شدی میری انگلیس همه خوشحال میشن و بهش تبریک میگن سرن جا خورده که آراز میگه البته با سرن میرم دوروک میگه آره بابا اینا نمیتونن از هم جدا باشن که چیزی هست که اونارو کنار هم نگه میداره همه جا میخورن و میگن یعنی چی؟
دوروک میگه خوب منظورم عشق و احساسشونه دیگه و قضیه رو ماست مالی میکنه. سرن با بهار تو راهرو حرف میزنه و سرن از فشار پنهان کاری و تغییر هورمون ها دوباره گریه میکنه و به بهار میگه که من میخوام نگهش دارم بهار میگه پس باید زودتر به عزیز آراز بگی او تأیید میکنه و بهش میگه که چقدر خوبه که تو هستی و همو بغل میکنن. تیمور وقتی میبینه بهار بازم بهش توجه نمیکنه و به سمتش نمیره وبلاگ را میخونه و میره سراغ موردی بعدی که گفته برای جذب فرد مورد علاقه تون باید تغییر کنین . او میره تو یه مغازه و بهشون میگه میخوام کلا تغییر کنم و چند دست ست لباس با سبک متفاوت میخره سپس میره به آرایشگاه برای تغییر مو و چهره اش. او مانیکور میکنه و به پوستش میرسه که دکتر ثریا هم همونجا میره و باهم انجام میدن سپس باهم درد و دل میکنن و نقشه میکشن که به هدفشون که مشترکه برسن. رنگین رفته برای خرید لباس عروس و اونجا سفارش میده چیزی که دوست داره را بدوزن…..