خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی قهرمان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان
فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…
قسمت ۶۹ سریال ترکی قهرمان
وکیل ماوی به الیف خبر می رساند که تانسل هم از وجود پول ها پیش یامان گون آلتای خبر دارد و الیف از این خبر کلافه میشود. او به همراه یامان و فیرات اماده می شود تا به محل مسابقه بروند. اما متوجه می شوند که بلیط های بازی اصلا به افراد ترک فروخته نشده و این کار باعث عصبانیتشان می شود. الیف می رود تا با تانسل صحبت کند و تانسل با بی خیالی می گوید که کاری از دستش برنمی اید. الیف می گوید: «همه این کاراتون برای اینه که میترسید چون میدونید که قفقاز برنده میشه. » تانسل پوزخندی می زند و بعد می گوید: «خوب میدونم که پول ها دست یامانه! اون پول برای تو نمیمونه. » الیف می گوید: «برای تو هم نمیمونه. » موجلا دفتر یامان را خوب می گردد اما در بین راه می فهمد که نباید این کار را بکند چون باز هم زندگی اش در خطر می افتد. او فورا به دیدن سرهات می رود و این موضوع را به او اطلاع می دهد. سرهات حرف او را این بار باور می کند و عصبی می شود و به ظفر هم زنگ می زند تا این خبر را به او برساند. ظفر اول این حرف او را باور نمی کند اما وقتی سرهات مطمئن صحبت می کند ظفر می گوید: «اخه بابای من پولی نداره که. » سرهات می گوید: «تانسل بیخودی از یه چیزی حرف نمیزنه حتما پول زیادی در میونه. » و ظفر عصبی به فکر فرو می رود.
تا دقایقی دیگر مسابقه شروع می شود. سالن از طرفداران استایگر پر شده. یامان در رختکن به فیرات می گوید: «صداها رو میشنوی؟ ازت میترسن. همه این کارهارو میکنن تا تو زمین بخوری. همش با سناریوئه. اما ما ارتیست نیستیم ما بوکسوریم. ما تو رینگ جوابشونو میدیم. داخل رینگ صدایی جز صدای من نمیشنوی و جز چشمای رقیبت به هیچ چیز دیگه ای نگاه نمیکنی فهمیدی؟ » قفقاز هم تایید می کند و یامان جمله ی معروف همیشگی اش را می گوید: «مامان و بابات کین؟ » فیرات می گوید: «گونش. » یامان می پرسد: «تو کی هستی؟ » و فیرات خیلی مصمم می گوید: «قفقاز. » او وارد رینگ می شود و همه خانواده و دوستان و آشناهایشان از تلوزیون او را تماشا می کنند. سالن یک صدا اسم استایگر را صدا می زند. آن دو مقابل هم می روند. راند اول فیرات فقط دفاع می کند و استایگر مشت هایی میزند. راند دوم بالاخره فیرات جاخالی می دهد و از سمت چپ به صورت او مشتی میزند. قدرت هردو طرف تقریبا یکسان است و هربار که یکی مشت می زند دیگری دفاع می کند تا اینکه استایگر مشت محکمی به سمت چپ سر فیرات می زند که باعث می شود سرش گیج برود اما زود خودش را جمع می کند. مسابقه ی انها با همه خستگی و سختی هایش تا راند هفت ادامه پیدا می کند. همان موقع هم بسته ای به دست سونا می رسد که در ان گوشی روزگار قرار دارد که پیام هایش با الیف در آن است و سونا از اینکه الیف می خواهد قدرت پدرش را به دست بگیرد مطمئن می شود.
راند هفتم با راهنمایی های استاد یامان پیش می رود تا اینکه دردی در بازوی چپش حس می کند و بعد روی زمین می افتد. فیرات با عجله و نگرانی به سمت او می رود که بیهوش افتاده و دکترها هم کنارش هستند. ظفر و نسلی با نگرانی پدرشان را از تلوزیون نگاه می کنند و سعی می کنند تماس برقرار کنند تا از حالش جویا بشوند. یامان چشمانش را باز می کند و با بی حالی به فیرات می گوید که نگران او نباید و مسابقه اش را ادامه بدهد و استایگر را شکست بدهد. اما فیرات که خیلی نگران حال اوست می گوید نمی تواند با این حال او مسابقه بدهد. یامان به او اصرار می کند و فیرات تصمیم می گیرد مسابقه را ادامه بدهد. نسلی و ظفر وقتی می بینند که فیرات مسابقه را ادامه می دهد حدس می زنند که حتما اوضاع پدرشان زیاد وخیم نیست. راند هشت شروع می شود فیرات مقابل استایگر می رود و پشت سر هم به شکم او مشت می زند و بعد هم به صورت و کله اش مشت می زند تا اینکه استایگر روی زمین می افتد. فیرات پیروز این مسابقه می شود اما پیروزی برایش معنایی ندارد و به سرعت به رختکن و پیش یامان می رود. یامان چشمانش را باز می کند و می گوید: «بردی؟ »
فیرات می گوید: «بردیم استاد… » بعد هم می گوید که الان باید به بیمارستان بروند. اما یامان می گوید: «پسرم خودتو خسته نکن. برای من زنگ پایان به صدا دراومده.. » فیرات ناباورانه از او می خواهد که از این حرف ها نزند. یامان به آرامی می گوید: «بزرگترین ارزوی زندگی من اینه که تو قهرمان جهان بشی فیرات. من زیر سایه تو به اینجاها رسیدم… من نباشم هم تو قهرمان جهان میشی… شاید من نتونم کنار رینگت وایسم اما از دور دورا یه جایی تماشات میکنم… از طرف من پاشامو ببوس. مراقب نسلی و سلوی و ظفر باش… سونا خیلی دختر خوبیه بهش گوش بده… به ظفر هم بگو یاد بگیره صبور باشه چون اون مربی کنار رینگ خیلی خوبیه…. » بعد هم چشمانش را را برای همیشه می بندد. فیرات با گریه او را صدا می زند و بعد اسمش را فریاد می زند و ناباورانه به او خیره می شود…